بریدههایی از کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟
۳٫۹
(۴۲۱)
بسا انسانهایی که در پی خدا بودند و در جهنم خودشان گرفتار شدند. چه بسا انسانها که پی عشق بودند و به نفرت رسیدند.
هادی محمودی
کاش این دنیا یک بار دیگر مثل زمان حضرت نوح برود زیر آب. البته دور از ذهن هم نیست. یخ قطبها در حال آب شدن است. جزیرهها در حال فرو رفتن. نوبت ما هم میشود.
Najva Zare
شما که انسان با خدایی هستید و به خودتان اجازه نمیدهید دربارهی این چیزها حرف بزنید. حرف زدن دربارهی این چیزها به نظر شما دشمنی با خداست؛ پس بگذارید ما حرف بزنیم.
هانیه
میگوید: وقتی که کلمات در ذهن آدم بیارزش جلوه میکند بیهدف خرجشان میکنی.
N
به نظرم اگر در هر خانهای یک معترف به اشتباه بود خیلی از بدبختیها نبود. کلمهی سادهای مثل ببخشید و اشتباه کردم از خیلی جر و بحثهای الکی جلوگیری میکند. شجاعت گفتن ببخشید به نظر من از شجاعت جنگیدن در صف اول جنگ هم بالاتر است.
Ben
همهی آدمها دیوانهاند. فقط نوع دیوانگی آنها فرق میکند.
امیرعلی احمدزاده
صابری میپرسد: آقا امروز هم انگار حوصلهی درس دادن ندارید؟
صدایم را بالا میبرم و میگویم: درس؟ برای چی؟ مگر این همه درس دادم آدم شدید؟ چیزی یاد گرفتید؟
چند نفری سرشان را پایین میاندازند.
ــ نه، درس نمیدهم. این درسها به درد شما نمیخورد. حالا شما بفهمید حافظ و مولانا کی بودند و این طرز حرف زدنتان باشد به چه دردی میخورد؟ میخواهیم بحث کنیم.
ــ آقا دربارهی چه موردی؟
ــ دربارهی سیاست. نظرتان چیست؟ به نظرم فعالان سیاسی کلاس ما خیلی زیاد باشند. حالا یک نفر بگوید بحث سیاسی برای چی بود؟
کاربر ۱۴۸۲۴۴۷
در کشور ما هم که از بچههای شبشاش تا پیرزنهای بیدندان، حرف سیاسی میزنند.
الی
من نصف عمرم را در روستا توی پهن طویلهها زندگی کردم. کارم تمیز کردن طویله بود. همان جا هم مشقهایم را مینوشتم. باور میکنی؟ اما زندگی در طویله من را گاو نکرد. نمیدانم اینها کجا زندگی میکنند که اندازهی گاو هم نمیفهمند.
الی
ــ میدانی چرا دوستت دارم؟
ــ نه.
چون به عقیده و تفکراتم کاری نداری
Negar Gol
کاش این دنیا یک بار دیگر مثل زمان حضرت نوح برود زیر آب
Negar Gol
یادمان باشد اگر عشق را مسخره کنیم، مثل این است که خودمان را مسخره کردهایم
Negar Gol
دیگران همیشه میترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم
Negar Gol
نمیتوانی جلو حقیقت را بگیری، هیچکس نمیتواند.
Negar Gol
چه جالب این یکی را میکشند. آن یکی خودش را میکشد. ببو میزند توی سر امیر میوهفروش. دختر نامهنویس میشود قاتل. شیلا هم میشود فاحشه. مستانه بچهی خودش را سقط میکند. آن هم از رفیق فوق لیسانس ادبیات نمایشی ما که هم خودش را سیاه میکند هم مردم را برای شندرغاز پول. به این میگویند اجتماع آرام و بیدغدغه.
.ً..
غربیها با تمام بیاحساسیشان در زندگی و سرد بودن روابطشان تا دلت بخواهد برای هنر احساس دارند و ارزش قائلند.
.ً..
ــ سفید و تپل میخواهید؟
لحظهای پلکهایم گشاد میشود و با خودم فکر میکنم اینها دربارهی گاو و گوسفند صحبت میکنند یا دربارهی آیندهی یک دختر و پسر؟ الان است که باید درست و حسابی دیوانه بشوم و برگردم بگویم: نه خانم! جوانهای امروزی برنزه و سبزه بیشتر میپسندند. حالا چه رنگهای دیگری دارید؟ بگویید شاید ما هم مشتری شدیم.
.ً..
مرگ را مثل کسی بدانید که پشت سر شما کلتی به دست دارد و هر وقت که دلش بخواهد میچکاند در مغزتان. شاید اگر این تهدید را در ذهن داشته باشید ادعای هیچ چیز نکنید.
هلیا
چیزی که زیاد است دختر. مثل پشکل ریخته توی همین پارک.
سينا
اما این دوستی خوب ما هم، مدت چندانی طول نکشید تا اینکه حسن جیغیل وارد زندگی من و لیلا شد؛ یک شرور عوضی
سينا
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۲۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
رایگان