کاش مایکل اینجا بود. کاش خالههلن اینجا بود. دلم برای خالههلن خیلی تنگ شده. خوندن کتاب هم کمکی نمیکنه. نمیدونم. خیلی تند فکر میکنم. خیلیخیلی تند. درست مثل امشب.
비타민아이다
میدونم این خوبه یا بد. نمیدونم بهتره بچههات رو شاد کنی یا اینکه به دانشگاه بفرستی. نمیدونم بهتره به دخترت نزدیک شی یا مطمئن شی زندگیِ بهتری نسبت به تو پیدا میکنه.
faezehswifti
«کتاب مورد علاقهت چی؟»
«این سوی بهشت، مالِ فیتزجرالد.»
«چرا؟»
«چون آخرین کتابیه که خوندم.»
Mojtaba Movahedi
دیدن دوستی که به این روز افتاده و اینقدر زجر میکشه واقعاً سخته. مخصوصاً وقتیکه هیچ کاری نمیتونی بکنی جز اینکه "پیشش باشی". دلم میخواد کاری کنم که این وضع تموم شه ولی نمیتونم. به همین خاطر سعی میکنم هر وقت میخواد دنیاش رو بهم نشون بده باهاش باشم.
azar
ولی حتا اگه ما قدرت انتخاب اینو نداشته باشیم که از کجا اومدیم، باز میتونیم انتخاب کنیم که به کجا بریم.
داوود
سَم و پاتریک جوری نگام کردن انگار عالیترین چیزی رو گفتم که تا حالا شنیدن. چون آهنگ عالی بود و چون همهمون واقعاً بهش توجه کردیم. پنج دقیقه از عمرمون خیلی خوب گذشته بود، و بهشکل خوبی احساس جوونی کرده بودیم. آهنگ رو بعدش خریدم و بهت میگم اسمش چی بود، فقط صادقانه بگم همون نمیشه مگه اینکه بهسمت اولین پارتی زندگیت برونی، و صندلی وسط یک وانت نشسته باشی بین دو آدم توپ، وقتی آهنگ رو سرت میباره.
شیوا
آخر سر یه آهنگ واقعاً عالی پیدا کرد، و همهمون ساکت شدیم.
سم با دست روی فرمان با ریتم آهنگ میزد، و پاتریک دستش رو از ماشین بیرون برده بود و موج درست میکرد. من بینشون فقط نشسته بودم. بعد از اینکه آهنگ تموم شد، یه چیزی گفتم.
«احساس بینهایت دارم.»
شیوا
«مسأله اینه که بعضی دخترها فکر میکنن میتونن واقعاً پسرها رو عوض کنن، و جالبیاش اینجاس که اگه واقعاً بتونن پسرها رو عوض کنن، حوصلهی خودشون سر میره. دیگه هیچ دردسری براشون نمیمونه.
شیوا
نمیدونم چقدر دیگه میتونم بدون یه دوست ادامه بدم. قبلاً میتونستم خیلی راحت اینجوری سر کنم، ولی این برمیگره به وقتی که نمیدونستم داشتن یه دوست چهجوریه. بعضیموقعها وقتی آدم چیزی رو ندونه خیلی راحتتر میشه زندگیاش.
soroush
فیلمها اینا بودن: فارغالتحصیل، هرولد و موده، زندگی من مانند سگ (که زیرنویس داشت!) ، انجمن شاعران مرده و یه فیلمی به اسم حقیقت باورنکردنی
Ali Salehi