بریدههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۴٫۲
(۳۱۲)
_ آقا... به این مرد نگاهکنید. آیا او پدر هلیا نیست؟
_ ببخشید آقا، من در این شهر کسی را نمیشناسم.
_ هر آشنایی تازه اندوهی تازه است...
shariaty
در پایدارترین شادیها نیز غمی نهفتهاست، و در پاکترین اعمال، قطرهیی از ناپاکی.
Fatemeh Eshghabadi
هلیا! برای دوستداشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیزِ کهنه را
و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگبودن را.
dokhtare aftab
من روانِ دائمِ یک دوستداشتن هستم.
پرنیان
خشمی رُستنی در دیدگانش بود که هیچ گیاهِ سرکشِ فریادی جوابگوی آن خشم نبود.
پرنیان
فردا نارنجها از آنسوی نردههای چوبی خواهندگریست.
yas
شهرها را نبودِ ما غریب نمیکند. شهرها در فِقدانِ انسانْ امتداد مییابند.
حــق پرســت
در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود.
حــق پرســت
مرا تصدیقکنی یا انکار، مرا سرآغازی بپنداری یا پایان، من در پایانِ پایانها فرو نمیروم.
مرا بشنوی یا نه، مرا جستوجو کنی یا نکنی، من مَردِ خداحافظی همیشگی نیستم.
بازمیگردم؛ همیشه بازمیگردم.
حــق پرســت
بگذار که انسان سادهترین دروغهای خوب را باورکند.
حــق پرســت
ماندگی و سکونْ پیشگفتار پوسیدگیست.
حــق پرســت
من در صدای تو هستم.
حــق پرســت
من از دوستداشتن، فقط لحظهها را میخواستم.
آن لحظهیی که تو را به نام مینامیدم.
حــق پرســت
هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق افسانهیی بیافرینم؛
باورکن!
من میخواستم که با دوستداشتن زندگیکنم __ کودکانه و ساده و روستایی.
حــق پرســت
تو چون دستهای من، چون اندیشههای سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادها از من جدا نخواهیشد.
هلیا، به من بازگرد.
و مرا در محبس بازوانت نگهدار.
و به اسارت زنجیرهای انگشتانت درآور
که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است.
حــق پرســت
نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرّاتِ زندگیست.
حــق پرســت
یاد تو هر لحظه با من است؛ امّا یاد، انسان را بیمار میکند.
حــق پرســت
بیاموز که مَحَبّت را از میان دیوارهای سنگی و نگاههای کینهتوز، از میان لحظههای سُلطهی دیگران، بگذرانی.
حــق پرســت
زندگی، تنهایی را نفی میکند، و عشق، بارورترینِ تمامِ میوههای زندگیست.
حــق پرســت
من که از درونِ دیوارهای مشبّک، شب را دیدهام
و من که روح را چون بلور بر سنگترینْ سنگهای ستم کوبیدهام
من که به فرسایش واژهها خوکردهام
و من __ بازآفرینندهی اندوه
هرگز ستایشگرِ فروتنِ یک تقدیر نخواهمبود
و هرگز تسلیمشدگی را تعلیم نخواهمداد
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، هلیا.
آنچه ماندنیست ورای من و توست.
حــق پرســت
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان