بریدههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۴٫۲
(۳۱۲)
درختان را میگفتیم که سایه بردارند و آفتاب را بگذارند که بر گلهای کوچک ما بتابد. گلها ازیاد بردند که باغبانْ آنها را کوچک آفریدهاست. سَر کشیدند و بلندشدند. ما نتوانستیم با گلها بجنگیم. ما نتوانستیم آنها را از خاک جداکنیم. آنها ریشههایی یافتند که دهسال خاکِ نمناکِ باغ را مکیدهبودند. گلها از درختهای بلند و سایهبانهای برگ نترسیدند. گلها از آنکه باغچه کوچک است، باغ کوچک است و دنیا کوچکتر از همهی آنهاست نهراسیدند
العبد
واژهها در من ماندند و در من مذابشدند و در آن سرمای زندگیسوز، واژهها در وجود من بستند. من یازدهسال تشنگیِ گفتن را به این شهر آوردهام. رهگذران! به سخنان من گوشبدهید. من پیش از این بارها گفته بودم که التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنّا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است.
العبد
ــ باورکن مادر؛ من زبان شبکورها را میفهمم؛ زبان همهی پرندهها، من زبان خرگوشها را هم میفهمم.
ــ بله، تو این را خیلیوقت است که میگویی اما کاریکُن که با آنها حرفبزنی. فهمیدن کفایت نمیکند.
العبد
باران بوی دیوارهای کاهگلی را بیدار کردهاست.
کنار پُل مردی آواز میخواند.
و یک مرد برای گریستن به خانه میرود.
زمینْ عابرانِ پایانِ شب را میمکد. گِلها کفشها را سنگین میکند.
العبد
نفرینْ پیامآور درماندگیست و دشنامْ برای او برادریست حقیر...
العبد
آنها که تا سپیدِ صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند.
العبد
به این شهر سوگند میخورم
و تو ــ ساکن در این شهری
و سوگند به پدر، و فرزندانی که پدیدآورد
که انسان را در رنج آفریدهییم...
قرآن کریم _ سورهی بَلَد
العبد
ما خیال میکنیم که ساعتْ زندهاست، مثل آدمها، و تو میگویی که ساعت، اگر یک پرنده باشد از اینهمه آوازخواندن خسته میشود و چهقدر هم بد میخواند. من به مادر خواهمگفت که مرگ، اگر آنقدر صمیمانه باشد، آخرین دستدوزی لباس یک عروس است.
reyhan
هیچ پایانی بهراستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفتهاست. چهکسی میتواند بگوید «تمامشد» و دروغ نگفتهباشد؟
reyhan
میرسی و مشت گرهشدهات را پیش میآوری.
ــ اگر گفتی توی دست من چیست؟
ــ آبنبات.
ــ نه.
ــ پسته.
ــ نه.
ــ سنجاقسر مامان.
و مشتت را باز میکنی. خالیست. بگذار که انسان سادهترین دروغهای خوب را باورکند.
reyhan
فراموشی را بستاییم؛ چراکه ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد، و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را که خواندهاست فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را... آن را هم فراموش میکند.
reyhan
پایدارترین شادیها نیز غمی نهفتهاست، و در پاکترین اعمال، قطرهیی از ناپاکی.
reyhan
و من دیگر برای تو از نهایت سخن نخواهمگفت.
که چه سوکوارانه است تمام پایانها.
reyhan
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوشکنی.
reyhan
من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنهی بازیست؛
من خوب میدانم.
امّا بدان که همهکس برای بازیهای حقیر آفریده نشدهاست.
مرا به بازیِ کوچکِ شکستخوردگی مکشان.
reyhan
و من __ بازآفرینندهی اندوه
هرگز ستایشگرِ فروتنِ یک تقدیر نخواهمبود
و هرگز تسلیمشدگی را تعلیم نخواهمداد
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، هلیا.
آنچه ماندنیست ورای من و توست.
reyhan
تحمّلِ اندوه از گدایی همهی شادیها آسانتر است. سهلاست که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد. چهچیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب میکند؟ مگر پوزش، فرزندِ فروتنِ انحراف نیست؟
reyhan
شاید که تقدیر __ که من نمیشناسمش __ انعطافناپذیرتر باشد.
reyhan
هلیا! برای دوستداشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیزِ کهنه را
و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگبودن را.
reyhan
هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.
reyhan
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان