بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فرندز | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فرندز

بریده‌هایی از کتاب فرندز

نویسنده:متیو پری
انتشارات:همراز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۶۱ رأی
۳٫۸
(۶۱)
باید چیزهای جدید را امتحان کنید و از محدودهٔ امنتان خارج شوید.
faezeh
آن موقع، یکی از معروف‌ترین آدم‌های دنیا شده بودم و داشتم در شعلهٔ معروف‌بودن می‌سوختم. پس هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد به خاطر این رفتار وحشتناک، حرفی بهم بزند.
Bookworm
من خدا را این‌طور می‌بینم (شب‌ها هم که نور ماه به آب می‌خورد، همین‌طور است. این‌ها شگفت‌زده‌ام می‌کنند. وقتی چنین صحنه‌هایی را می‌بینم، حس همان پسربچهٔ پنج‌ساله‌ای را دارم که دارد تنها پرواز می‌کند و ناگهان نورهای لس‌آنجلس را از آسمان می‌بیند و می‌فهمد که قرار است پدردار شود).
Bookworm
چند سال بعد، پدرم هم این پیاده‌روی را تجربه کرد: یک شب که حالش خوب نبود، مست کرده و افتاده بود لای بوته‌ها. صبح روز بعد با دبی دربارهٔ این اتفاق حرف زد و دبی گفت: «می‌خوای همین‌جوری به زندگیت ادامه بدی؟». پدر گفت نه، بعد رفت کمی قدم زد و الکل را برای همیشه کنار گذاشت. چی شد؟ رفت
ata
اشک در چشم‌هایم حلقه زده، دریا دورتر به نظر می‌رسد، مثل یک رؤیا. پس چشم‌هایم را می‌بندم و به خاطر تمام چیزهایی که در زندگی‌ام یاد گرفته‌ام، خوشحال می‌شوم؛ به خاطر زخم‌های روی شکمم که نشان می‌دهند زندگی‌ام ارزش جنگیدن را داشته. خوشحالم که توانسته‌ام در شرایط سخت، به همنوعانم کمک کنم. نمی‌دانید چه نعمت بزرگی است.
fazahra13831383
هیچ‌وقت معلوم نیست که یک کار کوچک می‌تواند چه نتایج بزرگی داشته باشد ... درسی که باید بگیرم، این است که از هر فرصتی استفاده کنم، چون ممکن است نتایج خوبی داشته باشد.
fazahra13831383
اگر آدم احمق و تنبل و خودخواهی مثل من می‌تواند تغییر کند، پس همه می‌توانند. هیچ رازی با گفتن آن به آدم‌های قابل‌اعتماد بدتر نمی‌شود. در این مرحله از زندگی‌ام، بی‌نهایت قدردان هستم چون باید می‌مردم، اما زنده‌ام. این مسئله باید دلیلی داشته باشد. این که هیچ دلیلی وجود نداشته باشد، برایم قابل‌درک نیست. دیگر به نصفه‌ونیمه انجام‌دادن کارها اعتقاد ندارم. مسیری که پشتکار در آن نباشد، برایم حوصله‌سربر است. زخم‌ها را دوست دارم، چون حکایت از یک داستان واقعی دارند و نشان می‌دهند که جنگیده‌ام و به‌سختی پیروز شده‌ام.
fazahra13831383
اگر آدم احمق و تنبل و خودخواهی مثل من می‌تواند تغییر کند، پس همه می‌توانند. هیچ رازی با گفتن آن به آدم‌های قابل‌اعتماد بدتر نمی‌شود. در این مرحله از زندگی‌ام، بی‌نهایت قدردان هستم چون باید می‌مردم، اما زنده‌ام. این مسئله باید دلیلی داشته باشد. این که هیچ دلیلی وجود نداشته باشد، برایم قابل‌درک نیست. دیگر به نصفه‌ونیمه انجام‌دادن کارها اعتقاد ندارم. مسیری که پشتکار در آن نباشد، برایم حوصله‌سربر است. زخم‌ها را دوست دارم، چون حکایت از یک داستان واقعی دارند و نشان می‌دهند که جنگیده‌ام و به‌سختی پیروز شده‌ام.
fazahra13831383
من نه اصول معنوی داشتم و نه می‌توانستم از چیزی لذت ببرم. اما در عین حال، به هیجان اعتیاد داشتم. این ترکیب بسیار سمی و مضر است.
zahra_biniyaz
من نه اصول معنوی داشتم و نه می‌توانستم از چیزی لذت ببرم. اما در عین حال، به هیجان اعتیاد داشتم. این ترکیب بسیار سمی و مضر است.
zahra_biniyaz
قرار است چطور آدمی باشم؟ فکر می‌کنم آدمی که بالاخره طعم زندگی را فهمیده و از آن خوشش آمده. مدت‌ها با این طعم جنگیده‌ام. اما در نهایت، موقعی برنده شدم که شکست را قبول کردم
zahra_biniyaz
«می‌دونی پیتر مقدس به کسایی که می‌خوان برن بهشت، چی میگه؟». وقتی قیافهٔ متعجبم را دید، گفت: «پیتر میگه زخمی هم دارین؟ وقتی اکثرشون با غرور میگن نه، هیچ زخمی ندارم، پیتر میگه چرا؟ مگه هیچ‌چیزی در زندگیتون ارزش جنگیدن نداشت؟»
zahra_biniyaz
خدا همه جا هست، فقط باید ضمیرتان را پاک کنید تا او را ببینید.
zahra_biniyaz
. باید می‌فهمیدم که دنیای به این بزرگی مشکلی با من را ندارد و اصلاً اهمیتی به من نمی‌دهد. دنیا هم فقط مثل هوا و حیوانات وجود دارد. دنیا خنثی و زیباست و با من یا بدون من به مسیرش ادامه می‌دهد
رهام معتمدی
با خودم فکر می‌کردم واقعاً هیچ‌کس زندگی‌کردن رو بهم یاد نداده. خیلی آدم مزخرف و مغرور و خودشیفته‌ای بودم. باید همه به من توجه می‌کردند و خودم را بالاتر از دیگران می‌دانستم. این ترکیب خیلی مضری بود. از وقتی ده سالم شد و در آینه به خودم گفتم هر کس فقط باید به فکر خودش باشه، فقط به خودم اهمیت می‌دادم. باید فقط روی خودم تمرکز می‌کردم تا بتوانم زندگی‌ام را جمع‌وجور کنم.
محبوب
این فاجعهٔ بزرگ! اعتیاد بخش‌های زیادی از زندگی‌ام را نابود کرده، از روابط عاشقانه‌ام بگیرید تا کارهای روزمره‌ام
زهرا
یک دهه بعد، دوباره دست به آسمان دراز کرده بودم. زمزمه کردم: «خدایا، لطفاً کمکم کن. نشونم بده که هستی. خدایا، خواهش می‌کنم به دادم برس». همان‌طور که دعا می‌کردم، آن موج کوچک در هوا تبدیل به نوری طلایی‌رنگ شد. وقتی زانو زدم، نور به‌تدریج بزرگ‌تر شد و کل اتاق را دربرگرفت. انگار روی خورشید بودم. چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟ چرا حالم بهتر شده بود؟ چرا دیگر نمی‌ترسیدم؟ حسی که از آن نور گرفتم، بهتر از هر مخدری بود که در عمرم مصرف کرده بودم. با این حس سرخوشی، ترسیدم و سعی کردم آن را از خودم دور کنم. اما این کار امکان نداشت. چیزی بسیار بزرگ‌تر از خودم بر من سیطره پیدا کرده بود. تنها گزینه‌ام این بود که تسلیمش شوم، کار سختی هم نبود چون حس خیلی خوبی داشتم. حس سرخوشی از مغزم شروع شد و کم‌کم به کل بدنم سرایت کرد -فکر می‌کنم شش هفت دقیقه با همان حس نشسته بودم.
کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
خدا به من نشان داده بود که زندگی می‌تواند چطور باشد. آن روز، مثل خیلی از مواقع دیگر، خدا نجاتم داد بود. او از من یک جوینده ساخت، هم جویندهٔ پاکی و حقیقت و هم رهروی خودش. او دریچه‌ای به رویم باز کرده و بعد آن را بسته بود، انگار که می‌خواست بگوید: «می‌تونی در این مسیر قدم برداری».
کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
مارتین شین پیشم آمد و گفت: «می‌دونی پیتر مقدس به کسایی که می‌خوان برن بهشت، چی میگه؟». وقتی قیافهٔ متعجبم را دید، گفت: «پیتر میگه زخمی هم دارین؟ وقتی اکثرشون با غرور میگن نه، هیچ زخمی ندارم، پیتر میگه چرا؟ مگه هیچ‌چیزی در زندگیتون ارزش جنگیدن نداشت؟»
Bookworm
مثل یک نوزاد، تا مدت زیادی خودم نمی‌خواستم تلاشی برای خوب‌شدن کنم. وقتی همه چیز با قرص بهتر می‌شود، پس نیازی به تلاش‌کردن نیست. این چیزی بود که یاد گرفته بودم.
زهرا

حجم

۸۰۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۸۰۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد