بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مزایای منزوی‌ بودن | صفحه ۳۲ | طاقچه
کتاب مزایای منزوی‌ بودن اثر کاوان بشیری

بریده‌هایی از کتاب مزایای منزوی‌ بودن

۳٫۸
(۳۱۷)
نمی‌دونم تا حالا همچین احساسی داشتی یا نه. این‌که بخوای یه هزار سالی بخوابی، یا فقط وجود نداشته باشی، یا از وجود داشتنت بی‌خبر باشی، یا همچین چیزهایی. فکر می‌کنم همچین خواسته‌هایی بیمارگونه باشه، ولی وقتی حالم این‌جوری می‌شه، همچین چیزهایی می‌خوام. برای همینه که سعی می‌کنم فکر نکنم.
~Maary~
اولین‌باری که تنهایی روندم، رفتم خاله‌هلنم رو ببینم. این اولین باری بود که می‌رفتم اونو حداقل بدون مامان ببینم. تبدیلش کردم به یه اتفاق خاص. با پول‌های کریسمسم گل خریدم. حتی براش یه نوار گلچین کردم و روی قبرش گذاشتم. امیدوارم فکر نکنی با این کارها آدم عجیب‌غریبی‌ام.
~Maary~
اون آخرین‌باری بود که دیدمش. دوست دارم به این فکر کنم که خاله‌هلنم اگه زنده بود، الان سر اون کاری بود که داشت براش درس می‌خوند. دوست دارم فکر کنم با یه مرد خوب آشنا می‌شد. دوست دارم فکر کنم اون اضافه‌وزنی رو که همیشه می‌خواست بدون رژیم‌گرفتن کم کنه، کم کرده بود.
~Maary~
باید اقرار کنم یه‌کم ناراحت شدم، چون جز سَم و پاتریک کس دیگه‌ای به من کادویی نداد. حدس می‌زنم این‌قدر با بقیه خودمونی نیستم، برای همین اشکالی نداره. ولی هنوز از این بابت یه‌کم ناراحتم. بعد نوبت من شد. به باب یه لولهٔ پلاستیکی کوچیکِ حباب صابون دادم چون به‌نظرم رسید به شخصیتش بخوره. فکر می‌کنم درست حدس زدم. فقط همین رو گفت: «از سرم هم زیاده.» بقیهٔ شب رو حباب درست کرد و فوت کرد سمت سقف. بعدی آلیس بود. بهش یه کتاب از آن رایس دادم، چون همیشه در موردش حرف می‌زنه. یه‌جوری بهم نگاه کرد انگار باورش نمی‌شد می‌دونم عاشق آن رایسه. فکر می‌کنم خودش خبر نداره چقدر در مورد این نویسنده حرف می‌زنه یا چقدر من اهل گوش‌دادن هستم.
~Maary~
تنها چیزی‌که از بابام پرسیدم، در مورد مشکلات خونوادگی پسره بود. این‌که فکر می‌کنه اونا پسرشون رو کتک زدن یا نه. بابا بهم گفت سرم به کار خودم باشه، چون نمی‌دونه و هیچ‌وقت هم نمی‌پرسه و فکر نمی‌کنه مهم باشه. «همه یه قصهٔ گریه‌دار ندارن چارلی، و حتی اگه داشته باشن، دلیل نمی‌شه.»
~Maary~
باز اون قیافهٔ جدی‌ش رو گرفت و بهم چیزی گفت که فکر نکنم این ترم یا اصلاً هیچ‌وقت فراموش کنم. «چارلی، ما عشقی رو قبول می‌کنیم که فکر می‌کنیم لیاقتش رو داریم.»
~Maary~
می‌دونی... خیلی از بچه‌های تو مدرسه از پدرمادراشون متنفرن. بعضی‌هاشون کتک خوردن. بعضی‌هاشون کارشون به زندون کشیده. بعضی‌هاشون هم برای پدرمادراشون مثل مدال افتخار بودن یا مثل روبان یا ستارهٔ طلایی، که به همسایه‌ها نشون می‌دادن. بعضی‌هاشون فقط می‌خواستن بتونن راحت مشروب بخورن. برای خود من این‌طوریه که همون‌قدر که مامان و بابا رو درک نمی‌کنم، همون‌قدر هم بعضی موقع‌ها برای جفت‌شون احساس تأسف می‌کنم.
شهرآشوب
خونوادهٔ پدری و مادری‌م واقعاً از همدیگه خوش‌شون نمی‌آد، البته جز ما جوون‌ترها، چون هنوز چیزی بین‌مون پیش نیومده.
"هلاله"
می‌دونم که پاتریک رو می‌بینم، ولی می‌ترسم که چون غمگین نیست، نخواد وقتش رو با من بگذرونه.
"هلاله"
«من حاضرم برای تو بمیرم، ولی حاضر نیستم برای تو زندگی کنم.»
"هلاله"

حجم

۱۹۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

حجم

۱۹۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۲۹,۵۰۰
۵۰%
تومان