بریدههایی از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر
نویسنده:جیمز هالیس
مترجم:سید مرتضی نظری
انتشارات:بنیاد فرهنگ زندگی دیجیتال
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۵از ۵۵ رأی
۳٫۵
(۵۵)
بجای این که مسئولیت هر اشتباهی که رخ میدهد را بپذیریم، ادعا میکنیم که شانسمان بد است، کارمای ما (یا سرنوشت ما) بد است، ژنهایمان ایراد دارد و کس دیگری مقصر است، و همچنان به نادیده گرفتن نیازمان به خودآگاهی ادامه میدهیم. پیش از این درباره شبحهای خرابکارِ ترس و بیحالی در پای تختخواب زندگی گفتم. ترس، بیشتر زندگی ما را هدایت میکند و تمام انواع استراتژیهای دفاعی را ایجاد میکند. مخالفت کردن با ترسمان شاید حیاتیترین تصمیم ضروری در اداره زندگی و احیای دستور کار روح در نیمۀ دوم زندگی است. ظرافتی که ترس به واسطۀ آن میتواند ما را اداره کند فوقالعاده است. تأثیر ترس نه تنها در الگوهای اجتناب (که بسیار در زندگی ما رایج هستند)، بلکه همچنین در انکار، تفکیک (جدا ساختن زندگیمان به صورت گزینههای خوب یا بد سادهلوحانه) یا فرافکنی نسبت به دیگران نیز یافت میشود.
بهرام
چیزی که من در جای دیگر آن را «دورۀ میانسالی» نامیدم تنها زمانی اتفاق میافتد که شخص کمکم تشخیص میدهد که تکرارها، جبرانها و برنامههای درمانی برای زندگی، ریشه در زندگی خودآگاه ندارند بلکه ریشه در پیشینه ناخودآگاه دارند. چنین کشفی همیشه غرور را از بین میبرد و باعث تواضع میشود، چراکه همه ما عمیقاً علاقهمند به خیال رهایی یا آزاد شدن هستیم. فکر میکنیم که مستقل و افرادی خودساخته هستیم، اما همواره بیشتر و بیشتر معلوم میشود که کسی هستیم که انتظار نداشتیم. ما فکر میکردیم کنترل زندگیمان را بدست داریم.
بهرام
عقده مجموعهای از انرژیهای انباشته در ضمیر ناخودآگاه ما است که بار عاطفی رویدادهای تاریخی را حمل میکند، و به واسطۀ تکرار، تقویت شده و دربرگیرندۀ بخش جداشدهای از شخصیت و ایجادکنندۀ واکنش شرطیشده و مجموعهای نهفته از انتظارات است (یونگ حتی عقده را «شخصیتهای خرد شده» نامید).
بهرام
هیچ کس وقتی صبح از خواب بیدار میشود نمیگوید: «من امروز فرافکنی خواهم کرد.» اما همه ما این کار را انجام میدهیم. چیزی که ناخودآگاه است، بار معنایی دارد، استقلال دینامیک معینی دارد و به صورت درونی انکار میشود، در شکلی مخفی در محیط بیرونی ما ظاهر خواهد شد. بنابراین، ما چشماندازمان یا چشمانداز پدر و مادرمان یا چشمانداز فرهنگمان در رابطه با یک زندگی خوب را به کارمان، شریک زندگیمان، فرزندانمان، خانههایمان و داراییهایمان فرافکنی میکنیم، بدون این که بدانیم چقدر زیاد از آنها انتظار داریم. ما روی این چیزها حساب باز میکنیم تا باعث شوند ما شاد شویم و برای ما موفقیت، رضایت و معنا به ارمغان بیاورند و شاید حتی به ما اجازه دهند مدت بیشتری مانند یک کودک معصوم و سادهلوح باقی بمانیم. هیچ چیز بیرونی نمیتواند چنین بار سنگین انتظاراتی را برای مدتی طولانی حمل کند
بهرام
این تلاش برای رشد تنها مخصوص ما نیست و اصلاً به معنی ارضای هواهای نفسانی نمیباشد. این تلاش وظیفۀ ما و خدمت ما به کسانی که پیرامون ما هستند نیز میباشد، چراکه از طریق این عزیمتکردن از آنچه راحت است، هدیهای بزرگتر را برای دیگران نیز به ارمغان میآوریم. و وقتی ما به خودمان خیانت کنیم، به آنها نیز خیانت میکنیم. شاعر متولد لهستان به نام ریلکه این پارادوکس را به این صورت بیان کرده است:
گاهی اوقات کسی از سر میز شام بلند میشود، از خانه بیرون رفته و میرود و میرود و میرود چرا که جایی در شرق یک عبادتگاه وجود دارد و فرزندان او سوگواری میکنند طوری که گویی او مرده است و مرد دیگری درون خانهاش میمیرد،او میان ظرفها و لیوانها میماند تا این که فرزندانش وارد دنیا میشوند در جستجوی عبادتگاهی که او فراموش کرده دنبال آن برود
چقدر هولبرانگیز است وقتی کاری که ما در ماجراجوییهای حیرتانگیز سفر زندگیمان انجام نمیدهیم، فرزندانمان مجبور میشوند آن را انجام دهند، چراکه آنها محدود به الگوی غمانگیز ما خواهند بود، یا این که به واسطۀ این که مجبورند به خاطر ما آن کار را انجام بدهند به هم میریزند.
بهرام
«هرمان هسه» عنوان کرده است: «باید بسیار در چالهها و خاکها زمین بخوریم قبل از این که به خانه برسیم، و هیچ کس نیست که ما را هدایت کند. تنها هدایتگر ما، دلتنگی ما برای رسیدن به خانه است.»
mozhgan
خودآگاهی موهبتهای عظیم و وحشتهای عظیمی را برای ما به ارمغان آورده است، اما خودآگاهی تنها بخشی از داستان است. همانگونه که یونگ به ما یادآوری میکند: «خودآگاهی همیشه تنها بخشی از روان است و در نتیجه هرگز قادر به ایجاد کمال روانی نیست، چراکه برای کمال، گسترش نامحدود ناخودآگاه لازم است. اما ناخودآگاه را نه میتوان با فرمولهای زیرکانه به چنگ انداخت و نه از طریق تعصبات علمی میتوان پلیدی را از آن زدود، چراکه چیزی مربوط به سرنوشت به آن میچسبد، در واقع گاهی این همان سرنوشت است.»
mozhgan
۹. در چه جاهایی نیاز دارید رشد کنید و بزرگ شوید؟ چه موقع این اتفاق خواهد افتاد؟ آیا فکر میکنید کس دیگری این کار را برای شما انجام خواهد داد؟
۱۰. چه چیزی است که شما همیشه بسوی آن فراخوانده شدهاید، اما ترسیدهاید آن را انجام دهید؟ آیا این احتمال هنوز شما را فرا میخواند؟ چه زندگی جدیدی آرزو دارد از طریق شما بوجود آید؟
mozhgan
۷. چه ایدهها، عادتها و الگوهای رفتاری شما را از سفر عظیم روح بازداشتهاند؟ چه دستاوردهای ثانوی را به واسطۀ گیر کردن در ایدهها، عادتها و رفتارهای گذشته به دست آوردهاید (امنیت، قابلیت پیشبینی، تأیید از سوی دیگران)؟ آیا اکنون به اندازۀ کافی خسته هستید یا به اندازۀ کافی لطمه یا صدمه دیدهاید که سفر روح را آغاز کنید؟
۸. در چه جاهایی هنوز منتظر دریافت اجازه هستید تا زندگیتان را زندگی کنید؟ آیا فکر میکنید شخص دیگری قرار است این اجازه را به شما بدهد؟ منتظر چه چیزی هستید، آیا منتظرید کس دیگری سناریوی زندگیتان را برای شما بنویسد؟
mozhgan
۵. پدر شما در چه جاهایی گیر داشت؟ آن گیرها در کجا در زندگی شما خودشان را نشان دادهاند؟ مادرتان در چه جاهایی گیر داشت؟ و آن گیرها در کجا در زندگی شما خودشان را نشان دادهاند؟ آیا شما زندگی پدر و مادرتان و الگوهای رفتاری آنها را تکرار میکنید یا سعی میکنید با جبران کردن بر آن محدودیتها غلبه کنید، یا این که تلاش میکنید به نحوی که باعث لطمه یا بیزاری از خویشتن میشود مشکل را حل و فصل کنید؟ آیا این میراث را برای فرزندانتان به ارث خواهید گذاشت؟
۶. شما در چه جاهایی از تعارض پرهیز میکنید، تعارض ضروری ارزشها، و در نتیجه چگونه از زندگی کردن با وفاداری به کسی که هستید پرهیز میکنید؟
mozhgan
۱. زندگی به واسطۀ نامردیهایش کجا شما را گیر انداخته است؟ کجا شما را تسخیر خود کرده است و کجا باعث شده است شما دوباره و دوباره پیرامون این زخم به عنوان یک تعریف موقت یا محدودشدن احتمالاتتان بچرخید؟ چرا شما دائماً با این زخم همکاری میکنید به جای آن که در خدمت چیزی برتر باشید؟ چیزی که در عوض در خدمت شما خواهد بود.
۲. در کجای زندگی به شما نعمت یا موهبتی داده شده است؟ در کجای زندگی مورد رحمت خداوند بودهاید و به شما عطیهای عطا شده است؟ شما با این موهبت چه کار کردهاید؟ چگونه مسئولیتی که همراه این موهبت میآید را پذیرفتهاید؟
۳. شما در کجاها به واسطۀ ترس محدود شده و گیر کردهاید و نسبت به تغییر انعطاف نداشته و مقاومت نشان دادهاید؟
۴. ترسی که در زیر این ترستان وجود دارد چیست؟
mozhgan
مهمترین پیامهای زندگی از روابط آغازین ما با مادر، پدر، خواهر و برادر و سپس در دایرههایی که دائماً گسترده میشود، و در کل از فرهنگ، نشأت میگیرد. این پیامها درونی میشوند و ما با آنها هماهنگ میشویم و گاهی تلاش میکنیم که از آنها منحرف شویم، یا ناخودآگاه برای التیام آنها به درمانهایی رو آوریم. این پیامها (یا عقدهها) اسطورهشناسی شکافیافته هستند که در زندگی روزمره به عنوان شخصیتهای غیرمنسجم مجسم میشوند و با هم، رقص روزمرۀ «من» را نمایش میدهند. بیشتر اوقات «من» در خدمت این سناریوهاست، هر چند هرگز فکر نمیکند که اینگونه است. حتی در نوجوانی وقتی ما کمکم دربارۀ این سناریوها تعریفهایی مطرح میکنیم، قدرت شورش موفق در برابر آنها را نداریم، و همچنان در این خیالبافی به سر میبریم که پیگیری آنها در نهایت ما را به جایی خواهد برد که قرار است برویم.
mozhgan
حقیقتی که باید گفته شود این است که ما آرزو داریم هرگز مجبور نبودیم رشد کنیم، اما زندگی چیزی بیشتر از این از ما میخواهد. وظیفۀ روزمرۀ ما در رابطه با سرنوشت، باید شبیه وظیفۀ سربازی باشد که توسط نیکولاس کازانتزاکیس توصیف میشود که میگوید: «گزارش به ژنرال: این کاری است که امروز انجام دادم و اینگونه من جنگیدم تا از سهم خودم کل جنگ را نجات دهم. اینها موانعی هستند که من با آنها روبرو شدهام، و این برنامۀ جنگیدن من برای فرداست.»
mozhgan
یونگ زیرکانه گفته است: «این تناقض ظاهری غیرقابلتحمل، مدرکی است که نشاندهندۀ درست بودن زندگی شماست. زندگی بدون تناقض درونی، فقط نیمی از زندگی است، یا یک زندگی اخروی است که فقط سرنوشت فرشتگان است. اما خداوند انسانها را بیشتر از فرشتگان دوست دارد.»
با این که ممکن است هماکنون این را درک نکنیم، هر ملاقاتی با مردابهای روح یک عامل غنیکنندۀ زندگی است، چراکه دریچهای به سوی خودآگاهی عمیق است؛ چیزی که تنها از طریق تجربه کردن تضادها میتوان به آن دست یافت. این درگیری تضادها به بزرگی یا عظمت منجر میشود و نه کوچک شدن یا حقارت
mozhgan
کار خودآگاه «من» در نیمۀ دوم زندگی این است که از سر راه کنار برود و از برنامۀ کاری معنوی متعالی استقبال کند. متفاوت از خیالبافی «من»، این زندگی برتر اغلب در صحراهای بیآب و علف درد و رنج یافت میشود و نه در قلههای مرتفع تعالی «عصر جدید» و نه در گریز ترسناک بنیادگرایی از پیچیدگی. بلکه در چیزی که ییتس آن را «خشم و باتلاق سیاهرگهای انسان» نامیده است. و فقط در این صورت میتوانیم رشد کنیم و در بحبوحۀ رنج و ناکامی، احتمالاً معنای زندگی را بیابیم؛ معنایی که آنقدر غنی است که ما به سختی میتوانیم آن را تحمل کنیم. به خاطر این در آغوش کشیدن درد و رنج و پذیرفتن تناقض زندگی، ما شایستۀ احترام و ارزش میشویم.
mozhgan
«من» هر کاری لازم باشد انجام میدهد تا راحتتر باشد. اما روح با کمال سر و کار دارد و این حقیقتی است که باعث میشود «من» ناراحتتر شود. کمال با آسایش و خوب بودن یا موافقت با جمع یکی نیست؛ کمال به معنی نوشیدن شراب مختصر، منحصربفرد و دارای ریشۀ عمیق زندگی تا آخرین قطره است.
mozhgan
گریختن از مردابهای روح (هر چند این مردابها ممکن است برای خودآگاه ناخوشایند باشد)، گریختن از کمال زندگی است، کمالی که فقط در تناقض بیان میشود و هر مکتب روانشناسی یا جهانبینی که تناقض را حذف کند، در واقع نیمی از زندگی را حذف میکند.
تناقضِ محوری فرهنگ رایج مبتنی بر احساس خوب ما این است که ما نسبت به این که زندگی ما واقعاً معنایی دارد، بیشتر و بیشتر نامطمئن و کمتر و کمتر متقاعد میشویم. داشتن احساس خوب، ملاک ضعیفی برای زندگی است. اما معنادار زندگی کردن ملاک خوبی است، چراکه در این صورت ما بر اساس رشد زندگی میکنیم و نه بر اساس برنامۀ کاری واپسگرا. ما هیچگاه نمیتوانیم آنگونه که دوست داریم زندگی کنیم. زندگی خشن است و حقیقت خشنتر.
mozhgan
علیرغم اشارات گولزنندۀ فرهنگ عامه، هدف زندگی شادی نیست؛ بلکه معناست. آنهایی که از طریق تلاش برای اجتناب یا دور زدن درد و رنج به دنبال شادی هستند، زندگی را سطحی و بیمعنا خواهند یافت. همانگونه که دیدیم در هر مردابی یک کار یا وظیفه وجود دارد که پرداختن به آن باعث تعالی زندگی خواهد شد و نه محدود شدن آن. زندگی مسئلهای نیست که در نهایت باید حل شود، بلکه یک سری درگیری با کائنات است که در آن از ما خواسته شده در حدی که میتوانیم کامل زندگی کنیم. با این کار ما در خدمت معنای متعالی خواهیم بود که قرار است از طریق ما به وجود آید. با گریختن از کامل زندگی کردن، هدفی که به خاطر آن روی این کره خاکی آمدهایم را نقض میکنیم.
mozhgan
اضطراب همیشه حضور دارد، اما به زندگی ما چسبیده نیست؛ بسیار شبیه مِه که دید ما را در جادهای که در آن رانندگی میکنیم تیره و تار میکند. اما «ترس» یک چیز مشخص است و اگر ما بتوانیم اضطرابمان را به ترسهای مشخص تبدیل کنیم، یک قدم مؤثر برداشتهایم. ممکن است فکر کنید مبادله کردن اضطراب با ترس اصلاً یک موفقیت و پیروزی بزرگ نیست. اما اضطراب، مبهم و فلجکننده است. در حالی که ترسهای مشخص چیزی هستند که خودآگاه ما میتواند به آن بپردازد. ترسهای ما عموماً از گذشتهای نشأت میگیرد که ما در آن ضعیف یا ناتوان بودیم. اما در لحظۀ اکنون که آگاه و توانمندتر هستیم، میتوانیم با ترسهایمان روبرو شویم. در بیشتر موارد این ترسهایی که باعث نگرانی ما میشوند، ممکن است اصلاً به واقعیت نپیوندند. و اگر محقق شوند، معمولاً میتوانیم آنها را مدیریت کنیم
mozhgan
برخی افراد، از جمله خود من، در نهایت قدردان افسردگیمان هستیم، چراکه افسردگی باعث میشود افراد آگاهتر شده و زندگیشان را تغییر دهند.
mozhgan
حجم
۵۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
حجم
۵۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰۴۰%
تومان