سَم و پاتریک به من نگاه کردن. منم به اونا نگاه کردم. فکر میکنم فهمیدن. نه اینکه چیز خیلی خاصی بفهمن، فقط فهمیدن، و فکر میکنم این همهٔ اون چیزیه که آدم میتونه از یه دوست بخواد.
"هلاله"
خیلی سخته برام که ببینم سَم احساس بهتری نسبتبه خودش داره، فقط چون یه پسر بزرگتر اونجوری میبینتش.
"هلاله"
«چارلی، ما عشقی رو قبول میکنیم که فکر میکنیم لیاقتش رو داریم.»
"هلاله"
«خب، قواعدی هست که باید رعایت کنی، نه بهخاطر اینکه میخوای، بهخاطر اینکه مجبوری. گرفتی؟»
"هلاله"
یه احساسی بهم میگه همهٔ اینا دروغهای شاخداره. فقط مشکل اینه که نمیدونم کی داره دروغ میگه.
"هلاله"
دلیلِ نوشتن این نامه اینه که فردا دبیرستان رو شروع میکنم و واقعاً از رفتن به مدرسه میترسم.
"هلاله"
نمیدونستم که بقیه در مورد من فکر میکنن. نمیدونستم نگام میکنن.
parya.prz
معمولاً آهنگهایی رو دوست دارم که نمیشه باهاشون رقصید.
parya.prz
بلاهای خیلی بدتری سر بعضیها اومده تا من، بلاهای واقعاً بدتری.
ti ti
وقتیکه داشتم بهسمت خونه میروندم، فقط به کلمهٔ «خاص» فکر میکردم و به اینکه آخرین کسیکه اینو دربارهٔ من گفته بود، خالههلنم بود. خیلی خوشحال بودم که دوباره اونو شنیدم، چون فکر کنم همهمون بعضی اوقات این چیزا رو فراموش میکنیم. فکر میکنم هرکی یه جورْ خاصه. واقعاً اینطور فکر میکنم.
MDH_