بریدههایی از کتاب خاطرات خونآشام عاشق
۴٫۲
(۶۵)
خونآشامم، باید خون بیاشامم. من خونآشامم،
قاتل کتاب
عجب رسمیه رسم زمونه
فرقی نداره، پیر و جوونه
خاله سوسکه هم اینو میدونه
که مرد کچل نمیخواد شونه
فاطمه ملکی
دیشب که دلم واسه نامزدم تنگ شده بود، یک شعر رمانتیک برایش سرودم که احساس وابستگیام را به او نشان بدهم که. میخواهم سنگ قبرش را عوض کنم که این شعر تازه را بدهم با آب طلای سرخ روی سنگ قبرش بنویسند که:
ای که رفتی از بر ما وای بر ما وای بر ما!
من چه سازم فصل پاییز با غم و اندوه و سرما!
وای سرما! وای سرما!
اما نصفههای شب جیگوری با لنگهکفش آمد توی خوابم و آن را کوبید توی ملاجم و با نیشخند گفت: «ای بچه خوخول. هنوز انتقام منو نگرفتی؟ هنوز...»
Reyhane
غروب بود که با صدای وزوز یک خرمگس چینی بیدار شدم که. از خرمگسها بدم میآید که. بخصوص که حالا چینیهایشان هم همهجا را پر کردهاند که. واسهاش خطو نشون کشیدم و از اتاق انداختمش بیرون.
mohibook
یک روز با نامزدم رفتم آبمیوه فروشی که. گفتم: «آقا نوشیدنی خنک چی دارین که؟»
ولی آن آقای نامرد اصلاً محل نگذاشت که. داشت موزهای گندیده و له شده را میریخت توی مخلوطکن و با شیر قاطیپاتی میکرد که. رفتم پیش دوستش. شاید هم همکارش بود که. من که فرق بین این دو را نمیفهمیدم که. گفتم: «داداش، مخمون از گرما جوش آورده که. بیزحمت دو تا نوشیدنی خنک که.» و به نامزدم لبخند زدم که یعنی ما را دست کم نگیرد که. نامزدم هم لبخند زد که معنیاش این بود که: «تو عزیز دلمی.»
سپیده
ما خونآشامها قانونی داریم که میگوید: «اگر نمیتوانی انتقام بگیری، برو اسمت را عوض کن و اگر میتوانی انتقام بگیری نرو اسمت را عوض کن.»
⚖️وکیل بعد از این⚖️
همینجور که آدمها شیرین و فرهاد دارند، ما خونآشامها هم «جیگوری میگوری» داریم. بله. که.
anne...
اندوه تنهایی را احساس کردم
هنگامی که در مرداب سکوت
در باتلاق مرگ
دست و پا میزدم
بیا که دیگر تکرار نشود
دستم را بگیر و مرا بیرون بکش.
قاتل کتاب
# دیر کردی؟
# مامورها دنبالم بودند.
# آوردیش؟
# آره. اول پول رو رد کن بیاد. بعد جنس رو تحویل بگیر.
# لعنت بر تو. اول باید ببینمش که اصله یا نه.
# جون تو اصل اصله. بیا نگاهش کن.
ماجرا داشت حساس میشد. سرک کشیدم. دیدم پدرخوانده کتابی را تحویل آبمیوهفروشخوانده داد. اسم کتاب این بود: «چگونه از مواد غیربهداشتی و آشغال میوهها لواشک تهیه کنیم.»
نویسنده: «م. ع. کشکیان»
قاتل کتاب
دیروز توی دفتر مشقم صدبار نوشتم که: «من خونآشامم، باید خون بیاشامم. من خونآشامم، باید خون بیاشامم.» و بدین وسیله از حسی عظیم سرشار شدم که باباجان، من خونآشامم، باید خون بیاشامم.»
قاتل کتاب
من شادی میخواهم و طعم شیرین نگاه یار
قاتل کتاب
یک شنبه
بر سرت دست میکشم
تا بدانی چهقدر مهربانم
برایت قصه میگویم
تا بدانی دانا و خوش بیانم
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
چه سخته مرگ نیش برای نیشگون
چه سخته مرگ پیش برای پیشخون
چه سخته مرگ ناو برای ناودون...
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
خونآشامها قانونی داریم که میگوید که: اطلاعرسانی کنید تا برقرار باشید.
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
اولش خوشحال شدم و فکر کردم نوشته به خاطر کشتن نامزدم «جیگوری» تعطیل شده، ولی موضوع چیز دیگری بود که. فهمیدم روی پارچه نوشتهاند «این مغازه بهدلیل تخلف بهداشتی تا اطلاع ثانوی تعطیل است که.» البته آخرش «که» نداشت که.
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
بیا ای یار دیرآشنا بیا
اگر ناهار نشد، برای شام بیا
اگر شام هم نشد، نشد
حتماً برای ناشتا بیا
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
عجب رسمیه رسم زمونه
فرقی نداره، پیر و جوونه
خاله سوسکه هم اینو میدونه
که مرد کچل نمیخواد شونه
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
که: «فرشید! من چرا لاغر نمیشم؟»
شوهرش با دلجویی گفت که: «عزیزم! پس اون تِرِدمیل رو واسه چی خریدم؟ ازش استفاده کن. چربیها رو بسوزون!»
خانمه اشکش را پاک کرد و رفت روی تردمیل که چربیهایش را بسوزاند که. از آنجایی که من از بوی چربی سوخته خوشم نمیآید زدم به چاک و جیم شدم که. میخواستم بروم دنبال همان یارو که تعقیبش میکردم.
-ویژژژژژژژژژژژژژژژژ!
شیرجه زدم توی واحد پایینی که. چشمم به زحمت جایی را میدید. ساختمانی تاریک و نمور بود که. یک آدم بیحال هم افتاده بود روی مبل که داشت جانش بالا میآمد که. اگر آدمه را وزن میکردی که، به زحمت وزنش به بیست کیلو میرسید که. خروپف میکرد و خواب میدید
کتاب دوست
یادم به شعر عبید زاکانی افتاد که میگوید: موشکان جمله پیش میرفتند/تنشان همچو بید لرزانا...
کتاب دوست
آه ای لواشکها
طعم ترش غم را به من ندهید
من شادی میخواهم و طعم شیرین نگاه یار
آه، ای لواشکها
من که مُردم از این شکها
کتاب دوست
حجم
۷۴۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۷۴۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان