بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر

بریده‌هایی از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر

۳٫۵
(۵۵)
بسیاری از متفکران مشهور از کی‌یرکیگارد گرفته تا نیچه و داستایوفسکی این‌گونه نتیجه‌گیری کردند که «خدایان مرده‌اند». این افراد اظهارنظرهای روان‌شناسانه می‌کردند و نه متافیزیکی، حتی قبل از این که روان‌شناسی آن‌گونه که ما می‌شناسیم، به وجود آید. یعنی آنها شاهد این واقعیت روان‌شناسی بودند که در مورد بیشتر افراد، شکل‌های فرهنگی خدایان و سیستم‌های ارزشی مربوط به آنها دیگر الزام تجربۀ شخصی را ایجاد نمی‌کرد. از دست رفتن این ارتباط با روح به عنوان قهر یا گم‌گشتگی احساس می‌شد، و از یک سو نوستالژی ایجاد می‌کرد و از سوی دیگر افزایش ناگهانی جایگزین‌های سکولار همچون علم‌گرایی و مادی‌گرایی را باعث می‌شد.
mozhgan
اگر من بگویم که یک طعم بخصوص بستنی را دوست دارم و بگویم تو نیز حتماً از آن خوشت خواهد آمد، شما ممکن است با این نظر من موافق یا مخالف باشید. اما اگر اصرار کنم ذائقۀ من درست و ذائقۀ شما غلط است، در این صورت به واسطۀ انکار واقعیت تجربۀ شما، به انسانیت شما توهین کرده‌ام. و این دقیقاً همان خلافی است که هر یک از ما در مورد یکدیگر مرتکب می‌شویم؛ چه به عنوان فرد، و چه به عنوان فرهنگ، همسر، پدر یا مادر.
mozhgan
عملاً غیر ممکن است که بتوان واقعیت خداوند را به خودمان نشان دهیم، به جز از طریق تصاویری که به صورت لحظه‌ای ایجاد شده‌اند یا توسط سنت محترم شمرده شده‌اند و تصاویری که ذات و تأثیرات روانی آن را فردی که از لحاظ ذهنی ضعیف است، هرگز از پس‌زمینه متافیزیکی آنها جدا نکرده است، پس‌زمینه‌ای که قابل‌شناختن نیست. او بلافاصله تصویر مؤثر را با یک وجود مجهول متعالی که به آن اشاره می‌کند، یکی می‌داند. بنابرین باید به خاطر بسپاریم که تصویر ذهنی و بیان فرض، فرآیندهایی روانی هستند که متفاوت از هدف متعالی آنها می‌باشند، آن را مفروض نمی‌دارند، بلکه صرفاً به آن اشاره می‌کنند.
mozhgan
درک محدود ما در نهایت نمی‌تواند رمز و راز نامحدودی را که ما آن را خدا می‌نامیم بشناسد. با این حال، ما یک وجود متعال را تجربه کرده‌ایم و نام آن را خدا می‌گذاریم. اما چیزی که ما آن را خدا می‌نامیم، تنها یک اسم نیست، تصویر ذهنی هم نیست، بلکه انرژی عظیمی است که پشت این نام یا تصویر قرار دارد، انرژی‌ای که بار معنوی و غیر مادی به آن می‌دهد
mozhgan
در اوایل قرن ۱۹، ایمانول کانت (مرد دانای کونیگزبرگ) به متافیزیک سنتی پایان داد و باعث شد روان‌شناسی مدرن یک ضرورت شود؛ او تشخیص داد که ما هرگز به طور مستقیم واقعیت را نمی‌دانیم، ما فقط تجربه درونی‌مان را از واقعیت می‌دانیم. منظور کانت این نبود که واقعیت بیرونی وجود ندارد، بلکه منظور او این بود که ما فقط می‌توانیم به طرزی شخصی واقعیت را بفهمیم. روان ما هرج و مرج خام محرک‌های بیرونی را می‌گیرد و آن را بر اساس دسته‌بندی‌های زمان، تعداد، فضا و سایر عناصر ذهن‌مان به صورت منسجم و منظم سازمان‌دهی می‌کند. صندلی‌ای که روی آن نشسته‌اید، ملغمه‌ای در حال گردش از انرژی و فضاهای باز است که به صورت یک وضعیت که ما آن را ماده می‌نامیم، نشان داده می‌شود، هر چند صندلی دائماً در حال حرکت و تحول یا دگرگونی است
mozhgan
رشد کردن از لحاظ معنوی به معنی این است که از ما خواسته می‌شود احتمالاتی که در مورد خودمان وجود دارد را بررسی کنیم و متوجه شویم چه چیزی برای ما ارتعاش آشنا دارد و چه چیزی به واسطۀ تجربه‌مان و نه بر اساس توافق با دیگران مورد تأیید قرار می‌گیرد و این که علاقمند باشیم از آنچه که در مورد ما معنادار است و حقیقت دارد، دفاع کنیم.
mozhgan
رشد کردن از لحاظ معنوی به معنی این است که از ما خواسته می‌شود احتمالاتی که در مورد خودمان وجود دارد را بررسی کنیم و متوجه شویم چه چیزی برای ما ارتعاش آشنا دارد و چه چیزی به واسطۀ تجربه‌مان و نه بر اساس توافق با دیگران مورد تأیید قرار می‌گیرد و این که علاقمند باشیم از آنچه که در مورد ما معنادار است و حقیقت دارد، دفاع کنیم. به همین دلیل، دو وظیفۀ به دست گرفتن اقتدار شخصی و دستیابی به رشد معنوی به طرزی ناگسستنی به هم مرتبط‌اند.
mozhgan
تا جایی که ما می‌دانیم مهم‌ترین تمایز کیفی بین گونۀ انسانی و سایر گونه‌ها این است که تنها ما از نیاز به معنا رنج می‌بریم. فقط بر اساس غریزه در چراگاه‌ها نمی‌چریم، و در آسمان‌های پاییز مهاجرت نمی‌کنیم و عمق آب‌ها را طی نمی‌کنیم (آن‌گونه که جانوران دیگر این کار را می‌کنند). ما موجوداتی هستیم که نماد را ایجاد می‌کنیم، از نماد استفاده می‌کنیم و به نماد نیاز داریم. ظرفیت درگیر شدن نمادین با حیات چیزی است که باعث می‌شود فرهنگ ما امکان‌پذیر و زندگی معنوی ما ضروری شود. نمادها همچون پلی ما را به رمز و رازهای جهان هستی و رویدادهای طبیعی و به یکدیگر و به خود پر رمز و رازمان متصل می‌کنند. رمز و رازها را نمی‌توان به صورت مستقیم شناخت. اگر آنها قابل‌شناخت بودند، دیگر رمز و راز نبودند و صرفاً تبدیل به ساخته‌های خودآگاه ما می‌شدند.
mozhgan
رشد کردن از لحاظ معنوی به معنی این است که از ما خواسته می‌شود احتمالاتی که در مورد خودمان وجود دارد را بررسی کنیم و متوجه شویم چه چیزی برای ما ارتعاش آشنا دارد و چه چیزی به واسطۀ تجربه‌مان و نه بر اساس توافق با دیگران مورد تأیید قرار می‌گیرد و این که علاقمند باشیم از آنچه که در مورد ما معنادار است و حقیقت دارد، دفاع کنیم. به همین دلیل، دو وظیفۀ به دست گرفتن اقتدار شخصی و دستیابی به رشد معنوی به طرزی ناگسستنی به هم مرتبط‌اند.
mozhgan
اقتدار شخصی پذیرفتن فروتنانۀ چیزی است که آرزو دارد از طریق ما موجود شود. اگر «من» از سر راه انرژی‌ای که آرزو دارد از طریق ما زنده شود کنار نرود، این انرژی ما را از طریق حمله‌های مریض‌گونه به دردسر خواهد انداخت یا چیزی نشاط‌آور یا چیزی حیاتی درون ما خواهد مُرد، هر چند بدن ما ممکن است چندین دهه همچنان به حرکت ادامه دهد. ما همگی به طرزی شخصی و محرمانه می‌دانیم که این الزام هر روز ما را فرا می‌خواند هر چند ممکن است از آن بگریزیم.
mozhgan
اقتدار شخصی به معنی این است که فرد متوجه شود چه چیزی دربارۀ او حقیقت دارد و این که بر اساس این حقیقت در این دنیا زندگی کند. اگر ما بر اساس این حقیقت زندگی نکنیم، هنوز آن چیز برای ما واقعی نیست و ما با چیزی کنار می‌آییم و به آن گردن می‌نهیم که سارتر آن را «ایمان بد» نامید، کارشناسان الهیات آن را «گناه» و روان‌درمان‌گرها آن را روان‌رنجوری و متفکران وجودگرا آن را «وجود بدون اصالت» می‌نامند. اقتدار شخصی با وجود احترام گذاشتن به حقوق و دیدگاه‌های دیگران، نه خودخواهانه و نه استعمارگرانه است.
mozhgan
در طول زمان قدرت‌های بیرونی تغییر می‌کنند و تبدیل به عقده‌هایی درونی می‌شوند و این عقده‌ها کم‌کم ما را از درون اداره می‌کنند. حتی کسانی بین ما که ظاهراً قدرتمند هستند، دستخوش این حاکمان مستبد درونی (عقده‌ها) می‌باشند. ما بر این باوریم که خودمان افرادی خودآگاه هستیم، در حالی که در واقع بیشتر اوقات ما در معرض این تجمعات قدرت هستیم که برگرفته از اتفاقات پیشینۀ شخصی‌مان و ارزش‌های گوناگون دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، است.
mozhgan
هر انطباقی مستلزم قربانی کردن حقایق غریزی، نیازها و تمایلات شخصی و آرزوها و خواسته‌های روح بود. تکرار روزمرۀ انطباق‌های ضروری به طرزی پیش‌رونده به قرار گرفتن اقتدار در بیرون از خودمان منجر می‌شود. با این حال، در طول زمان قدرت‌های بیرونی تغییر می‌کنند و تبدیل به عقده‌هایی درونی می‌شوند و این عقده‌ها کم‌کم ما را از درون اداره می‌کنند. حتی کسانی بین ما که ظاهراً قدرتمند هستند، دستخوش این حاکمان مستبد درونی (عقده‌ها) می‌باشند. ما بر این باوریم که خودمان افرادی خودآگاه هستیم، در حالی که در واقع بیشتر اوقات ما در معرض این تجمعات قدرت هستیم که برگرفته از اتفاقات پیشینۀ شخصی‌مان و ارزش‌های گوناگون دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، است.
mozhgan
روان‌شناسانه بررسی کردن زندگی به معنی این است که فرد لازم است اسطورۀ شخصی جدید را درون خودش کشف کند. آنچه که بدان نیاز داریم در ایدئولوژی‌ها یا نهادهای بیرونی یافت نخواهد شد، هرچند نیت این ایدئولوژی‌ها و نهادها خوب باشد؛ چراکه منابعی که احتمالاً در گذشته مؤثر بود در اغلب موارد تبدیل به منابع پا برجا شده است، که کشیش بودن خودشان یا رهبری سازمانی خودشان را همچنان حفظ می‌کنند و یک تجربۀ آغازین اولیه را به صورت تعصب و اصول رسمی دوباره تثبیت می‌کنند
mozhgan
بررسی روان‌شناسانه جهان، با تأمل درباره زندگی خودمان آغاز می‌شود؛ از طریق تشخیص دادن انگیزه‌های پنهان و دستور کاری قدیمی و الگوهای تکراری و زندگی‌های زیست نشده‌ای که به دیگران فرافکنی می‌شود و نظایر آن
mozhgan
گول خوردن بسیار ساده‌تر از پذیرفتن مسئولیت در قبال خودآگاهی و خودمان است. و این عمیق‌ترین آسیب‌شناسی روانی زندگی روزمره است: گریز معمول از فراخوان‌های روح!
mozhgan
از تسخیر روانی فراتر رفته و بپرسیم «این احساس درون من چیست؟»، «این احساس از کجا در پیشینۀ من نشأت گرفته است؟»، «قبلاً کجا همین نوع انرژی را احساس کرده بودم؟»، «آیا می‌توانم الگوی لایه زیرین را ببینم؟»، «ایدۀ مخفی یا عقده‌ای که در حال خلق کردن این الگو می‌باشد چیست؟»، «آیا چیزی جادویی و نویدبخش، یا یک جادۀ آسان یا اغوا یا «راه‌حل» آن‌گونه که ما می‌فهمیم در اینجا وجود دارد، در حالی که می‌دانیم زندگی همیشه دارای اِشکال و ناقص خواهند ماند؟» و همیشه «آیا من به واسطۀ این مسیر یا این رابطه یا این تصمیم کوچکتر می‌شوم یا بزرگ‌تر؟» اگر روی این سؤال‌ها کار کنیم، همیشه به پاسخ‌های این سؤالات دست خواهیم یافت و متوجه خواهیم شد که با مسئولیت‌پذیری بیشتری زندگی خواهیم کرد
mozhgan
هرگاه سطح توجه ناخودآگاه پایین بیاید، (مثلاً در وقت بحران شخصی یا فرهنگی)، تمایل «من» به فرافکنی آنچه در زندگی شخصی به آن پرداخته نشده است، باعث افزایش شیفتگی نسبت به دنیای بیرون می‌شود. واژه‌ای قدیمی برای قدرتی که چنین تصاویر یا انگاره‌ها می‌توانند روی ما داشته باشند وجود دارد: جادو! ما به واسطۀ ماهیت تقریباً فوق طبیعی انرژی روان، هرگاه با آن برخورد می‌کنیم جادو می‌شویم، چه این انرژی درون باشد و چه بیرون. بنابراین ما در معرض مسحور شدن توسط اشیاء براق و تضرع‌های سیاسی و اقتصادی یا بازرگانی و عرفان‌های زیرکانه و مسایل معنوی عصر جدید می‌باشیم
mozhgan
وقتی اسطوره‌ها به لحاظ درونی تجربه نمی‌شوند، به چیزی در بیرون فرافکنی می‌شوند. انرژی‌ای که ما به چیزهای جهان‌مان (اشیاء، آرمان‌ها، ایدئولوژی‌ها و روابط) فرافکنی می‌کنیم، نوعی استقلال دارند؛ چراکه به صورت لحظه‌ای یا مقطعی، معنویت را برای ما حمل می‌کنند. همان‌گونه که یونگ در این زمینه هشدار می‌دهد: «خودآگاه ما این‌گونه تصور می‌کند که اسطوره‌هایش را از دست داده است؛ در عمل این اسطوره‌ها هنوز حضور دارند و فقط نیازمند یک شرایط عمومی خاص هستند تا با نیرویی کامل دوباره برگردند.»
mozhgan
یونگ در یک نامه‌ای توضیح داده است: خدا: تجربه‌ای درونی است، چیزی که قابل‌بحث نیست، اما تأثیر گذار است. تجربۀ روانی دو منبع دارد: جهان بیرون و ناخودآگاه. تمام تجربیات بلاواسطه، روانی هستند. یک سری تجربیات (مربوط به جهان بیرونی) هستند که به لحاظ فیزیکی انتقال می‌یابند و یک سری تجربیات دیگر نیز وجود دارند که تجربۀ (معنوی) درونی هستند. هر یک از این‌ها به اندازۀ دیگری ارزشمند و دارای اعتبار است.
mozhgan

حجم

۵۳۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۴۶ صفحه

حجم

۵۳۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۴۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰
۴۰%
تومان