بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

بریده‌هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

۴٫۲
(۳۱۲)
بخواب هلیا! تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته‌است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهدزد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند__ که دریچه‌یی‌ست به‌سوی فضای نیلی و زنده‌ی دوست‌داشتن__ شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک‌ها در میان درختان نارنج با هم چه می‌گویند، جیرجیرک‌ها چرا برای هم آواز می‌خوانند، و چه پیامی سگ‌ها را از اعماق شب برمی‌انگیزد.
حــق پرســت
فرصت‌های گریزنده را چون قاصدک‌ها به دست باد نشاندیم.
حــق پرســت
مِهر، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه‌ی یک آزمایش به حقارتْ آلوده‌اش نسازد. عشق، جمعِ اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به‌آزمایش‌گذاشت، باز آن‌ها را زیر هم نوشت و باز آن‌ها را جمع‌کرد.
vesta
نه هلیا... این تقدیر نبود. این یک انجمادِ ارادی بود. این تلخ‌ترین پوزخندِ اطاعت بود.
حــق پرســت
من ایمان‌داشتم که تو به من بازخواهی‌گشت. ایمان نیاز به آزمون را مطرود می‌داند.
حــق پرســت
آنچه من می‌شنیدم آنچه می‌گفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون می‌شد و آنچه به گوش من می‌ریخت با کُشنده‌ترین زهرها آلوده‌بود. در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزارها سخن می‌گفتند.
حــق پرســت
دیگر نگاه هیچ‌کس بُخارِ پنجره‌ات را پاک نخواهدکرد. دیگر هیچ‌کس از خیابانِ خالیِ کنارِ خانه‌ی تو نخواهدگذشت. چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟
حــق پرســت
نفرینْ پیام‌آور درماندگی‌ست و دشنامْ برای او برادری‌ست حقیر...
Nafiseh R
به‌یاد داشته‌باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد، یک مرد هرچه را که می‌تواند به قربانگاهِ عشق می‌آورد، آنچه فداکردنی‌ست فدا می‌کند، آنچه شکستنی‌ست می‌شکند و آنچه را که تحمّل‌سوز است تحمّل می‌کند؛ اما هرگز به منزلگاهِ دوست‌داشتن به گدایی نمی‌رود.
Husayn Parvarde
هلیا، یک سنگ بر پیشانیِ سنگیِ کوه خورد. کوه خندید و سنگ شکست. یک روز کوه می‌شکند. خواهی‌دید. تقدیرِ من تقدیرِ «همه‌کس» نیست. من، خسته خفته‌ام. دنیا در خواب نیست. من فرو می‌روم. دنیا بر می‌آید.
هستی
واژه‌ها در من ماندند و در من مذاب‌شدند و در آن سرمای زندگی‌سوز، واژه‌ها در وجود من بستند.
farnaz Pursmaily
بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم
.
در این لحظه‌ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرّاتِ زندگی‌ست.
میـمْ.سَتّـ'ارے
هلیا هیچ‌چیز تمام نشده‌بود. هیچ پایانی به‌راستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفته‌است. چه‌کسی می‌تواند بگوید «تمام‌شد» و دروغ نگفته‌باشد؟
سارا حسن زاده
هلیا، به من بازگرد. و مرا در محبس بازوانت نگه‌دار. و به اسارت زنجیرهای انگشتانت درآور که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است. سپر باش میان من و دنیا که دنیا در تو تجلّی خواهدکرد. بر من ببند چون سدّی عظیم که در سایه‌ی تو من دریاچه‌یی نخواهم‌بود. آسمانِ دایمِ اردیبهشت خواهم‌بود.
سارا حسن زاده
به‌یادبیاور که در این لحظه‌ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرّاتِ زندگی‌ست. هلیا به من بازگرد
سارا حسن زاده
تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته‌است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهدزد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند__ که دریچه‌یی‌ست به‌سوی فضای نیلی و زنده‌ی دوست‌داشتن__ شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک‌ها در میان درختان نارنج با هم چه می‌گویند، جیرجیرک‌ها چرا برای هم آواز می‌خوانند، و چه پیامی سگ‌ها را از اعماق شب برمی‌انگیزد.
سارا حسن زاده
افسوس هلیا که نمی‌دانستی امکان بر همه‌چیز دست می‌یابد. امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی‌ست که پیروزی را بالای کلاه‌خودهای خود چون آسمان احساس می‌کرده‌اند. هر مغلوبی تنها به امکان می‌اندیشد و آن را نفرین می‌کند.
Alireza2027
یک مرد هرچه را که می‌تواند به قربانگاهِ عشق می‌آورد، آنچه فداکردنی‌ست فدا می‌کند، آنچه شکستنی‌ست می‌شکند و آنچه را که تحمّل‌سوز است تحمّل می‌کند؛ اما هرگز به منزلگاهِ دوست‌داشتن به گدایی نمی‌رود.
هاشمی
مرا به بازیِ کوچکِ شکست‌خوردگی مکشان. به همه‌سوی خود بنگر و باز می‌گویم که مگذار زمانْ پشیمانی بیافریند. به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود. به زندگی بیندیش که می‌خواهد بازْ بازیگرانش را با دست خویش انتخاب‌کند. به روزهای اندوهباری بیندیش که تسلیم‌شدگی را نفرین خواهی‌کرد. و به روزهایی که هزار نفرین، حتّی لحظه‌یی را برنمی‌گرداند.
ka'mya'b

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان