بریده‌هایی از کتاب شرط‌بندی

اعدام فرد را در جا می‌کشد منتها حبس ابد آهسته آهسته.

در اولین سال حبس، تا آنجایی که می‌شد از یادداشت‌های کوتاهش قضاوت کرد، به‌شدت از بی‌همدمی و افسردگی رنج می‌برد. شب و روز پیوسته صدای پیانو از مکانش به گوش می‌رسید. سیگار و شراب را پس زده بود. نوشته بود: «شراب برانگیزاننده‌ی شهوت است و شهوت هم بدترین دشمن زندانی. به علاوه، هیچ چیز از این افسرده‌کننده‌تر نیست که تنهایی شراب بنوشی و کسی را هم نبینی.

شما عقلتان را از دست داده‌اید و به بیراهه افتاده‌اید. کذب را به جای حقیقت و زشتی را به جای زیبایی پذیرفته‌اید. همان طور که اگر درختان سیب و پرتقال به ناگهان به جای میوه قورباغه و مارمولک بار بدهند یا گل‌های رز بوی اسب عرق کرده بدهند، شما حیرت خواهید کرد. من نیز متعجبم از اینکه شما بهشت را با دنیا عوض کرده‌اید!... نمی‌خواهم شما را درک کنم!

شما عقلتان را از دست داده‌اید و به بیراهه افتاده‌اید. کذب را به جای حقیقت و زشتی را به جای زیبایی پذیرفته‌اید. همان طور که اگر درختان سیب و پرتقال به ناگهان به جای میوه قورباغه و مارمولک بار بدهند یا گل‌های رز بوی اسب عرق کرده بدهند، شما حیرت خواهید کرد. من نیز متعجبم از اینکه شما بهشت را با دنیا عوض کرده‌اید!... نمی‌خواهم شما را درک کنم!

همان طور که اگر درختان سیب و پرتقال به ناگهان به جای میوه قورباغه و مارمولک بار بدهند یا گل‌های رز بوی اسب عرق کرده بدهند، شما حیرت خواهید کرد. من نیز متعجبم از اینکه شما بهشت را با دنیا عوض کرده‌اید!... نمی‌خواهم شما را درک کنم!

«من با شما هم‌رأی نیستم. نه اعدام را تجربه کرده‌ام و نه حبس ابد را، اما اگر کسی بخواهد میان آن‌ها اولویت قرار دهد ـ به شخصه ـ اعدام را اخلاقی و انسانی‌تر از حبس ابد می‌بینم. اعدام فرد را در جا می‌کشد منتها حبس ابد آهسته آهسته. کدام جلاد انسانی‌تر عمل می‌کند؛ آن‌که در عرض یکی دو دقیقه شما را می‌کشد یا آنکه طی سال‌های متمادی جانتان را می‌گیرد؟»

شما عقلتان را از دست داده‌اید و به بیراهه افتاده‌اید. کذب را به جای حقیقت و زشتی را به جای زیبایی پذیرفته‌اید. همان طور که اگر درختان سیب و پرتقال به ناگهان به جای میوه قورباغه و مارمولک بار بدهند یا گل‌های رز بوی اسب عرق کرده بدهند، شما حیرت خواهید کرد. من نیز متعجبم از اینکه شما بهشت را با دنیا عوض کرده‌اید!... نمی‌خواهم شما را درک کنم!

دولت خدا نیست و حق ندارد چیزی را بگیرد که وقتی آن را بخواهی بازگشتی در آن نیست!»

نه اعدام را تجربه کرده‌ام و نه حبس ابد را، اما اگر کسی بخواهد میان آن‌ها اولویت قرار دهد ـ به شخصه ـ اعدام را اخلاقی و انسانی‌تر از حبس ابد می‌بینم. اعدام فرد را در جا می‌کشد منتها حبس ابد آهسته آهسته. کدام جلاد انسانی‌تر عمل می‌کند؛ آن‌که در عرض یکی دو دقیقه شما را می‌کشد یا آنکه طی سال‌های متمادی جانتان را می‌گیرد؟

فراموش نکنید که تحمل حبس داوطلبانه بسیار دشوارتر از حبس اجباری است! فکر اینکه هر لحظه این اختیار را دارید که بیرون از زندان با آزادی قدم بزنید بودنتان در زندان را زهر می‌کند

نوابغ همه‌ی اعصار و همه‌ی سرزمین‌ها به زبان‌های گوناگون صحبت می‌کنند، اما در دل همگی آن‌ها شعله‌ی یکسانی مشتعل است. آه...! اگر بدانید حال که قادر به درک آن‌ها هستم چه شادی آسمانی‌ای احساس می‌کنم!

اعدام فرد را در جا می‌کشد منتها حبس ابد آهسته آهسته. کدام جلاد انسانی‌تر عمل می‌کند؛ آن‌که در عرض یکی دو دقیقه شما را می‌کشد یا آنکه طی سال‌های متمادی جانتان را می‌گیرد؟»

زندگی‌کردن به هر نحوی بهتر از مرگ است».

من از کتاب‌های شما بیزارم و از خرد و از موهبت‌های این جهان هم! همه‌ی این‌ها بی‌ارزش، فانی، واهی، فریبنده‌اند؛ مثل سراب. شما ممکن است مغرور و خردمند و خوب باشید، منتها مرگ چنان شما را از صفحه‌ی زمین محو می‌کند که گویی چیزی بیش از موش کور نبوده‌اید. اَعقاب و تاریخ و نبوغ فناناپذیرتان همگی، با این کره‌ی خاکی، یا خواهید سوخت، یا منجمد خواهد شد.

نه... نه!... کلاً مزخرف و بی‌معنی است. تا آنجا که به من مربوط می‌شد کرشمه‌ی مردی شکم‌سیر بود و تا آنجا که به او مربوط می‌شد حرص و آز او برای پول...»

دولت خدا نیست و حق ندارد چیزی را بگیرد که وقتی آن را بخواهی بازگشتی در آن نیست!

فراموش نکنید که تحمل حبس داوطلبانه بسیار دشوارتر از حبس اجباری است! فکر اینکه هر لحظه این اختیار را دارید که بیرون از زندان با آزادی قدم بزنید بودنتان در زندان را زهر می‌کند

شما ممکن است مغرور و خردمند و خوب باشید، منتها مرگ چنان شما را از صفحه‌ی زمین محو می‌کند که گویی چیزی بیش از موش کور نبوده‌اید.

مطالعات او آدم را به یاد مردی، در میان تکه‌های کشتی به گل نشسته‌اش، می‌انداخت که در تلاش برای نجات زندگی‌اش مصرانه از تخته پاره‌ای به تخته پاره‌ی دیگر چنگ می‌زد.

مطالعات او آدم را به یاد مردی، در میان تکه‌های کشتی به گل نشسته‌اش، می‌انداخت که در تلاش برای نجات زندگی‌اش مصرانه از تخته پاره‌ای به تخته پاره‌ی دیگر چنگ می‌زد.