بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر

بریده‌هایی از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر

۳٫۵
(۵۵)
نگرش‌های «من» (بی‌توجه به این که چقدر صادقانه‌اند یا چقدر به لحاظ فرهنگی تقویت می‌شوند) دیگر جواب نمی‌دهند. با این حال، ما تلاش‌هایمان را مضاعف می‌کنیم. و طبیعی است که بیشتر و بیشتر افسرده می‌شویم. همان‌گونه که یونگ به طرزی استعاری بیان کرده است: «روان‌رنجوری در واقع یک اسطوره مورد اهانت قرار گرفته است.» منظور یونگ این است که انرژی درون ما سرکوب شده، مورد ستم قرار گرفته، تجزیه شده و به دیگران فرافکنی شده و در نتیجه زخمی و مجروح شده است، دقیقاً همان‌گونه که جهان باستان، منشأ درد و رنج معنوی را اسطوره‌ای می‌داند که تحقیر شده است. التیام ما باعث می‌شود یک گفتگوی عمیق با روان، بیرون بزند.
mozhgan
افسردگی غیر از حیاتی که آرزو دارد ابراز شود اما سرکوب می‌شود، چیست؟ چه چیزی آرزو دارد درون ما زندگی کند؟ آن چیز را پیدا کرده و انرژی، ارزش و تجلی در دنیا را به آن بدهید، در این صورت افسردگی رخت بر خواهد بست. بنابراین لازم است بپرسیم: «من کجا گیر کرده‌ام؟»، «چگونه ترس‌های قدیمی مانع من شده است؟ موردی که باعث تکرار یا تقویت شرایطی می‌شود که به واسطۀ افسردگی تضعیف‌کننده ایجاد می‌شود؟»، «چه زندگی جدیدی تلاش می‌کند از طریق من زندگی کند؟ و من باید چه کار انجام دهم تا آن چیز را به منصۀ ظهور برسانم؟» هر چه باشد، افسردگی درون‌روانی، در واقع واکنش روانی ذات یا طبیعت خود ماست؛ احترام گذاشتن به نیت طبیعت به معنی آغاز پروژۀ التیام است.
mozhgan
گریختن از تنهایی‌مان مطمئناً گریختن از خودمان است. ما بار زیادی روی دوش روابط‌مان می‌گذاریم تا مرهمی بر تنهایی ما باشد، در حالی که در تمام این مدت، ما از رابطه خودمان با تنها کسی که از آغاز همیشه با ما بوده است غافل بوده‌ایم. یونگ خیلی عالی این پارادوکس را بیان کرده است: «احساس تنهایی برای رفاقت یا همراهی مضر نیست، چراکه رفاقت تنها زمانی شکوفا می‌شود که هر یک از دو طرف فردیتش را به خاطر داشته باشد.» اگر ما نتوانیم بودن با خودمان را تحمل کنیم، چگونه می‌توانیم از دیگران انتظار داشته باشیم که این کار را برای ما انجام دهند. در واقع، ظرفیت بودن با خودمان همان‌گونه که واقعاً هستیم (محدود، دارای عیب و نقص و عمیقاً دچار اشکال) نه تنها «علاجی» برای احساس تنهایی ما خواهد بود، بلکه موهبتی پنهان برای دیگران است.
mozhgan
نحوۀ پذیرش خویشتن، اصل و اساس مشکلات اخلاقی و بهترین روش امتحان کردن نگرش کلی فرد نسبت به زندگی است. این که من به گدا غذایی دهم، این که کسی که به من توهین کرده است را ببخشم، و این که بنام مسیح دشمنم را دوست داشته باشم، همه این‌ها بی‌تردید فضایل اخلاقی بزرگی هستند. کاری که من با ضعیف‌ترین برادرانم انجام می‌دهم همان کاری است که با مسیح انجام خواهم داد. اما چه می‌شود اگر من کشف کنم که ضعیف‌ترینِ افراد و فقیرترینِ تمام گدایان و بی‌شرم‌ترین هتاکان، و پلیدترین فرد، درون من است و من خودم شدیداً نیازمند خیرات و مهربانی خودم هستم، و این که من همان دشمنی هستم که باید دوست داشته شوم، در این صورت چه؟
mozhgan
همه ما دربارۀ ضرورت «عشق به خویشتن» شنیده‌ایم، اما اکثر ما سرنخ‌های کمی در خصوص این داریم که چگونه این امر ممکن است، یا حتی این که این کار به چه معناست. ما می‌دانیم که خودشیفتگی عشق به خویشتن نیست، بلکه در واقع اعتراف به این است که فرد نمی‌تواند عاشق خودش باشد. بسیار ضرروی است که دوباره جمله عارف رهگذر را بشنویم که گفته است: «انسان باید همسایه‌اش را مانند خودش دوست داشته باشد.» بسیاری از ما این دستور محکم را شنیده‌ایم، اما کسی به ما نگفته است یا ما نتوانسته‌ایم این را درک کنیم که چنین عشقی تنها تا اندازه‌ای امکان‌پذیر است که ما می‌توانیم به خودمان عشق بورزیم. عدم پذیرش خویشتن باعث می‌شود پذیرش دیگران دشوار و حتی غیرممکن شود، هر چند ممکن است ما بخواهیم این کار را انجام دهیم.
mozhgan
ما همگی احساس تنهایی می‌کنیم، حتی زمانیکه در میان جمعیت یا درگیر روابط متعهدانه هستیم. وقتی ما تنها هستیم هنوز با کسی هستیم؛ ما با خودمان هستیم. سؤال این است: ما چگونه با خودمان هستیم؟ کسانی که می‌توانند برای خودشان احترام قائل باشند و یاد می‌گیرند با خودشان گفتمان داشته باشند و متوجه می‌شوند که رؤیاهای آنها و سایر پدیده‌های این چنینی در واقع دارند چیزی را از مکانی عمیق‌تر درون وجودشان به آنها می‌گویند، واقعاً تنها نیستند. پیش از این، دربارۀ قدرت فلج‌کننده احساس گناه صحبت کردیم، این تشخیص که ما از برآوردن انتظارات دیگران و خودمان ناتوان هستیم. بنابراین این یک وظیفه ضروری است که خودمان را بپذیریم، ببخشیم، دوست داشته باشیم و تنهایی‌مان را در آغوش بکشیم.
mozhgan
مفهوم پنهان بیشتر روابط «وابستگی» است، در حالی که هدف باید حمایت دو طرفه از استقلال هر یک از طرفین باشد.
mozhgan
چهرۀ آرام مجسمه بودا بر اساس درک او از حماقت ایدۀ کنترل، تسلط و در بر گرفتن است. بودا که هم بر ترس از دست دادن و هم بر آرزوی حکومت کردن غلبه کرده است، آزاد و رهاست و در نتیجه آرامش خاطر دارد. این چنین آرامش خاطری چقدر از جنون خیالبافی‌های به دست آوردن، کنترل کردن و مالک شدن که توسط دنیای تجارت و بازار انگیزه پیدا می‌کند، دور است و در نتیجه، وحشت ما به خاطر از دست دادن و گریز ما از صداقت عمل سوگواری، دائمی و پا بر جاست. در اینجا نیز فقط از طریق رها کردن و ترک کردن (که ناشی از عمل آگاهانۀ گذشتن از امید واهی خریدن و به دست آوردن دائمی گنج‌های زندگی است) می‌توان آرامش خاطر را تجربه کرد و به طور همزمان فراوانی‌ای که در زندگی غنی هر یک از ما وجود دارد را چشید
mozhgan
قتی هدایت‌کنندۀ غریزی ما یا مداخلۀ حمایت‌گر عقده‌های ما باعث می‌شود که حقیقتاً چیزی که در درون‌مان هست را ابراز کنیم، یک سیستم هشدار قدیمی و باستانی را فعال می‌کنیم. در این صورت، احساس گناه به عنوان یک فرماندار درونی عمل می‌کند و باعث می‌شود خود طبیعی‌مان خاموش شود، یا صدایش خفه شده و دستور کار مطابقت به جای اصالت به ما یادآوری شود. چیزی که در این موقعیت احساس گناه نامیده می‌شود اغلب روشی برای «مدیریت اضطراب» است، چه در آن لحظه ما این را بدانیم و چه ندانیم. زندگی‌های بسیاری درگیر این احساس گناه است، این ترس که اگر خودمان باشیم پذیرفتنی نخواهیم بود. بدین ترتیب، استعدادهای فراوانی ابراز نمی‌شود و فعالیت‌های پر مخاطرۀ کسب و کار بسیاری در بستر چنین احساس گناهی مرده به دنیا می‌آیند؛
mozhgan
وقتی کودک هستیم، یاد می‌گیریم که گذر کردن با سلامت از این جهان، مشروط به محقق کردن یک سری شرایط است که توسط محیط‌های پیرامون ما تعیین می‌شود. یکی از احساساتی که در بزرگسالی عمیقاً در وجود ما برنامه‌ریزی شده است احساس ترس از دست دادن عشق، تأیید و همکاری «دیگری» در زندگی‌مان است، چه این «دیگری» پدر و مادرمان باشد و چه همسر یا یک نهاد اجتماعی.
mozhgan
با این حال، در اکثر مواقع، وقتی ما روی احساس گناه تأمل می‌کنیم، به احساسی حال به هم زننده می‌رسیم؛ یک فلج شدن مبهم که به بدن‌مان سرایت می‌کند و باعث می‌شود احساس بیچارگی و بدبختی کنیم. اکنون که دو نوع احساس گناه مشروع را به رسمیت شناخته‌ایم (احساساتی که اعتراف صادقانه در مورد آنها کاری مناسب و منطقی است)، اجازه دهید نوع سوم احساس گناه که هیچ ربطی به کاری که انجام داده‌ایم ندارد، بلکه به کسی که هستیم ربط دارد را معرفی کنیم. عمدۀ چنین احساس گناهی یک «اضطراب مخفی» است.
mozhgan
ما همگی خیالبافی رسیدن به یک سطح عاری از تعارض یا درۀ میان کوه‌ها که آفتاب به آن تابیده است را داریم، بدون تلاش و بدون طلب کردن آگاهی و بدون کشیده شدن به عمق بیشتر و فراتر از آنچه که می‌خواهیم سفر کنیم. جالب است که چنین مکانی وجود دارد؛ نام آن «مرگ» است. بدون سفر و بدون خطر کردن و تعارض، ما پیشاپیش از لحاظ معنوی مرده‌ایم و فقط منتظریم که بدن‌مان نیز بمیرد. بنابراین ما از همان ابتدا معنای بودن‌مان در اینجا را از دست داده‌ایم.
mozhgan
اگر ما عمر کافی داشته باشیم، با ملاقات‌هایی ضروری روبرو خواهیم شد: ملاقات با مرگ، تجربه از دست دادن، خیانت، اضطراب، افسردگی و سایر موجودات بومی و شوم دنیای عمق. سرنوشت، شانس و ناخودآگاه مستقل ما را به جاهایی خواهند کشاند که هرگز دوست نداریم با آن ملاقات کنیم. وقتی وارد حیطه‌های باتلاقی می‌شویم، همیشه با یک وظیفه مواجه هستیم. این وظیفه از ما چیزی را می‌طلبد که بزرگ‌تر از آن است که ما به طور مرسوم دوست داریم آن را ارائه دهیم. به طور ضمنی این سؤال از ما پرسیده می‌شود: «من چگونه قرار است خودآگاهی‌ام را در این مکان گسترش دهم؟ چگونه می‌توانم در میان خطر، زندگی اینجا را در آغوش بکشم؟ چگونه می‌توانم معنا را در این رنج برای خودم پیدا کنم؟» تشخیص دادن و پذیرفتن این وظیفه به بزرگ شدن روح کمک می‌کند؛
mozhgan
شدت و عمق سؤالات مطرح‌شده به واسطۀ رنج، ما را از حالت رضایت داشتن به وضع موجود، بیرون می‌کشد و از تکرارهای موقتی زندگی بدون دردسر خارج کرده و به سر دوراهی روزمرۀ افزایش یافتن یا کوچک شدن می‌رساند. بر اساس یک جملۀ قدیمی مربوط به قرون وسطی: «رنج سریع‌ترین اسب برای رسیدن به تکامل است.» آیا بزرگ‌ترین مذاهب جهان بدون رنج مسیح، بودا، موسی، ابراهیم، محمد و دیگران می‌توانستند بخشی از میراث ما شوند؟ همان‌گونه که در قرآن آمده است، آیا ما انتظار داریم که مسیر بهشت پرنعمت کم دردسرتر از مسیر کسانی باشد که پیش از ما این مسیر را طی کرده‌اند؟ اغلب تراژدی‌های یونانی مرگ زودرس را ستایش می‌کردند، چراکه عمر طولانی ما را به مرداب‌های روح بیشتری می‌رساند. و با این حال ما در آرزوی عمر طولانی‌تر هستیم
mozhgan
آنهایی که بیش از همه ذهن‌شان با مسئلۀ ظاهر مشغول است عموماً کسانی هستند که بیش از همه نسبت به وظیفۀ اقتدار درونی مقاومت نشان می‌دهند، چراکه همچنان به دنبال تأیید از سوی جهان بیرون هستند. به این خیالبافی فراتر رفتن یا غلبه کردن بر واقعیت طبیعی، می‌توان آرزویی قابل‌درک را اضافه کرد: ما می‌خواهیم از چیزی که من آن را «مرداب‌های روح» می‌نامم پرهیز کنیم، مکان‌های تاریکی که سرنوشت، شانس و روان‌های ما مرتباً ما را به آنجا می‌کشانند. هیچ مقدار از تفکر درست یا رفتار درست باعث نخواهد شد که ما از برخوردهایمان با مرداب‌های روح نجات پیدا کنیم
mozhgan
متأسفانه هنوز داریم متوجه می‌شویم که وقتی این اسطوره‌ها را طرد کرده یا سرکوب می‌کنیم، به صورت بیماری‌های روانی، خیالبافی‌های وسواس‌گونه و فرافکنی در مورد دیگران یا اختلالات اجتماعی پیچیده و گوناگون به زندگی‌های خودآگاه ما حمله می‌کنند. تصاویری که انرژی را برای ما حمل می‌کنند از جهان روح، که به جهان ماده روح می‌بخشد (mundus imaginalis) نشأت می‌گیرد و ارتباط بین جهانی که می‌توانیم ببینیم و جهانی که نمی‌توانیم ببینیم را برقرار می‌کند. این فعالیت خودآگاه روح که از طریق آن حوزۀ عمیق‌تر، به مظهر خودآگاه دست پیدا می‌کند را یونگ «کارکرد متعالی» نامید؛ یعنی فعالیت دوجانبۀ «خویشتن» و جهان هستی که تلاش می‌کند موانع بین حیطه‌های خودآگاه و ناحودآگاه را برطرف کند
mozhgan
یونگ چقدر دقیق اشاره کرده است، وقتی می‌گوید: سؤال این نیست که مذهب باشد یا نباشد، بلکه این است که کدام نوع مذهب وجود داشته باشد، این که آیا مذهب باعث رشد و توسعه انسان می‌شود و قدرت‌های بخصوص انسان را ظاهر می‌کند یا آنها را فلج می‌کند... ما می‌توانیم روان‌رنجوری را به عنوان یک شکل شخصی مذهب و بخصوص به عنوان بازگشت به شکل‌های آغازین مذهب تعریف کنیم که با الگوهای فکر مذهبی که به صورت رسمی شناخته شده‌اند در تعارض است. حتی آنهایی که یک دسته باورها و اعمال مذهبی خودآگاه را انجام می‌دهند، ممکن است بر اساس ایمانی درست به خودشان زندگی نکنند، اگر در ناخودآگاه، آن ارزش‌ها صرفاً چیزهایی باشند که به افراد تحمیل شده است
mozhgan
ما افراد مدرن، فکر می‌کنیم که از انرژی‌های قدیمی رها شده‌ایم یا این که آنها را تحت کنترل خودمان درآورده‌ایم، اما آنها در ناخودآگاه ما در شکلی متفاوت به صورت اسطوره‌های مجازی ظاهر می‌شوند. همان‌گونه که یونگ توضیح می‌دهد: «تمام عصرهای پیش از ما به اسطوره‌ها به شکل‌های گوناگون اعتقاد داشتند. تنها فقدان بی‌بدیل نمادگرایی می‌توانست ما را قادر سازد تا اسطوره‌ها را به عنوان عواملی ذهنی یا روانی یعنی به صورت کهن‌الگوهای ناخودآگاه دوباره کشف کنیم. این حرف در عصر یا فرهنگی که دارای نمادها بوده است، کاملاً اضافی خواهد بود.»
mozhgan
وقتی خوب فکر کنیم، سه نکتۀ اساسی آشکار می‌شوند. اول این که سؤالات ابدی در شکل‌های کاملاً متفاوت در تمام زمانها مطرح می‌شوند و در تعیین ارزش زندگی‌های ما تداوم خواهند داشت، چه ما نسبت به آنها آگاه باشیم و چه نباشیم. دوم این که آنهایی که قبل از ما رفته‌اند، خوش اقبالی‌هایی را تجربه کرده‌اند، به شکل‌هایی که ممکن است هنوز ما را نیز به حرکت وادارد یا واندارد. ما این را به آنها و خودمان بدهکار هستیم که به طرزی جدی پرسش کنیم. و سوم این که فرهنگ ما از روی بیچارگی قادر نبوده است ما را به این سؤالات برساند، سؤالاتی که به انسانیت ما عمق بخشیده و ارزش و وزین بودن را برای سفر قهرمانی ما به ارمغان می‌آورد. این واقعیت آخر، شامل خیانت به عظمت روح و در نتیجه فریب شخص توسط روح جمعی می‌شود.
mozhgan
در زیر شکل فرهنگی ناآشنای هر انگاره، مقوله‌هایی ماندگار به نظر آشنا می‌آیند: «ما چه درکی از مرگ داریم؟»، «به واسطۀ چه ارزش‌ها یا فرآیندهای تشخیصی ما انتخاب‌های دشوار را انجام می‌دهیم؟»، «انسان چگونه می‌تواند مسیرش را از میان انبوه بوته‌های تیغ‌دار مرسوم تشخیص داده و راهش را پیدا کند؟» و مواردی نظیر این. فرهنگ ما پاسخ‌های ناکارآمدی به این نوع سؤالات ارائه می‌کند، البته اگر پاسخی ارائه کند. از آنجایی که این پرسش‌ها هرگز از بین نمی‌روند، به زیرزمین رفته و به درون ناخودآگاه راه پیدا می‌کنند.
mozhgan

حجم

۵۳۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۴۶ صفحه

حجم

۵۳۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۴۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰
۴۰%
تومان