بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه‌های کله گنجشکی | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب قصه‌های کله گنجشکی اثر محمدرفیع ضیایی

بریده‌هایی از کتاب قصه‌های کله گنجشکی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۴ رأی
۳٫۴
(۱۴)
مرد فکر می‌کرد صورت زیبایی دارد. این در حالی بود که اصلاً صورت خود را در آیینه ندیده بود! روزی از جایی رد می‌شد. چیزی را دید که در نور خورشید برق می‌زد، آن را برداشت. او تاکنون آیینه ندیده بود و اولین‌بار بود که خود را در آیینه می‌دید. به همین جهت فکر کرد، آنچه در آیینه می‌بیند شکل آن چیزی است که به دست گرفته. او بعد از دیدن خود در آیینه گفت: «اگر این‌قدر زشت نبودی کسی تو را بیرون نمی‌انداخت و تازه من هم تو را با خود می‌بردم؛ اما حالا خیلی عذر می‌خواهم، قابل تحمل نیستی» بعد به آرامی آیینه را همان گوشه گذاشت.
plato

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد