بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ | صفحه ۱۱ | طاقچه
کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ اثر مهدی  رضایی

بریده‌هایی از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟

نویسنده:مهدی رضایی
انتشارات:نشر افکار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۲۱ رأی
۳٫۹
(۴۲۱)
این توهین به ما نیست که همه‌ی این موجودات دست و پا‌دار و ناطق را انسان حساب کنند. شاید فکر می‌کنی که بعضی از این‌ها چقدر حیوان هستند. اما اشتباه نکن اگر به این حرامزاده‌ها بگویی حیوان به حیوان‌ها هم توهین کرده‌ای.
دیوانه شماره 116382765947
همه‌ی اتفاقات بزرگ، از ذهن کوچک و بی‌حصار ما اتفاق می‌افتند؛ برای شناختن خدا و عشق هم بدانید کجا می‌روید و از چه کسی راهش را می‌پرسید. چه بسا انسان‌هایی که در پی خدا بودند و در جهنم خودشان گرفتار شدند. چه بسا انسان‌ها که پی عشق بودند و به نفرت رسیدند.
دیوانه شماره 116382765947
این زندگی در کل بی‌ارزش‌تر از آن است که درباره‌اش حرفی بزنیم.
کاربر gpmanu
خوب وقتی از چیزی سر در نمی‌آورند غلط می‌کنند درباره‌اش حرف می‌زنند.
آسِمان
به قمارخانه رفتم همه پاک‌باز دیدم چو به‌صومعه‌رسیدم همه‌زاهد ریایی
mimhosseini
بازی چیزی است که با تمام تفریحی بودنش، باید قاعده‌اش را بدانی وگرنه به جنگ تبدیل می‌شود.
mehdi
خواسته یا ناخواسته به این دنیا آمده‌ایم. به این دنیای بی‌ارزش. اما یادتان باشد که باور ما ارزش این هستی است.
sarina_asadi
خواسته یا ناخواسته به این دنیا آمده‌ایم. به این دنیای بی‌ارزش. اما یادتان باشد که باور ما ارزش این هستی است.
henavam(=
من نصف عمرم را در روستا توی پهن طویله‌ها زندگی کردم. کارم تمیز کردن طویله بود. همان جا هم مشق‌هایم را می‌نوشتم. باور می‌کنی؟ اما زندگی در طویله من را گاو نکرد. نمی‌دانم این‌ها کجا زندگی می‌کنند که اندازه‌ی گاو هم نمی‌فهمند.
reyhaneh83
ــ راستی چرا خدا دنیا را زیر آب برد؟ ــ شرمنده شد. ــ از چی؟ ــ از آفرینش انسان‌ها. وقتی که بدبختی تمام عالم را پر کرده بود، خدا بهتر دید که این جهان از نو شروع بشود. همان تعداد کم انسان‌های با ایمان برای دنیای نو کافی بود. اگر هنوز هم دنیایی هست به اعتبار انسان‌های باخداست
arta
دوستی می‌گفت خدا کودکی است که یک مزرعه‌ی مورچه دارد. می‌فهمی چه می‌گویم؟
arta
می‌رود. می‌رود. می‌رود. و حالا رفته و من مانده‌ام.
نآزنین
فریاد می‌زدم که انسان بودن کار سختی نیست. اما خدا حنجره‌ام را گرفت. نمی‌دانم چرا. شاید حرف ناحقی زدم که خدا من را به این حال و روز انداخت.
نآزنین
می‌دانی از وقتی این عکس‌ها را دیدم به چه عقیده‌ای رسیدم؟ اینکه خدا مرده. اگر نمرده بود کاری می‌کرد. اگر آرزویم این است که یک بار دیگر این دنیا مثل زمان نوح زیر آب برود به من نخند. از وقتی این عکس‌ها را دیده‌ام می‌گویم خدا یعنی چه؟ یا عقلش را از دست داده یا قدرتش را!
نآزنین
به قول شما رویشان نمی‌شود بگویند که خدا هستند وگرنه می‌گفتند.
نآزنین
من که چند کلاس سواد بیشتر ندارم به خدا بیشتر از این‌ها حالی‌ا‌م می‌شود. من نصف عمرم را در روستا توی پهن طویله‌ها زندگی کردم. کارم تمیز کردن طویله بود. همان جا هم مشق‌هایم را می‌نوشتم. باور می‌کنی؟ اما زندگی در طویله من را گاو نکرد.
نآزنین
ــ راستی چرا خدا دنیا را زیر آب برد؟ ــ شرمنده شد. ــ از چی؟ ــ از آفرینش انسان‌ها.
نآزنین
تا جایی که تمام این هستی را یک آشغال‌دانی بیشتر فرضش نمی‌کنیم.
نآزنین
من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلو حقیقت را بگیری، هیچ‌کس نمی‌تواند.
نآزنین
ضعف دولت‌ها را از آنجایی ببینید که همه‌ی مردم درباره‌ی سیاست حرف می‌زنند نه زندگی. در کشور ما هم که از بچه‌های شب‌شاش تا پیرزن‌های بی‌دندان، حرف سیاسی می‌زنند.
کاربر ۱۵۵۱۲۰۱

حجم

۲۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۲۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
رایگان