بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند. آنها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی میکنند. آنها نقش یک آدم مهم را بازی میکنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آنها را. اما بدتر از آن، این حقیقت است که وقتی مردم "اجتماعی" میشوند، شهامت انسانبودن یا باهوشبودن را ندارند. اصلاً شهامت اینرا ندارند که به هیچچیز دیگری غیر از آدمهایی که در آن مهمانی حضور دارند فکر کنند! مردها و زنهای مهمانی نه تنها لباسهایشان عین هم است، بلکه مغزهایشان هم عین هم است و همه از یکدیگر انتظار دارند که حرفی غیر از مهمانی و لوازمات آن نزنند.
شکوفه
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
Shifteh
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند. آنها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی میکنند. آنها نقش یک آدم مهم را بازی میکنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آنها را. اما بدتر از آن، این حقیقت است که وقتی مردم "اجتماعی" میشوند، شهامت انسانبودن یا باهوشبودن را ندارند. اصلاً شهامت اینرا ندارند که به هیچچیز دیگری غیر از آدمهایی که در آن مهمانی حضور دارند فکر کنند! مردها و زنهای مهمانی نه تنها لباسهایشان عین هم است، بلکه مغزهایشان هم عین هم است و همه از یکدیگر انتظار دارند که حرفی غیر از مهمانی و لوازمات آن نزنند.
sajjad mousavi mehr
وقتی مردم "اجتماعی" میشوند، شهامت انسانبودن یا باهوشبودن را ندارند
شراره
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیشتر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط بهسمت آن میتازید و راه دیگری جلوی رویتان نیست.
Amir
آدمهای مهم وقتی مست هستند، خیلی جالبترند و بیشتر شبیهاند به انسان.
Amir
یک شب مرد ثروتمندی به من گفت: «برات چند دست لباس عالی میخرم، پالتو خز و همهچیز، یه آپارتمان قشنگ هم برات کرایه میکنم، یه مستمری هم برای غذات میدم، نمیخوام هم با من بخوابی... همهی اون چیزی که میخوام اینه که پات رو از کافهها و مهمانیها بکشی بیرون و طوری رفتار کنی، که انگار دخترم هستی و من بیرون از اتاقت به تو شببهخیر میگم و هیچوقت ازت نمیخوام اجازه بدی داخل اتاقت شم. این فقط یه نوعدوستییه. نظرت چیه؟»
به او گفتم: «از مردهایی مثل تو که برنامههای آنچنانی دارن، خوشم نمیآد. به نظرم گرگهای روراست بهترن. چون میدونم باهاشون چطور رفتار کنم، اما آدمهای دروغگو همیشه عصبیم میکنن.»
پرسید: «چی باعث شد فکر کنی دروغ میگم؟»
گفتم: «چون اگه منو نمیخواستی، منو نمیخریدی!»
Amir
غذایمان در پیشخوان قهوهخانههای ارزان بود و جایمان در اتاقهای انتظار. ما زیباترین قبیلهی گدایانی بودیم که تا به حال شهری به خود دیده و تعدادمان هم کم نبود! برندگان ملکهی زیبایی، دختران دانشگاهی زرقوبرقدار، و دختران پریسیمایی که خانهدار بودند، از همهجا در این شهر گرد هم آمده بودند. از شهرها و مزرعهها، از کارخانهها، مراکز رقص و آواز و آموزشگاههای هنرهای نمایشی و حالا در این بین، یک نفر هم از یتیمخانه آمده بود.
Amir
هالیوودی که من میشناختم، هالیوود بدشانسی بود و بدبختی. تقریباً هرکس را که میشناختم یا سوءتغذیه داشت یا به فکر خودکشی بود. مثل یک بیت شعر بود: " آب، آب، همهجا آب، امان از یک قطره در دهان ما". نام، نام، آوازه، اما یکی یک سلام هم به ما نمیکرد.
Amir
دور بر ما پر از گرگ بود. نه از آن گرگهای بزرگ که داخل استودیوها نشستهاند، گرگهایی کوچک: آژانسهای استعدادیابی بدون دفتر و مرکز، دفترهای تبلیغاتی بیمشتری، واسطههایی بدون ارتباط با مخاطبین یا مدیران. قهوهخانهها و کافههای ارزان، پر از مدیرانی بود که آمادهی بستن قرارداد بودند، فقط کافی بود ثبتنام کنی و شرطِ ثبتنام آنها معمولاً در تختخواب میگذشت.
با همهی آنها ملاقات کردم. همهشان حقهباز و شکستخورده بودند. بعضیهایشان شارلاتان و دروغگو بودند و اندازهی خود شما به فیلم نزدیک بودند. بنابراین وقتی با آنها مینشستی فقط باید به دروغدغلهایشان گوش میکردی و هالیوود را از چشم آنها میدیدی؛ یک فاحشهخانهی شلوغپلوغ، یک چرخ و فلک، و تختخوابهایی برای یابوهایش.
Amir
ناگهان خطاب به گناهکاران چادر گفت که همگی در درگاه خداوند بلند شوند و توبه کنند.
من زودتر از همه بلند شدم و شروع به اعتراف گناهم کردم.
او گفت: «به زانو بیفت خواهر.»
به زانو افتادم و شروع کردم به حرفزدن در مورد آقای کیمل که چطور مرا در اتاقش گیر انداخت و به من تجاوز کرد. دیگر گناهکاران نیز دورم جمع شدند و به زانو افتادند و با گریه و زاری شروع کردند به اعتراف در مورد گناهانشان و من از گود بیرون افتادم.
به پشتِ سرم نگاه کردم، دیدم آقای کیمل بین بیگناهان ایستاده است و با صدای بلند و خالصانه از خداوند میخواهد که گناهِ گناهکاران را ببخشاید.
Amir
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیشتر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط بهسمت آن میتازید و راه دیگری جلوی رویتان نیست.
zahra.Askari
سخت است کاری انجام دهی که به قلبت آسیب برساند، خصوصاً قلبی که جوان هم باشد و فکر کنی که اولین ضربه، او را از پا در خواهد آورد.
zahra.Askari
خیلی سخت است کس دیگری را دوست داشته باشی، اما با یک نفر دیگر احساس خوشی کنی و خیالپردازی داشته باشی.
Moj
یک بار سعی کردم یادم بیاید قبل از آمدن او زندگیام چطور بود. چیزی تغییر نکرده بود، امیدی نبود، چشمانداز روشنی هم نبود و همهی درها هم بسته بود. هنوز مشکلات سرجایشان بودند، تک به تک، اما مثل گردوغباری بودند که فوت شده بودند کنار. چیز جدیدی آمده بود وسط: عشقبازی.
تا عشقبازی اتفاق نمیافتد، چیزی گیجکننده است. وقتی متأهل بودم همیشه صبحها از خواب بیدار میشدم و با خودم میگفتم حتماً همهی دنیا دیوانهاند که مدام دارند دربارهی مسائل جنسی داد و فریاد راه میاندازند. مثل این است که آدم مدام بشنود که اجاق لهستانی بزرگترین اختراع روی زمین است.
برایم اینطور تعریف شده بود که مردم دیگر ـ زنهای دیگر ـ با من فرق دارند.
Moj
وقتی به اتاقم میآمد و مرا بین بازوهایش میگرفت، هرچه مشکل داشتم فراموش میشد. حتا نورما جین را هم فراموش میکردم و او دیگر مرا تماشا نمیکرد. حتا فراموش میکردم که من خوشعکس نیستم وآدم جدیدی از زیر پوستم بیرون میآمد؛ نه یک هنرپیشه و نه کسی که در دنیا دنبال رنگهای درخشان بود. تمام شهرت و رنگها و نبوغ درون من باقی میماند. وقتی به من میگفت "دوستت دارم"، این جمله برایم بهتر از هزارهزار مقاله بود که بگوید من ستارهی بزرگی شدهام.
Moj
به او و دیگر مردها زیاد فکر کردم. عاشق من شخصیت فردگرای نیرومندی داشت. نه به این معنا که حکمفرما باشد. یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
Moj
یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
eli
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد. اینرا میدانم، چون من اولین پیشنهاد تقریباً خوبم را که تقریباً پنجاه سنت میارزید رد کردم.
samane
مردها وقتی حقیقت آنچه که فکر میکنی را به آنها بگویی با روی باز میپذیرند، اما تعداد زنهایی که میخواهند حقیقت را بدانند خیلی اندک است و تا بتوانند و راهی پیدا کنند، از شنیدنش سرباز میزنند.
sama14
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان