بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه

بریده‌هایی از کتاب مدرسه

۲٫۵
(۱۲۳)
گفتم: «من، نمی‌دانم. من، نمی‌دانم»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
از من پرسیدند چه خبر شده است. درخت‌ها، سمندرها، ماهی‌های مناطق گرمسیری، توله‌سگ، پدر و مادرها، متیو و تونی کجا رفتند؟ گفتم: «من، نمی‌دانم. من، نمی‌دانم» آن‌ها گفتند: «پس چه کسی می‌داند؟» گفتم: «هیچ‌کس نمی‌داند.» گفتند: «مگر مرگ به زندگی معنا نمی‌بخشد؟» گفتم: «نه این زندگی است که به زندگی معنا می‌بخشد.»
دیوانه شماره 116382765947
گفتند: «مگر مرگ به زندگی معنا نمی‌بخشد؟» گفتم: «نه این زندگی است که به زندگی معنا می‌بخشد.»
Matin Nazari
بکارند. همه سی درخت هم خشکید. همه این بچه‌ها چشم شان به نهالی بود که کاشته بودند اما خشکید و این غم‌انگیز بود. البته چندان ‌هم جای تعجب نداشت چراکه پیش از ماجرای درخت‌ها همه مارها هم مرده بودند. علت تلف شدن مارها هم این بود که اگر یادت باشد به خاطر اعتصاب، دیگ بخار چهار روز خاموش بود. البته این خاموشی هم دلیل داشت. به بچه‌ها چطور می‌فهماندیم که اعتصاب چه معنایی دارد. اصلاً پدر و مادر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند. آن‌ها می‌دانستند چه خبر است و معنای اعتصاب چیست؛ بنابراین باید به آن‌ها در عمل نشان می‌دادیم و وقتی‌که کار را دوباره شروع کردیم و مارها را پیدا
❤Lady Bug❤
همه بچه‌ها را بردیم برای درختکاری، این بخشی از برنامه آموزشی آن‌ها بود تا بفهمند ریشه‌ها چطور کار می‌کنند. می‌دانید، احساس مسئولیت و مراقبت از چیزها و مسئولیت فردی را در نظر آورید. می‌دانید که چه می‌گویم؛ اما از شما چه پنهان‌ که همه درخت‌هایی که بچه‌ها کاشتند، خشک شد. درخت پرتقال بودند. نمی‌دانم چرا خشک شدند، فقط می‌دانم که خشک شدند. احتمالاً خاک عیب و ایرادی داشته، شاید هم‌جنس نهال‌هایی که از نهالستان آورده بودیم خوب نبود. گلایه کردیم. خوب آخر، سی تا بچه را بردیم آنجا. هرکدام نهالی آوردند که
❤Lady Bug❤
به بچه‌ها چطور می‌فهماندیم که اعتصاب چه معنایی دارد.
mr. mayor
گفتند: «می‌شود با هلن همین ‌الان عشق‌بازی کنید تا ما یاد بگیریم؟» هلن دستیارم بود. گفتند: «می‌دانیم هلن را دوست دارید.» گفتم: «هلن را دوست دارم اما این کار را نمی‌کنم.» گفتند: «ما از این چیزها بسیار شنیده‌ایم اما تا حالا ندیده‌ایم.» گفتم: «اخراجم می‌کنند. این کار مطلقاً برای نمایش دادن نیست.» هلن از پنجره به بیرون نگاه کرد.
tamim shirzad
همه بچه‌ها را بردیم برای درختکاری، این بخشی از برنامه آموزشی آن‌ها بود تا بفهمند ریشه‌ها چطور کار می‌کنند.
شیباـ در جستجوی خودم
برداشت توی کوله مدرسه‌اش و به مدرسه آورد. توله‌سگ مال ما شد. سگ را که دیدم گفتم به خدا شرط می‌بندم که این حیوان ده‌پانزده روز دوام بیاورد. همین‌طور هم شد. اصلاً قرار نبود به کلاس بیاید. بالاخره مقرراتی گفته‌اند: نمی‌شود به بچه‌ها بگوییم که سگ نداشته باشند. آن‌هم وقتی سگی دارند که جلو پایشان به این‌طرف و آن‌طرف می‌دود. اسمش را گذاشتند ادگار. اسم
Emad Hoseyn
گفتند: «می‌شود با هلن همین ‌الان عشق‌بازی کنید تا ما یاد بگیریم؟» هلن دستیارم بود. گفتند: «می‌دانیم هلن را دوست دارید.» گفتم: «هلن را دوست دارم اما این کار را نمی‌کنم.»
ㄹㅔㅇㅑ
گفتند: «می‌شود با هلن همین ‌الان عشق‌بازی کنید تا ما یاد بگیریم؟» هلن دستیارم بود. گفتند: «می‌دانیم هلن را دوست دارید.» گفتم: «هلن را دوست دارم اما این کار را نمی‌کنم.»
ㄹㅔㅇㅑ
راستی یادم رفت به ماجرای بیلی برانت اشاره کنم که در درگیری با مردی نقاب‌دار در خانه‌اش با چاقو تکه‌تکه شد.
محمدرضا
تعداد زیادی از پدر و مادرهای بچه‌ها درگذشتند. دو مورد سکته قلبی، دو خودکشی و یک مورد خفگی در آب داشتیم و چهار نفر در حادثه تصادف رانندگی مردند. یک حمله قلبی هم داشتیم. پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های زیادی هم به رحمت خدا رفتند. امسال شاید هم تلفات سنگین‌تر بود؛ یعنی این‌طور به نظر می‌رسید. سرانجام فاجعه پیش آمد.
محمدرضا
گفتم: «من، نمی‌دانم. من، نمی‌دانم» آن‌ها گفتند: «پس چه کسی می‌داند؟» گفتم: «هیچ‌کس نمی‌داند.» گفتند: «مگر مرگ به زندگی معنا نمی‌بخشد؟» گفتم: «نه این زندگی است که به زندگی معنا می‌بخشد.»
=]
گفتند: «مگر مرگ به زندگی معنا نمی‌بخشد؟» گفتم: «نه این زندگی است که به زندگی معنا می‌بخشد.»
elena

حجم

۷٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲ صفحه

حجم

۷٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد