بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
18621
مهمانیهای هالیوود نه تنها مرا گیج میکرد بلکه اغلب مرا از غفلت میرهانید. این رهایی از اوهام وقتی اتفاق میافتاد که یکدفعه با ستارهای روبهرو میشدم که از کودکی او را تحسین میکردم.
همیشه فکر میکردم ستارههای سینما افراد مستعد و جالبی هستند پر از خصوصیات خاص. با ملاقت آن شخصیت در این مهمانیها او را بیرنگوآب حتا سراسیمه مییافتم.
18621
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند. آنها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی میکنند. آنها نقش یک آدم مهم را بازی میکنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آنها را. اما بدتر از آن، این حقیقت است که وقتی مردم "اجتماعی" میشوند، شهامت انسانبودن یا باهوشبودن را ندارند. اصلاً شهامت اینرا ندارند که به هیچچیز دیگری غیر از آدمهایی که در آن مهمانی حضور دارند فکر کنند! مردها و زنهای مهمانی نه تنها لباسهایشان عین هم است، بلکه مغزهایشان هم عین هم است و همه از یکدیگر انتظار دارند که حرفی غیر از مهمانی و لوازمات آن نزنند.
18621
حقیقت این بود که من هرگز هیچکس را گول نزده بودم. فقط گاهی اجازه میدادم مردها خودشان یکدیگر را گول بزنند. گاهی مردها به خودشان زحمت نمیدادند که من کی هستم و چی هستم. درعوض یک شخصیت برای من ابداع میکردند. من هم دراینباره با آنها وارد بحث نمیشدم. آنها در واقع کسی را دوست میداشتند که من نبودم. وقتی حقیقت را میفهمیدند، مرا سرزنش میکردند که چرا آنها را به خیال اشتباه انداختهام و آنها را گول زدهام.
خیلی سعی کرده بودم که با زنها روراست باشم. روراستی با زنها حتا از مردها هم سختتر بود. مردها وقتی حقیقت آنچه که فکر میکنی را به آنها بگویی با روی باز میپذیرند، اما تعداد زنهایی که میخواهند حقیقت را بدانند خیلی اندک است و تا بتوانند و راهی پیدا کنند، از شنیدنش سرباز میزنند.
الی هستم
این کممحلی اجتماعی آنقدرها هم مرا ناراحت نمیکرد. حداکثر کاری که در این مهمانیها میکردم این بود که یک گوشه با یک گیلاس نوشیدنی در دستم بایستم و کسی نباشد که یک کلمه با او حرف بزنم. در مورد زنها فکر کرده بودم. حسادت آنها کمترین چیزی بود که نسبت به من داشتند و از علم به کمبودهای خودشان نشأت میگرفت. وقتی زنها به من نگاه میکردند، فکر میکردند من در مورد مسائل زناشویی مثل آنها نیستم و همین آنها را عصبانی میکرد.
وقتی میدیدم زنها با من که روبهرو میشوند اخم میکنند، و وقتی وارد جمعشان میشوم به من کممحلی میکنند، واقعاً احساس تاسف میکردم، نه برای آنها که برای مردهایشان. احساس میکردم که چنین زنهایی معشوقههایی بدبخت هستند و در روابط جنسی هم لنگ میزنند. تنها چیزی که آنها میتوانند به یک مرد بدهند یک گناه پیچیده است. اگر میتوانستند به مردشان این احساس را بدهند که او شوهر بد یا عاشق ناسپاسی است، خودشان را "موفق" میدانستند.
الی هستم
زنهایی را در مهمانیها دیده بودم که آنقدری لباس میپوشیدند که دستگیر نشوند، بعد شایعاتی در مورد خودم میشنیدم که در مهمانیهای لختی شرکت کردهام و چقدر زن مبتذلی هستم. این آنها بودند که سر و تن و ستون فقرات و ساقهای خود را هرچه بیشتر بیرون میانداختند و آنوقت من "مبتذل" بودم!
کاربر ۲۰۶۳۳۱۰
عاشق واقعی آن مردی است که بتواند فقط با دستکشیدن روی سرت یا لبخندزدن به چشمهایت یا حتا با خیرهشدن به فضا، سرتاپای تو را بلرزاند.
کاربر ۲۰۶۳۳۱۰
یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
AliReza
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
کاربر ۱۵۰۸۲۸۵
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند. آنها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی میکنند. آنها نقش یک آدم مهم را بازی میکنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آنها را.
wild_apple
مردها با زنها خیلی فرق دارند، آنها همیشه پر از خشوع و کرنش هستند و میخواهند آنرا یا به پای قهرمانانشان یا به پای شریک جنسیشان بریزند. اما تصورش سخت است که فکر کنیم یک دسته زن تمام مهمانی از زنی که مثلاً چند تا قهرمانی دارد تعریف و تمجید کنند!
zahra.n
«تو خیلی راحت گریه میکنی، این بهخاطر اینه که ذهنت هنوز خوب رشد نکرده. ذهنت رو که بررسی میکنی، میبینی عین یه جنین نارسه.» نمیتوانستم با او مخالفت کنم، چون باید معنی کلمه را در فرهنگ لغات میدیدم. میگفت: «ذهنت راکده، تو هیچوقت در مورد زندگی فکر نمیکنی. فقط با یه جفت بال آبی که پوشیدی توش غوطهوری.»
zahra.n
شرکت در این اجتماعات سختترین قسمت عملیات من برای خوبجلوهکردن بود. اما بعد از چند ماه یاد گرفتم که چگونه تا حد قابل ملاحظهای کسالت این مهمانیها را کاهش دهم. این قضیه وقتی اتفاق افتاد که نزدیک دو ساعت دیرتر به یک مهمانی رسیدم. اگر چنین اتفاقی برایتان بیفتد، نه تنها یک ورود مخصوص اتفاق میافتد و همهی توجهها به شما جلب میشود و این خودش یک تبلیغ برایم بود، بلکه دیگر تا آن موقع تقریباً اکثر مهمانان مست شدهاند. آدمهای مهم وقتی مست هستند، خیلی جالبترند و بیشتر شبیهاند به انسان.
zahra.n
با یک جعبه اسباباثاثیه و چند چمدان رفتم به خانهی آنها. یکدست کت و دامن داشتم، دو دست لباس ساده، دو جفت کفش، چند جفت جوراب رفوشده، کمی لباس زیر و یک حولهی حمام. اسبابکشی سخت نبود.
Mir Hadi Mousavi
بعد از آن گاهی صدای آقای سیلوستر سراغم میآمد، به نظرم این صدا، صدای واقعی هالیوود است: "بالا! بالا! بالاتر!"
Mir Hadi Mousavi
تنها بودم، خودم با خودم. وقتی شبها از خیابانهای روشن و پیادهروهای پرازدحام به خانه برمیگشتم، چهرههایی میدیدم که دارند با هم حرف میزنند و با عجله میخواهند به جایی بروند. با خودم میگفتم کجا دارند میروند و چه احساسی دارد که آدم جایی داشته باشد که برود یا کسانی باشند که تو را بشناسند.
mim_ti
گفتم: «خودم. من فقط به یه دلیل ازدواج میکنم، اونم عشقه.»
پرسید: «دوست داری با کدوم مورد ازدواج کنی؟ با پسر فقیری که عاشقش هستی یا مرد ثروتمندی که دوستش داری؟»
گفتم: «پسر فقیری که عاشقش باشم.»
محمد جواد اخباری
عشق هم چیزی است که شما نمیتوانید آنرا ابداع کنید و هرچقدر هم بخواهید، اصلاً فایدهای ندارد.
محمد جواد اخباری
منظورم آن دسته از مردهای روشنفکر نیست که پر از ایدهها و نظریات مختلف در مورد زندگی هستند. همیشه گوشکردن به حرفهای چنین مردهایی لذتبخش است، چون آنها هیچوقت خودستایانه حرف نمیزنند. مردهای وراجی حوصلهی مرا سر میبرند که مدام در مورد خودشان حرف میزنند. گاهی سوزنشان گیر میکند و همینطور یک ریز از خودشان تعریف میکنند.
محمد جواد اخباری
خواست که از من جدا شود، مثل مرد انجامش دهد
محمد جواد اخباری
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان