بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من زنده‌ام | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب من زنده‌ام

بریده‌هایی از کتاب من زنده‌ام

نویسنده:معصومه آباد
انتشارات:انتشارات بروج
امتیاز:
۴.۷از ۸۲۶ رأی
۴٫۷
(۸۲۶)
جل‌الخالق! راست می‌گن که مرگ دست خداس.
Zeinab
در این کلاس فهمیدیم از غیرخدا ترسیدن شرک است
Zeinab
از همه‌مان پرسید: بگویید من کیستم؟ هر کدام از ما تعریف خود را از «من» گفت: من یعنی چشمِ من، من یعنی گوشِ من، من یعنی عقلِ من، من یعنی دستِ من، من یعنی پای من، من یعنی زبانِ من، من یعنی قلبِ من، من یعنی دلِ من، من یعنی... استاد گفت: قشنگ‌تر ببینید. من یعنی دست من یعنی بخشی از خدا، من یعنی چشم من یعنی بخشی از خدا. حالا دیگر چشم، زبان و گوش و دست و پا و قلب اعتبار بیشتر و جایگاه بالاتری پیدا می‌کند. پس شما امانت‌دار می‌شوید و رسالت مهم‌تری پیدا می‌کنید. وقتی‌ منِ شما سرشار از خدا شد آن وقت منِ شما یعنی چشم خدا، گوش خدا، عقل خدا، دست خدا، پای خدا، زبان خدا، قلب خدا و آن وقت است که تکه‌ای از خدا می‌شوید.
Zeinab
گمان می‌کردم غرور و غیرت، قدرتی عظیم‌تر از احساس است اما واقعیت تلخ زندان و زنجیر، مرد را هم به گریه وامی‌دارد.
مرجان
«یکی از زن‌هایی که همیشه سرشان به زندگی و حرف مردم گرم است و از همه جا و همه چیز زندگی آدم‌ها سؤال می‌پرسند تا بتوانند نمکی به زخم دیگران بپاشند، به دیدنم آمد، از احوال تو پرسید و من از غصه‌ی فراق و جور روزگار و سختی اسارت و انتظار و امیدهای بی‌پایانم گفتم و آنقدر گریه کردم که به سکسکه افتادم. هنوز مریم در بغلم بود و شیر می‌خورد. انگار می‌خواست مرا بیشتر از اینکه می‌سوزم جزغاله کند، گفت خاله دیگه بسپار دست خدا، راضی شو به رضای خدا، دیگه برگشتن او خیری درش نیست، مصلحت برنگشتن او بیشتر از برگشتن است. شاید خدا منتظر است شما رضایت بدهید.
Sadr
اینجا نوزادان به دنیا می‌آیند؛ جوانان از غصه دق می‌کنند و می‌میرند. اینجا خیلی‌ها اعتصاب غذا کرده‌اند و به هیچ جا نرسیده‌اند و دوباره به همین جا برگشته‌اند. خیلی زیاد دور شوند یک طبقه بالاتر یا یک طبقه پایین‌تر می‌روند، ما هم سال‌های قبل در سلول‌های تاریک و سرد و نمور پایین بوده‌ایم و می‌دانیم شما کجا بوده‌ و هستید.
Sadr
تاریخ کشورمان مملو از خاطراتی است که یک نسل به فراموشی سپرده و تاوان این فراموشی را نسل دیگری پرداخته است. رو کردم به خا
کتابخوان
حالا چطور فرزندان ما باید باور کنند کشورهایی که اسلحه در اختیار صدام می‌گذاشتند، تغییر روش داده‌اند و دوستدار صلح و مدافع حقوق بشر شده‌اند؟
Alireza
کاش دنیا بداند در مهر سال ۱۳۵۹، نه در جبهه بلکه در شهر هزار و یک شب بغداد، در مقابل نعره‌ی افسر عراقی که به بهانه‌ی اینکه بداند چه کسی حرس خمینی (پاسدار) است،
Alireza
شب‌هایی که به سختی با خواب کلنجار می‌رفتم با آقا حرف می‌زدم. یادم می‌آمد که می‌گفت: شما خوب بندگی کنید، خدا هم خوب خدایی می‌کند. وقتی به خدا توکل‌ کردید نگران نباشید، تا لب پرتگاه می‌روید اما پرت نمی‌شوید، تا اعماق دریا می‌روید اما غرق نمی‌شوید، در شعله‌های آتش می‌افتید اما نمی‌سوزید. فقط به راه رفته‌تان یقین داشته باشید.
Zeinab
همچنان حاضر نبودم دست‌هایم را پشت سرم نگاه دارم. آنها هم در بیابان به دنبال سیم یا طنابی می‌گشتند که دست‌هایم را با آن ببندند. اما برادرها دست‌هایشان باز بود. به جواد گفتم: دست‌ مردها که باز است، چرا می‌خواهند دست‌های ما را ببندند؟ ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: نسوان الایرانیات اخطر من الرجال الایرانیین (زن‌های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک‌ترند) .
Zeinab
تفاوت‌هایی‌که در روحیه و خلق و رفتار من و زری ایجاد شده بود حاصل تفاوت دو محیطی بود که در آن حضور پیدا کرده ‌بودیم. این محیط جدید بود که مرا به فکر واداشته بود و زری را به وادی چشم و ابرو و مد و دختر شایسته‌ کشانده بود.
s khalili
اما مقیاس اندازه‌گیری کمال دین اسلام و مسیحیت نباید رفتار ما مسلمان‌ها و ارمنی‌ها باشد. لباسی که شما می‌دوزید فقط نشان‌دهنده میزان درک و دانش و علم و هنر خودتان است و نمی‌تواند معیار قضاوت درباره‌ی کار همه‌ی خیاطان باشد.
s khalili
من زنده‌ام که فراموش نکنیم جنگ تحمیلی هشت‌ساله‌، جنگ دنیا با ایران بود و دفاع ما یک دفاع یک‌تنه بود. میگ‌ و میراژهایی که بمب بر سر ما می‌ریختند هدیه‌ی شوروی و فرانسه بودند و مواد اولیه‌ی بمب‌های شیمیایی گاز خردل و سیانور، تحفه‌ی آلمان به رژیم بعث عراق بود. هواپیماهای خبرچین آواکس و ناوهایی که نفت‌کش‌های عربستان و کویت را اسکورت می‌کردند، همه چشم‌روشنی آمریکا به صدام بود. آنها با ناوچه‌هایی که به رژیم بعثی عراق پیشکش می‌کردند با هواپیماهای سوپراتاندار به سکوهای نفتی ما حمله‌ور می‌شدند.
همدم
نمی‌دانم آیا اسیر گرفتن چهار دختر، تا این حد می‌توانست افتخارآفرین باشد؟ این حجاب بیشتر از آنچه برایشان معنی دینی داشته باشد معنی سیاسی و استراتژیک داشت.
zahra.m
همچنان حاضر نبودم دست‌هایم را پشت سرم نگاه دارم. آنها هم در بیابان به دنبال سیم یا طنابی می‌گشتند که دست‌هایم را با آن ببندند. اما برادرها دست‌هایشان باز بود. به جواد گفتم: دست‌ مردها که باز است، چرا می‌خواهند دست‌های ما را ببندند؟ ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: نسوان الایرانیات اخطر من الرجال الایرانیین (زن‌های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک‌ترند) . از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها اینقدر باابهت و خطرآفرین بودند احساس غرور و استقامت بیشتری ‌کردم. بعد از اینکه در آن بیابان چیزی برای بستن دست‌هایمان پیدا نکردند یکی از سربازها بند پوتینش را باز کرد و با آن دست‌های ما را بستند. هم ما از دیدن آنها غافلگیر شده بودیم و هم آنها از دیدن ما هیجان‌زده بودند. انگار بمب اتم بودیم؛ با کوچک‌ترین حرکت سر یا دستمان، اسلحه‌هایشان را آماده می‌کردند.
zahra.m
گفتم: آقا جا ماندیم، لطفاً دوباره بگویید. فکر کردم مثل همیشه و همه جا که استاد می‌گوید و شاگرد می‌نویسد باید مطالب را بنویسم. او شمرده‌تر‌ گفت: در راه بمانید، اما جا نمانید. در راه ماندن بهتر از جا ماندن است. این ابیات نوشتنی نیست، فهمیدنی است. هر قدر فهمیدید، بنویسید. راز فهمیدن از خود فانی شدن و در دوست باقی شدن است. من عرف نفسه فقد عرف ربه. اولین مرحله‌ی خداشناسی، معرفت به خود است. اولین سؤال را از خودتان بپرسید. از خود بپرسید من کیستم؟ من واقعی خودتان را بشناسید که تکه‌ای از خدا هستید. از جزء به کل برسید. خود را بخشی از خدا بدانید و از شناخت این «من» به شناخت خدای بزرگ برسید. با منِ خود آشنا شوید.
zahra.m
و این‌چنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه جای قلم را گرفت. بوی باروت جای بوی کتاب نو را. لباس بسیج جای روپوش مدرسه و نیمکت‌ها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانش‌آموز و دانشجو شهید شدند.
|قافیه باران|
«فإنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» یقین داشته باش که رنج و محنت عنصری متعالی است که در آن حلاوتی بی‌پایان هست. همان‌طور که بزرگان دین گفته‌اند مرارت الدنیا حلاوت الاخره. بزرگی هر آدمی به میزان رنجی است که می‌برد و از لابه لای این رنج‌هاست که گره‌های زندگی گشوده و دوست داشتن شکوفا می‌شود و ستاره‌ی بخت من در این رنج غلتان است تا شاید در چشم شما دیده شود. من در ارادت به شما جاودانه خواهم ماند.
حــق پرســت
گرسنگی، تشنگی، سرما، گرما، تحقیر، توهین و شکنجه، همه چیز را می‌شد تحمل کرد اما نامردی و خیانت نفس‌گیر بود.
حــق پرســت

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان