بریدههایی از کتاب خاطرات خونآشام عاشق
۴٫۲
(۶۵)
کتابخانه؟ خیلی عجیب بود. بهش نمیآمد اهل کتابخانهروی باشد که. تو مرام من نیست آدمهای فرهنگی را به نیش بکشم. حتی اگر ناموسم را کشته باشند
بلاتریکس لسترنج
یک مشت مگس ولگرد آنجا پلاس بودند و داشتند کثافتکاری میکردند که. اه اه اه... هیچ از این مگسهای الکیپلاس خوشم نمیآید که. اگر آدمها اشرف مخلوقات باشند، اینها اشرفمخوفات هستند
بلاتریکس لسترنج
هشدار!
این خاطرات که خیلی شخصی و بینهایت خصوصی است، خواهشمند است آن را نخوانید.
این خاطرات که با خون دل نوشته شده هر کس آن را بخواند یا روز میمیرد یا شب.
پس خواهش میکنم که...
خواهش میکنم که...
خواهش میکنم که... نخوانید!
در انتها آرزو میکنم هر کس این خاطرات را بخواند که، خرمگس نیشش بزند که.
Arefeh
دخترا میمیرن واسه لواشک...»
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
ما پشهها قانونی داریم که میگه. «نیش، نوش، کوش!» . یعنی وقتی که نیش زدی، نوش کردی، گازش بگیر و برو.
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
آخرش یه روز از انتقام انتقام میگیرم
قاتل کتاب
ما خونآشامها قانونی داریم که میگوید: «اگر نمیتوانی انتقام بگیری، برو اسمت را عوض کن و اگر میتوانی انتقام بگیری نرو اسمت را عوض کن.»
Book worm
هر کی به فکر خویشه... پشه به فکر نیشه...»
بنت الزهرا
اما این یکی هم حواسش نبود که. داشت هویجهای کثیفی را که چند روز توی آب خیسانده بود، مثلاً آبکشی میکرد که. به نامزدم گفتم: «انگار اینجا صاحاب ماحاب نداره که. هیشکی ما را به پشه هم حساب نمیکنه. چهطوره که خودمان از خودمان پذیرایی کنیم که؟»
او هم لبخندی زد که معنیاش این بود که: «هر کی به فکر خویشه... پشه به فکر نیشه...»
بعد به اتفاق نامزدم دوتایی رفتیم سر آبمیوهها.
ـ عُق! عق عقانه!
رنگشان توی ذوق میزد که. سبز و نارنجی و سفید بودند که. اما یکی از لیوانها سرخ بود که. نامزدم گفت: «این خودشه. من از این میخوام.»
........
باید میرفتم و انتقامش را میگرفتم که. جیگوری بهترین نامزد عالم بود و وقتی آن مردک توی آبمیوه فروشی او را کشت دنیا روی سرم خراب شد که. دلم میخواهد یک نویسندهی با حال پیدا میشد و داستان ما دوتا را مینوشت که. همینجور که آدمها شیرین و فرهاد دارند، ما خونآشامها هم «جیگوری میگوری» داریم. بله. که.
سپیده
عجب رسمیه رسم زمونه
فرقی نداره، پیر و جوونه
خاله سوسکه هم اینو میدونه
که مرد کچل نمیخواد شونه
دیروز حوصلهی بیدار شدن نداشتم که. یعنی چند روز است که حوصلهی بیدار شدن ندارم که. بهیاد آن صحنه که میافتم انگار تمام دنیا پیش چشمم سرخ کمرنگ میشود که. غروب بود که با صدای وزوز یک خرمگس چینی بیدار شدم که. از خرمگسها بدم میآید که. بخصوص که حالا چینیهایشان هم همهجا را پر کردهاند که. واسهاش خطو نشون کشیدم و از اتاق انداختمش بیرون.
واسه اینکه سرپا بشوم باید چیزی میخوردم. کمی چای و قهوه و کاکائو و نوشابه قاطی پاتی کردم که بروم بالا، ولی نخوردم که. یعنی چشمم به عکس نامزدم افتاد و حالم بد شد و اشکم هم چکید توی لیوان و دلم نیامد بخورمش که
سپیده
خیلی ناراحت شدم که. خون جلوی چشمهایم را گرفته بود که. نامزد عزیزم مرده بود و حالا من تنهای تنها شده بودم که. ما خونآشامها قانونیداریم که میگوید: «تنهایی خیلی سخته، سختتر مکیدن خون لاکپشت آبی در اعماق اقیانوس.»
اشکامو پاک کردم و گفتم: «چرا... چرا... چرا؟»
بعدش آهی کشیدم و مشتم را گره کردم و نیشم را تکان دادم و گفتم: «حالا که اینجوری شد که، من هم انتقام میگیرم که. منتظرم باش که.»
سپیده
بعد به اتفاق نامزدم دوتایی رفتیم سر آبمیوهها.
ـ عُق! عق عقانه!
رنگشان توی ذوق میزد که. سبز و نارنجی و سفید بودند که. اما یکی از لیوانها سرخ بود که. نامزدم گفت: «این خودشه. من از این میخوام.»
از سلیقهاش خوشم آمد که. سرخی... سرخی. به نظر من بالاتر از سرخی رنگی نیست که. گفتم: «بفرما دلبندم! هرچی میخواهی بخور به حساب من که.» اما تا خواستیم نی بزنیم، یعنی نی نیشمان را توی لیوان فرو کنیم که با کیف و لذت بنوشیم که، آقاهه داد زد: «پشهها رو بزن. نشستن رو آب انارا.»
لعنت به این شانس. گفتم: «محبوبم فرار کن!»
اما تا به خودمان بجنبیم دستی به طرفمان هجوم آورد و ویژژژژژژژژژژژ.
دنیا دور سرم چرخید و نفهمیدم چی شد که. تا به خودم آمدم، دیدم افتادهام روی زمین و سرم گیج میرود که. پیکر غرق در خون نامزدم هم افتاده بود زیر پای آن آقاهه که.
سپیده
پیکر غرق در خون نامزدم هم افتاده بود زیر پای آن آقاهه که. خیلی ناراحت شدم که. خون جلوی چشمهایم را گرفته بود که. نامزد عزیزم مرده بود و حالا من تنهای تنها شده بودم که.
Gorgi
عالی بود و از این بهتر نمیشد که. خونآشامها سخنی دارند که مشهور است که: «وقتی از این بهتر نمیشود، بهتر است نشود.»
Anahid
نیشم را با نیشساب تیز کرده بودم و به موهایم ژل زده بودم که فشن باشم که.
anne...
جمعه
خیابانها نامت را به یاد دارند
نام تو در میان جیغ ترمز
تکرار یک حادثه بود
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
حکایت همچنان باقی است
قاتل کتاب
ولش کن، بهش فکر نکن، یکی از خونآشامهای بزرگ گفته: «اینقدر خون دل مخور عزیز... برو خون دشمنان را بریز!»
کتاب دوست
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
همی پرسم که این چی است و آن چون؟
یکی را دادهای چربی فراوون
یکی را کردهای محتاج یک نون!
کتاب دوست
حجم
۷۴۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۷۴۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان