بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم | صفحه ۲۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

بریده‌هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

۴٫۲
(۳۱۲)
دیگر هیچ‌کس از خیابانِ خالیِ کنارِ خانه‌ی تو نخواهدگذشت. چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟
پاییزِ🌱
ما همه در اسارت خاک بودیم. ما از خاک نبود که گریختیم، از آنها گریختیم که حرمتِ زمین را با گام‌های آلوده می‌شکستند. __
Kaabeh Sadat Atashi
آه هلیا... چیزی خوفناک‌تر از تکیه‌گاه نیست. ذلّت، رایگان‌ترین هدیه‌ی هر پناهی‌ست که می‌توان جست.
Kaabeh Sadat Atashi
فرصت‌های گریزنده را چون قاصدک‌ها به دست باد نشاندیم. ما، در «خفاخانه» ‌های ضمیر خویش، چیزی را پنهان نگه‌داشتیم. پنهان و سرسختانه نگه‌داشتیم. و روزی دانستیم__ و تو نیز خواهی‌دانست__ که زمانْ جاودان‌بودن همه‌چیز را نفی می‌کند. پوسیدگی بر هر آنچه پنهان شده‌است دست می‌یابد و افسوس به‌جای می‌ماند.
Kaabeh Sadat Atashi
در آن طلا که مَحَکْ طلب‌کند شک‌است. شک چیزی به جای نمی‌گذارد. مِهر، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه‌ی یک آزمایش به حقارتْ آلوده‌اش نسازد. عشق، جمعِ اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به‌آزمایش‌گذاشت، باز آن‌ها را زیر هم نوشت و باز آن‌ها را جمع‌کرد. آنچه من می‌شنیدم آنچه می‌گفتند نبود
Kaabeh Sadat Atashi
مگذار که در میان حصارِ گذشت‌ها و اندرزها خاکسترت کنند. بر نزدیک‌ترین کسان خویش، آن زمان که مسیحا‌صفت به‌سوی تو می‌آیند، بشور. تمام آنها که دیوارِ میان ما بودند انتظارِ فروریختنْ عذابشان می‌داد. کسانی بودند که می‌خواستند آزمایش را بیازمایند؛ اما من، از دادرسی دیگران بیزارم
Kaabeh Sadat Atashi
هلی تو نباید بگذاری که آنها باغچه‌ی ما را خراب‌کنند، تو نباید بگذاری. اما اگر یک‌روز باغبان واقعاً بخواهد این گل‌ها را از بین ‌ببرد، ما باید آنها را برداریم و از اینجا برویم. همه‌جای زمین برای گل‌های ما خاک هست و مِهر در خاکْ روییدنی‌ست چون گیاه، و خشمْ گیاهی رُستنی‌ست.
Kaabeh Sadat Atashi
گل‌ها ازیاد بردند که باغبانْ آنها را کوچک آفریده‌است. سَر کشیدند و بلندشدند. ما نتوانستیم با گل‌ها بجنگیم. ما نتوانستیم آنها را از خاک جداکنیم. آنها ریشه‌هایی یافتند که ده‌سال خاکِ نمناکِ باغ را مکیده‌بودند. گل‌ها از درخت‌های بلند و سایه‌بان‌های برگ نترسیدند. گل‌ها از آنکه باغچه کوچک است، باغ کوچک است و دنیا کوچک‌تر از همه‌ی آنهاست نهراسیدند؛ و روزی از راه می‌رسید که باباجان گفته باغچه را بیل بزنند. گفته که مثل تمام حیاط آنجا را هم سنگ بگذارند.
Kaabeh Sadat Atashi
باران بوی دیوارهای کاهگلی را بیدار کرده‌است. کنار پُل مردی آواز می‌خواند. و یک مرد برای گریستن به خانه می‌رود. زمینْ عابرانِ پایانِ شب را می‌مکد. گِل‌ها کفش‌ها را سنگین می‌کند.
Kaabeh Sadat Atashi
بگذار تا تمام وجودت تسلیم‌شدگی را با نفرین بیامیزد، زیرا که نفرینْ بی‌ریاترین پیام‌آور درماندگی‌ست.
Kaabeh Sadat Atashi
آنها که تا سپیدِ صبح بیدار می‌نشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذرْ پاره‌های تصوّرش را نمی‌یابد و به خود می‌گوید که به همه‌ چیز می‌شود اندیشید، و سگ‌ها را نفرین می‌کند. نفرینْ پیام‌آور درماندگی‌ست و دشنامْ برای او برادری‌ست حقیر...
Kaabeh Sadat Atashi
هلی تو نباید بگذاری که آنها باغچه‌ی ما را خراب‌کنند، تو نباید بگذاری. اما اگر یک‌روز باغبان واقعاً بخواهد این گل‌ها را از بین ‌ببرد، ما باید آنها را برداریم و از اینجا برویم. همه‌جای زمین برای گل‌های ما خاک هست و مِهر در خاکْ روییدنی‌ست چون گیاه، و خشمْ گیاهی رُستنی‌ست.
Kaabeh Sadat Atashi
گل‌ها ازیاد بردند که باغبانْ آنها را کوچک آفریده‌است. سَر کشیدند و بلندشدند. ما نتوانستیم با گل‌ها بجنگیم. ما نتوانستیم آنها را از خاک جداکنیم. آنها ریشه‌هایی یافتند که ده‌سال خاکِ نمناکِ باغ را مکیده‌بودند. گل‌ها از درخت‌های بلند و سایه‌بان‌های برگ نترسیدند. گل‌ها از آنکه باغچه کوچک است، باغ کوچک است و دنیا کوچک‌تر از همه‌ی آنهاست نهراسیدند؛ و روزی از راه می‌رسید که باباجان گفته باغچه را بیل بزنند. گفته که مثل تمام حیاط آنجا را هم سنگ بگذارند.
Kaabeh Sadat Atashi
هرگز، بعد از آن شَب، مهلتی برای گفتنِ آنچه بر من گذشت به‌دست‌نیامد. واژه‌ها در من ماندند و در من مذاب‌شدند و در آن سرمای زندگی‌سوز، واژه‌ها در وجود من بستند. من یازده‌سال تشنگیِ‌ گفتن را به این شهر آورده‌ام. رهگذران! به سخنان من گوش‌بدهید. من پیش از این بارها گفته ‌بودم که التماس شُکوه زندگی را فرو می‌ریزد. تمنّا، بودن را بی‌رنگ می‌کند. و آنچه از هر استغاثه به جای می‌ماند ندامت است.
Kaabeh Sadat Atashi
باران بوی دیوارهای کاهگلی را بیدار کرده‌است. کنار پُل مردی آواز می‌خواند. و یک مرد برای گریستن به خانه می‌رود. زمینْ عابرانِ پایانِ شب را می‌مکد. گِل‌ها کفش‌ها را سنگین می‌کند.
Kaabeh Sadat Atashi
بگذار تا تمام وجودت تسلیم‌شدگی را با نفرین بیامیزد، زیرا که نفرینْ بی‌ریاترین پیام‌آور درماندگی‌ست.
Kaabeh Sadat Atashi
آنها که تا سپیدِ صبح بیدار می‌نشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذرْ پاره‌های تصوّرش را نمی‌یابد و به خود می‌گوید که به همه‌ چیز می‌شود اندیشید، و سگ‌ها را نفرین می‌کند. نفرینْ پیام‌آور درماندگی‌ست و دشنامْ برای او برادری‌ست حقیر...
Kaabeh Sadat Atashi
هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر
fereshte
بگذار آنچه از دست رفتنی‌ست ازدست‌برود.
fereshte
در پایدارترین شادی‌ها نیز غمی نهفته‌است، و در پاک‌ترین اعمال، قطره‌یی از ناپاکی.
Mahdie

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان