بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیرون ذهن من | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیرون ذهن من

بریده‌هایی از کتاب بیرون ذهن من

۴٫۷
(۹۱)
ـ لطفا از متأسف بودن واسه خودت دست بردار
-Dny.͜.
کلمات همیشه مثل دانه‌های برف دورم چرخیده‌اند؛ ظریف و متفاوت از هم، و بدون اینکه بتوانم لمسشان کنم کف دستم آب شده‌اند.
گندم
و شرط می‌بندم بیشتر آدم‌ها از قدرتِ واقعیِ کلمات خبر ندارند.
"Shfar"
"کاش الان دیروز بود..."
"Shfar"
راستش آدم‌ها بعضی وقت‌ها واقعاً نامهربان و بی‌ادب می‌شوند؛ کم پیش می‌آید که یکی واقعاً خوب باشد.
"Shfar"
خانم وی نگاهش را از پرنده می‌گیرد و به من می‌دوزد. "اگه می‌تونستی پرواز کنی چی‌کار می‌کردی؟" "اینم از سؤال‌های امتحانیه؟" می‌خندم. خانم وی هم می‌خندد: "فکر کنم به قدر کافی درس خوندیم." می‌نویسم: "فکر کنماون‌وقت از پریدن می‌ترسیدم." می‌پرسد: "چرا؟ ترس از اینکه بیفتی؟" ـ نه. از اینکه اون‌قدر خوب باشه که تا ابد بخوام پرواز کنم و برنگردم.
Massoume
این منم، یک شهرِ متشنج!
⚽️ kaka ⚽️
اخبار زلزله: گروه هواشناسی رعشه‌های عجیبی را از یک مدرسه‌ی محلی مخابره کرده‌اند. ممکن است صدای قلب دختری باشد که محکم می‌زند؟
f
آدم‌ها دوستت دارن به خاطر خودت، به‌خاطرِ‌ اینکه ملودی هستی، نه اینکه چه کارها می‌تونستی یا نمی‌تونستی بکنی. لطفا یه کم هم که شده روی علاقه‌شون حساب کن!
"Shfar"
بعضی وقت‌ها چیزهایی اتفاق می‌افته که از کنترل ما خارجه ملودی.
"Shfar"
بابا عاشق پنیر است، هرچند معده‌اش را اذیت می‌کند. در ضمن صاحب بلندترین و بوگندوترین بادمعده‌های دنیاست. نمی‌دانم وقتی سر کار است چطور کنترلشان می‌کند؟ تازه اگر بکند! به‌هرحال وقتی می‌رسد خانه، شروع می‌کند به ول دادن تمامشان. همین‌که پا روی اولین پله می‌گذارد شروع می‌شوند. پله، زارت. پله، زورت. پله، زارت. تا به اتاقم برسد از خنده روده‌بر شده‌ام.
ن. عادل
من به خودم ایمان دارم. همین‌طور خانواده‌ام و خانم وی. این بقیه‌ی دنیاست که در موردش زیاد مطمئن نیستم.
f
سکوتشان حرفی را می‌زند که کلمه‌ها از گفتنش عاجزند: این‌که بدون من بهتر بوده.
"Shfar"
ـ بعضی وقت‌ها چیزهایی اتفاق می‌افته که از کنترل ما خارجه ملودی. تو کار خطایی نکردی.
(:Ne´gar:)
می‌فهمم که این حرف را از ته قلبش می‌گوید. من به خودم ایمان دارم. همین‌طور خانواده‌ام و خانم وی. این بقیه‌ی دنیاست که در موردش زیاد مطمئن نیستم.
Massoume
از همان بچگی، یعنی سه‌چهار ماهگی‌ام، کلمات برایم مانند هدیه‌هایی مایع و شیرین بودند و من آنها را مثل لیموناد سر می‌کشیدم. مزه‌مزه‌ می‌کردم. آنها به فکرها و حس‌های درهم و برهم من نظم می‌بخشیدند. وقتی حرف می‌زدند انگار پتوی گرمی دورم پیچیده می‌شد.
گندم
فکرها به کلمات نیاز دارند، کلمات به صدا.
yasi🪄🐈‍⬛
این منم، یک شهرِ متشنج!
moonchild
"موقعیتی که شخص در آن هنگامِ شنیدن موسیقی قادر به دیدن رنگ‌ها و احساسِ طعم و مزه است، چه نام دارد؟ الف: سنتز ب: هم‌زیستی ج: حس تقارن د: سمبولیسم." لبخند زدم و گزینه‌ی ج را فشار دادم. نه‌تنها یکی از لغت‌هایی بود که خانم وی بهم یاد داده بود، بلکه اصلا توصیفِ خودِ من بود!
f
صبح که بیدار می‌شوم، روبه‌روشدن با واقعیت برایم مثل پرت شدن از یک ارتفاع بلند است
لیلاخانوم

حجم

۲۱۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۹۵ صفحه

حجم

۲۱۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۹۵ صفحه

قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد