بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۴۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۹)
وعدۀ داماد به برادرزن فقط تا شب عروسی دوام دارد و بعد فراموش می‌شود؛
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
افسوس مخورم که آینده‌م متانست یک‌جور دیگه باشه.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
می‌دانم اگر مردی در راه عشق با صداقت کامل قدم بگذارد، حتی کسی مثل صغراباجی هم به او جواب مثبت نخواهد داد
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آدم با تعلیم معلیم چیزی یاد نمگیره. اونا راننده رِ ترسو بار میارن و همه‌ش از حق تقدم مترساننش؛ ولی خدایی ببین ما وانتیا که خودمان رارَندگی یاد گرفتیم، مدانیم همیشه حق تقدم با راننده‌ایه که شجاع‌تره.... هر کی‌یم به شما بزنه مقصر خودشه.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
فقط مداح ممکن بود برای ایجاد سوزوگداز بیشتر برای کسب دستمزد بهتر، کمی خصلت‌های اخلاقی که حتی در بهترین آدم‌ها هم مشاهده نمی‌شود، به من نسبت دهد تا همه فکر کنند گلچین روزگار عجب باسلیقه است!
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آدم بخواد خلاف کنه تو طویله‌یم که باشه خلاف مکنه....
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آقاجان نگاهی به من کرد که یعنی اگر در آینده می‌خواهی خوشبخت شوی و از مغازه سهم ببری، هیچ‌وقت در بحث‌های حساس پدر و مادرت دخالت نکن و اگر هم دخالت کردی، از مادرت حمایت نکن و اگر هم حمایت کردی، بعداً راجع به سهمت گلایه نکن.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
انقدر برای پول سخت نگیر. اگه سخت بگیری، سُستَم بای مِدی ... مثل شوروی
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
زور حس کنجکاوی، از حس غرور بیشتر بود.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
فهمیدم زن‌ها چقدر از تعلل مرد مورد علاقه‌شان بدشان می‌آید
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
اعتراف به ملیحه مثل زایمان زودرس بود. از همان جملۀ دوم اعتراف، آن‌قدر گیر می‌داد و سرکوفت می‌زد که آدم را پیش از تمام‌شدن اعتراف به غلط‌کردن می‌انداخت.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
می‌دانستم اعتراف پیش آقاجان مثل زایمان طبیعی است. تا همان لحظه فشار زیادی به آدم وارد می‌شد و موقع اعتراف هم انواع تنبیهِ فیزیکی و بدنی در دستور کار آقاجان قرار می‌گرفت؛ اما همه چیز همان جا تمام می‌شد و آدم خلاص می‌شد. اعتراف پیش مامان مثل سزارین بود. اولش کمی سروصدا می‌کرد که قابل تحمل بود. بعد هم نهایتاً یکی‌دو‌تا ضربه می‌زد؛ اما چون دلش نمی‌آمد، مثل ضربه‌های آقانعمت از آب درمی‌آمد. اما بعداً آن‌قدر به آدم سرکوفت می‌زد و موضوع را بارها و بارها جلوی همه یادآوری می‌کرد که جایش تا مدت‌ها درد می‌کرد و آدم ترجیح می‌داد دفعۀ بعد حتی اگر قرار باشد نوزاد ده کیلویی هم بزاید، برود سراغ آقاجان.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
اون دوتای دیگه رِ مبینی؟ یکی‌شان داره برای اون یکی توضیح مِده؛ ولی اون یکی دیگه با اینکه داره نشان مِده که گوش مِده، ولی یا گوش نمکنه، یایم که چیزی نمفهمه. اون اولی که داره توضیح مِده و اصلاً توجه نمکنه که دوستش داره گوش مکنه یا نه، احتمالاً معلم یا استاد مِشه. دوستشم که نشان مِده داره گوش مکنه؛ ولی حواسش جای دیگه‌ایه و هی خمیازه مِکشه. حتماً مدیر پدیر یک اداره مِشه.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
وقت‌هایی که امتحان داشتم، حتی تماشای برنامۀ تلویزیونی جهاد سازندگی هم خوش می‌آمد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
مامان گفت: «بی‌بی‌جان، الان یکی باید باشه از خودت مراقبت کنه.» این حرف مامان باعث شد بی‌بی فوراً واکنش نشان دهد: «عروس‌جان، موهام سفید شده؛ ولی هنوز مثل جوانیم قوّت دارم. همین پسته‌ای که من با دندان مصنوعیم مشکنم، جواناشم نِمِتانن. تازه، خودت دیدی که هنوز خودم سرحالم و مِتانم همۀ کارامِ به بقیه بگم برام انجام بِدن.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آدم موقع شکست دنبال حق نیست و همیشه از باخت زورش می‌آید.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آخر نماز از خدا خواستم یا نمازم را قبول کند یا کمک کند این‌قدر در کار مردم فضول نباشم یا اگر نمی‌شود، لااقل خودش کمک کند زودتر از کارهای مردم سر‌دربیاورم تا موقع عبادت تمرکزم به‌هم نخورد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
در خانۀ ما، همه عاشق احسان بودند؛ اما هرکس معیار جداگانه‌ای داشت. من با اینکه آتاری را خیلی دوست داشتم و به دایی‌اکبرم سپرده بودم برایم از جنوب یکی بیاورد، به بقیه گفته بودم فقط به احسان اجازه می‌دهم با آن بازی کند؛ چون او را هم به‌اندازۀ آتاری دوست داشتم. مامان، احسان و قابلمه‌های مسی‌ جهیزیه‌اش را به یک اندازه و هر دو را از آقاجان بیشتر دوست داشت. ملیحه، احسان را به‌اندازۀ خرید کفش و مانتو دوست داشت
Aysa
خرج خانه‌مان دست حاج‌خانومه. مدیریت مالی‌اش از من بهتره. ‫ترجمۀ دقیق و کلمه به کلمۀ جملۀ آقای کریمی‌نژاد به زبان آقاجان می‌شد: «خانمم اجازه نمی‌دهد پول دست من باشد و رئیس اصلی خانه اوست و اگر همین‌طور پیش برود، بچه را هم من باید بزایم!»
Aysa
تأثیر ماجرای دایی بر روی من این بود که به کلی بی‌خیال هرگونه نامه‌نگاری و ارتکاب به عمل مجرمانۀ عاشقی تا قبل از سی‌سالگی شوم. تصمیم گرفتم تا وقتی بزرگ نشده‌ام، دریا و افسانه و همۀ این چیزها را تا پیش از پایان دانشگاه و خدمت سربازی‌ام فراموش کنم و بعد از اینکه برای خودم کسی شدم، ان‌شاءالله با توافق طرفین و رضایت خانواده و بدون اطلاع آنها، با هر دو عروسی کنم!
Aysa

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان