بریدههایی از کتاب دسته گل آبی
۳٫۲
(۷۷)
بدون اینکه سرم رو برگردونم پرسیدم: «چه میخواهی؟»
با یه صدا آرام و تقریباً دردآلود گفت: «چشمهایت را، آقا. »
darya
صدای تنفس شب میآمد، زنانه و قدرتمند.
سیامک
جهان یه مجموعه بزرگ و وسیع از نشانههاست، گفتوگوی موجودات عظیم. حرکات من، آواز جیرجیرک، چشمک ستاره، همه و همه جز آوای اون گفتوگوها بودند.
Alavie
قبل از اینکه بتونم کاری کنم، نوک یه چاقو رو روی پشتم احساس کردم، و یه صدا که بهم گفت: «تکون نخور، آقا، وگرنه فرو میکنم. »
بدون اینکه سرم رو برگردونم پرسیدم: «چه میخواهی؟»
با یه صدا آرام و تقریباً دردآلود گفت: «چشمهایت را، آقا. »
«چشمهام ؟ چشمهای منو برای چی میخوای؟ ببین، من یه مقدار پول دارم. زیاد نیست، ولی یه چیزی میشه. همهاش رو میدم بهت به شرط اینکه ولم کنی برم. منو نکش. »
«نترس، آقا، نمیکشمت. من فقط چشمات رو میخوام. »
دوباره پرسیدم:«اما چرا چشمای منو میخوای؟»
«دوست دخترم دلش یه دسته گل از چشمهای آبی میخواد اما اینطرفها چشم آبی کم پیدا میشود. »
narges
صدای تنفس شب میآمد، زنانه و قدرتمند.
helya.B
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستانهای کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارتر کردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگیها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
💜
همه جا پر بود از صدای برگها و حشرهها. جیرجیرکها لای علفهای بلند آواز سر داده بودند. سرم رو رو به آسمون گرفتم: اون بالا هم ستارهها نشسته بودند. فکر کردم جهان یه مجموعه بزرگ و وسیع از نشانههاست، گفتوگوی موجودات عظیم. حرکات من، آواز جیرجیرک، چشمک ستاره، همه و همه جز آوای اون گفتوگوها بودند.
Mary
جهان یه مجموعه بزرگ و وسیع از نشانههاست
Mohammad Bagheri
سرم رو رو به آسمون گرفتم: اون بالا هم ستارهها نشسته بودند. فکر کردم جهان یه مجموعه بزرگ و وسیع از نشانههاست، گفتوگوی موجودات عظیم. حرکات من، آواز جیرجیرک، چشمک ستاره، همه و همه جز آوای اون گفتوگوها بودند.
negar
قبل از اینکه بتونم کاری کنم، نوک یه چاقو رو روی پشتم احساس کردم، و یه صدا که بهم گفت: «تکون نخور، آقا، وگرنه فرو میکنم. »
بدون اینکه سرم رو برگردونم پرسیدم: «چه میخواهی؟»
با یه صدا آرام و تقریباً دردآلود گفت: «چشمهایت را، آقا. »
«چشمهام ؟ چشمهای منو برای چی میخوای؟ ببین، من یه مقدار پول دارم. زیاد نیست، ولی یه چیزی میشه. همهاش رو میدم بهت به شرط اینکه ولم کنی برم. منو نکش. »
«نترس، آقا، نمیکشمت. من فقط چشمات رو میخوام. »
دوباره پرسیدم:«اما چرا چشمای منو میخوای؟»
«دوست دخترم دلش یه دسته گل از چشمهای آبی میخواد اما اینطرفها چشم آبی کم پیدا میشود. »
«اما چشمای من به درد تو نمیخوره. چشمهای من قهوه ایه، نه آبی. »
Mary
حجم
۷٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۵ صفحه
حجم
۷٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۵ صفحه
قیمت:
رایگان