بریدههایی از کتاب خاطرات خونآشام عاشق
۴٫۲
(۶۵)
به خونی که نوشیدیم سوگند
دنیا ارزش ندارد، برگرد
به راهی که رفتهای سوگند
دلم برایت شده است تنگ
قاتل کتاب
ای که رفتی از بر ما وای بر ما وای بر ما!
من چه سازم فصل پاییز با غم و اندوه و سرما!
وای سرما! وای سرما!
قاتل کتاب
به خوابم آمدی ای نازنینم
به من گفتی تو را در خواب دیدم
ز خوابت میروم تا که دوباره
تو را در خواب و در رویا ببینم
قاتل کتاب
یادم به رابینهود هم افتاد که از پولدارها میگرفت و میداد به فقرا. باید چند سیسی خون پرچرب از ایشون میکشیدم و تزریق میکردم به اوشون که نمیرد
قاتل کتاب
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
همی پرسم که این چی است و آن چون؟
یکی را دادهای چربی فراوون
یکی را کردهای محتاج یک نون!
قاتل کتاب
بیا ای یار دیرآشنا بیا
اگر ناهار نشد، برای شام بیا
اگر شام هم نشد، نشد
حتماً برای ناشتا بیا
قاتل کتاب
ولی کور خوانده. ما خونآشامها ضرب المثلی داریم که میگوید: «یه بار کیشی ملخک، دوبار کیشی ملخک، سهبار کیشی ملخک، آخر به نیشی ملخک.»
قاتل کتاب
عجب رسمیه رسم زمونه
فرقی نداره، پیر و جوونه
خاله سوسکه هم اینو میدونه
که مرد کچل نمیخواد شونه
قاتل کتاب
لعنت به این شانس. گفتم: «محبوبم فرار کن!»
اما تا به خودمان بجنبیم دستی به طرفمان هجوم آورد و ویژژژژژژژژژژژ.
دنیا دور سرم چرخید و نفهمیدم چی شد که. تا به خودم آمدم، دیدم افتادهام روی زمین و سرم گیج میرود که. پیکر غرق در خون نامزدم هم افتاده بود زیر پای آن آقاهه که. خیلی ناراحت شدم که. خون جلوی چشمهایم را گرفته بود که. نامزد عزیزم مرده بود و حالا من تنهای تنها شده بودم که. ما خونآشامها قانونیداریم که میگوید: «تنهایی خیلی سخته، سختتر مکیدن خون لاکپشت آبی در اعماق اقیانوس.»
اشکامو پاک کردم و گفتم: «چرا... چرا... چرا؟»
قاتل کتاب
او هم لبخندی زد که معنیاش این بود که: «هر کی به فکر خویشه... پشه به فکر نیشه...»
قاتل کتاب
نامزدم هم لبخند زد که معنیاش این بود که: «تو عزیز دلمی.»
قاتل کتاب
یک روز با نامزدم رفتم آبمیوه فروشی که. گفتم: «آقا نوشیدنی خنک چی دارین که؟»
ولی آن آقای نامرد اصلاً محل نگذاشت که.
قاتل کتاب
ما خونآشامها قانونی داریم که میگوید: «اگر نمیتوانی انتقام بگیری، برو اسمت را عوض کن و اگر میتوانی انتقام بگیری نرو اسمت را عوض کن.»
قاتل کتاب
ای که در جانم نشستی، مهربان و خوب دنیا
نیش عالم غرق خون شد، دیر رفتی، زود بیا!
قاتل کتاب
هشدار!
این خاطرات که خیلی شخصی و بینهایت خصوصی است، خواهشمند است آن را نخوانید.
این خاطرات که با خون دل نوشته شده هر کس آن را بخواند یا روز میمیرد یا شب.
پس خواهش میکنم که...
خواهش میکنم که...
خواهش میکنم که... نخوانید!
در انتها آرزو میکنم هر کس این خاطرات را بخواند که، خرمگس نیشش بزند که.
قاتل کتاب
فکر کردم چرا بعضی آدمها این قدر از خودراضی هستند که اجازه میدهند آشغالشان را دیگران جمع کنند که.
فاطمه ملکی
بیا ای یار دیرآشنا بیا
اگر ناهار نشد، برای شام بیا
اگر شام هم نشد، نشد
حتماً برای ناشتا بیا
فاطمه ملکی
حجم
۷۴۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۷۴۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان