بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند.
Zax
یک شب مرد ثروتمندی به من گفت: «برات چند دست لباس عالی میخرم، پالتو خز و همهچیز، یه آپارتمان قشنگ هم برات کرایه میکنم، یه مستمری هم برای غذات میدم، نمیخوام هم با من بخوابی... همهی اون چیزی که میخوام اینه که پات رو از کافهها و مهمانیها بکشی بیرون و طوری رفتار کنی، که انگار دخترم هستی و من بیرون از اتاقت به تو شببهخیر میگم و هیچوقت ازت نمیخوام اجازه بدی داخل اتاقت شم. این فقط یه نوعدوستییه. نظرت چیه؟»
به او گفتم: «از مردهایی مثل تو که برنامههای آنچنانی دارن، خوشم نمیآد. به نظرم گرگهای روراست بهترن. چون میدونم باهاشون چطور رفتار کنم، اما آدمهای دروغگو همیشه عصبیم میکنن.»
پرسید: «چی باعث شد فکر کنی دروغ میگم؟»
گفتم: «چون اگه منو نمیخواستی، منو نمیخریدی!»
کلوچه کتابخوان
همیشه مردهایی هستند که به دختری که به نظر تنها میرسد کمک کنند که کمی از تنهایی بیرون بیاید. وقتی داری رد میشوی میگویند: "سلام کوچولو". وقتی برنمیگردی که به آنها نگاه کنی، به مسخره میگویند: "مغرورم که هستی، آره؟".
گاهی همچنان دنبالت میآیند و به این مکالمهی یکطرفه ادامه میدهند.
"به نظرم خوشگلی کوچولو." چند تا ساختمان که جلوتر رفتی و محلشان نگذاشتی، از شما عصبانی میشوند و شما را با یک فحش تنها میگذارند.
Moon
خجالت میکشیدم به چشمهای کسی نگاه کنم. وقتی آدم از درون شکسته باشد اینطوری میشود. فقط خجالت میکشی.
missmary
تو دنیا هیچی بهتر از یه شکم صاف نیست.
غزل
از دیگر اشکالات اجتماعیام این بود که قادر نبودم همیشه در مهمانیها غشغش بخندم، انگار که دارد خیلی خوش میگذرد
min
با دیدن آنها آدم زیاد چیز یاد میگیرد. یاد میگیری که زنانِ بسیار شیک و آراسته، همسرِ مردانِ سادهای هستند و مردانِ خوشتیپ و آراسته، زنانِ سادهای دارند. و مردمی در لباس کهنه با ساک و بقچههایی ژنده و با سهچهار تا بچهی قدونیمقد، که به آنها چسبیدهاند، صورتهایی دارند که وقتی به همدیگر میرسند، عین درخت کریسمس میدرخشد. و تو زن و مردهایی را میبینی که بسیار ساده و بیآلایش، چاق و پیر هستند، اما طوری با احساس همدیگر را میبوسند که انگار بازیگر فیلماند.
غزل
میخواستم هزاران سؤال بپرسم اما کسی نبود که به سؤالاتم جواب دهد. به علاوه میدانستم که همه فقط به بچهها دروغ میگویند، دربارهی همهچیز دروغ میگویند، از سوپ گرفته تا بابانوئل.
Zax
هالیوودی که من میشناختم، هالیوود بدشانسی بود و بدبختی. تقریباً هرکس را که میشناختم یا سوءتغذیه داشت یا به فکر خودکشی بود. مثل یک بیت شعر بود: " آب، آب، همهجا آب، امان از یک قطره در دهان ما". نام، نام، آوازه، اما یکی یک سلام هم به ما نمیکرد.
غذایمان در پیشخوان قهوهخانههای ارزان بود و جایمان در اتاقهای انتظار. ما زیباترین قبیلهی گدایانی بودیم که تا به حال شهری به خود دیده و تعدادمان هم کم نبود! برندگان ملکهی زیبایی، دختران دانشگاهی زرقوبرقدار، و دختران پریسیمایی که خانهدار بودند، از همهجا در این شهر گرد هم آمده بودند.
🐝 Mina 📚
حقوقم را خرج کلاسهای نمایش، رقص و آواز کردم. کتابهایی خریدم که مطالعه کنم. مینشستم گوشهی اتاقم و فیلمنامهها را بلندبلند در مقابل آینه میخواندم که چیز عجیبی برایم اتفاق افتاد. عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
غزل
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند. آنها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی میکنند. آنها نقش یک آدم مهم را بازی میکنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آنها را.
سقف پاره کن!
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد.
سیدباقر
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیشتر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط بهسمت آن میتازید و راه دیگری جلوی رویتان نیست.
farzane
پرسید: «دوست داری با کدوم مورد ازدواج کنی؟ با پسر فقیری که عاشقش هستی یا مرد ثروتمندی که دوستش داری؟»
گفتم: «پسر فقیری که عاشقش باشم.»
farnaz Pursmaily
حالا دیگر به جای اینکه تهمت دزدیدن شانهها، گردنبندها، یا سکههای پنجسنتیشان را به من بزنند، مرا به دزدیدن مردان جوان متهم میکردند.
Mr.horen~
وقتی به او نگاه میکردم به من اخم میکرد و میگفت: «نگران نباش نورما جین. وقتی بزرگ شدی دختر خوشگلی میشی. با تمام وجودم مطمئنم.»
مهدی بهرامی
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد.
علاقه مند کتاب
تنها کسی که دوستَم داشت و نگاهم میکرد، کسی بود که نه میتوانستم صدایش را بشنوم و نه میتوانستم لمسش کنم. عادت داشتم هر بار وقت میکردم تصاویری از خدا برای خودم میساختم
رویا
عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
da☾
اما در خیالبافی میشود از روی حقایق پرید، درست به آسانی پریدن یک گربه از دیوار پرچین.
Rafti
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان