بریده‌هایی از کتاب اثر مرکب

«چیزی که انجام دادن آن ساده به نظر می‌آید، انجام ندادن آن هم ساده به نظر می‌آید

«خیلی جالب است؛ هر چه بیشتر تمرین می‌کنم، خوش‌شانس‌تر می‌شوم.

جیم ران به من آموزش داد، این بود: «اگر می‌خواهی بیشتر داشته باشی، باید به بیشتر تبدیل شوی. موفقیت چیزی نیست که بخواهی به دنبال آن بگردی. هر چیزی را تعقیب کنی، از تو دوری خواهد کرد. همانند تلاش برای گرفتن پروانه‌هاست. موفقیت، چیزی است که با تبدیل شدن به شخصیتی که می‌خواهی، به دست می‌آید.»

بزرگ‌ترین چالش شما این نیست که به عمد تصمیمات بدی گرفته‌اید. حل کردن این موضوع بسیار آسان است. بزرگ‌ترین چالش شما این است که در زمان اتخاذ تصمیمات‌تان، به آن‌ها توجه نمی‌کنید. نیمی از مواقع از اتخاذ آن تصمیمات آگاه نبوده‌اید. انتخاب‌های ما توسط فرهنگ و تربیت خانوادگی‌مان شکل می‌گیرند. آن‌ها طوری در رفتار‌ها و عادت‌هایمان تنیده شده‌اند که فراتر از حد کنترل به نظر می‌آیند

پیشنهاد می‌کنم همین امروز فهرست مهمترین اهداف‌تان را تهیه کنید و آن‌ها را بنویسید. برای بخش‌های مختلف زندگی‌تان هدف تعیین کنید؛ نه فقط برای اهداف مالی و کسب‌وکارتان؛ تمام توجه و تمرکزتان را معطوف به یک بخش از زندگی نکنید. به دنبال این باشید که در تمام بخش‌های زندگی‌تان موفق شوید. تعادل در تمام جنبه‌های زندگی بسیار مهم است. کسب و کار، درآمد، سلامتی، معنویات، خانواده، ارتباطات و سبک زندگی. برای این‌که بتوانید اهداف معنا‌دار و خاصی داشته باشید، به پرسش‌نامه تعیین اهداف در بخش ضمیمه‌ها مراجعه نمایید.

با این درک جدید (درک درونی) ذهن‌تان شروع به همخوانی دادن دنیای بیرونی‌تان با آنچه در درون‌تان می‌خواهید (اهداف‌تان) خواهد کرد. به همین سادگی است! بعد از این‌که به‌صورت روشن و واضح اهداف خود را تعریف کردید، در این‌که چگونه دنیا را تجربه ‌کنید و ایده‌ها و افراد و موقعیت‌های جدید را به‌سوی زندگی‌تان بکشانید، تفاوتی بسیار ژرف و عمیق به وجود خواهد آمد. برایان تریسی در یکی از مصاحبه‌هایم گفت: «افراد موفق و رده‌ بالا، اهداف واضحی دارند. آن‌ها می‌دانند چه کسی هستند و چه می‌خواهند. آن‌ها این اهداف را می‌نویسند و برای به دست آوردن‌شان برنامه و نقشه تدوین می‌کنند. افراد ناموفق اهداف‌شان را دور سرشان همچون تیله‌های چرخان در قوطی، می‌چرخانند. ما می‌گوییم هدفی که نوشته نشود، تنها فانتزی خیالی است. همه افراد برای خودشان فانتزی دارند، اما این فانتزی‌ها همانند گلوله‌هایی هستند که باروت ندارند. مردم بدون هدف در زندگی‌شان به هیچ چیز نمی‌رسند. این نقطه آغاز است!»

بگذارید مثال خوبی برایتان بزنم (این مثال واقعیت دارد) : وقتی می‌خواهید خودروی جدیدی بخرید، ناگهان شروع به دیدن آن خودرو در خیابان‌ها و معابر می‌کنید، درست است؟ به نظر می‌آید تعداد بیشماری از آن خودرو در خیابان‌ها وجود دارد، در حالی‌که تا دیروز این گونه نبود. آیا این واقعیت دارد؟ معلوم است که خیر. آن‌ها همیشه در خیابان‌ها بوده‌اند، ولی شما توجهی به آن‌ها نمی‌کردید. مادامی که به آن‌ها توجهی نمی‌کردید، برای شما وجود نداشتند. وقتی اهداف خود را تعریف می‌کنید، چیز جدیدی به ذهن‌تان می‌دهید تا به‌دنبال آن گشته و بر روی آن متمرکز شود. گویا به ذهن‌تان یک جفت چشم تازه می‌دهید که از طریق آن‌ها به مردم، موقعیت‌ها، محاورات، منابع، ایده‌ها و خلاقیت‌های اطراف‌تان نگاه کند.

ما روزانه توسط میلیارد‌ها حس مختلف (بصری، صوتی و فیزیکی) بمباران می‌شویم. برای این‌که دیوانه نشویم، ۹۹/۹ درصد آن‌ها را نادیده می‌گیریم. فقط آن‌هایی را می‌بینیم، می‌شنویم و تجربه می‌کنیم که ذهن‌مان بر رویشان متمرکز است. به‌ همین دلیل وقتی درباره چیزی فکر می‌کنید، آن را وارد زندگی خود کرده‌اید. در حقیقت، شما در حال مشاهده چیزی هستید که همان‌جا بوده است. شما آن‌ها را به‌سمت زندگی‌تان جذب می‌کنید و قبل از آن‌که ذهن‌تان را متمرکز کنید تا آن‌ها را ببیند، برای شما در دسترس نبوده‌اند. منطقی است؟ به‌هیچ‌وجه رازآلود نیست و بسیار هم منطقی است. حال با این دریافت جدید، هر آن‌چه در ذهن‌تان به آن فکر می‌کنید، چیزی است که تنها بر روی آن متمرکز ‌شده‌اید و در ۹۹/۹ مواقع همان‌جا وجود داشته است.

هدف‌گذاری چگونه کار می‌کند: راز پنهان، آشکار شده است شما تنها چیزهایی را می‌بینید، تجربه می‌کنید و به دست می‌آورید که به‌دنبال‌شان هستید. اگر ندانید به‌دنبال چه چیزی هستید، نمی‌توانید آن را به دست آورید. ما به‌خاطر طبیعت‌مان، همواره به‌دنبال به دست آوردن هستیم. ذهن‌مان همیشه تلاش می‌کند دنیای بیرون‌مان را با چیزی که درون‌مان می‌بینیم و انتظار داریم، هم‌خوانی دهد. برای همین اگر ذهن‌تان را طوری تربیت کنید که به‌دنبال آنچه می‌خواهید، باشد، دیدن آن‌ها را در زندگی واقعی‌تان شروع خواهید کرد. موضوع مورد انتظار شما، همیشه در اطراف‌تان وجود داشته، ولی ذهن و چشمان‌تان برای دیدن آن باز نبوده است. قانون توجه این گونه کار می‌کند. جادوی مخفی یا اسرار‌آمیزی در کار نیست. بسیار آسان‌تر و عملی‌تر از چیزی است که تصور می‌کنید.

«اگر پیشرفتی را که دوست دارید داشته باشید، ندارید، اما توانایی آن را در خود حس می‌کنید، تنها به این دلیل است که اهداف‌تان را به روشنی تعریف نکرده‌اید.» یکی از نقل‌قول‌های معروف او که ما را به یاد اهمیت اهداف می‌اندازد، این بود: «هر آن‌چه به روشنی تصور کنید، از صمیم قلب بخواهید، با تمام وجود آن را باور داشته باشید و مشتاقانه برای رسیدن به آن تلاش کنید، باید بدون تردید برایتان رخ دهد.» مهارت بسیار مهمی که بیشترین تاثیر را در ایجاد فراوانی در زندگی داشته، این بوده که یاد گرفتم چگونه به‌صورت موثر برای خودم اهدافی را تنظیم کنم و به آن‌ها برسم. وقتی قدرت خلاقیت خود را بر روی هدفی تعریف‌شده متمرکز کنید، چیزی شبیه جادو اتفاق می‌افتد. تمام افراد موفق دنیا به‌خاطر این موفق هستند که چشم‌انداز‌های زندگی‌شان را مانند نقشه‌ای پیاده کرده‌اند. شخصی که چرای واضح، با میل شدید و سوزان داشته باشد، همیشه قادر خواهد بود در چگونگی انجام آن موفق شود.

اهداف همان‌طور که پیش‌تر گفتم، اثر مرکب همیشه کار می‌کند و همیشه شما را به جایی خواهد برد. سوال این است: «به کجا؟» می‌توانید افسار این نیروی قدرتمند را به دست بگیرید و کاری کنید که شما را به ماورای موفقیت برساند. مهم این است که بدانید می‌خواهید به کجا بروید. چه اهداف، آرزوها و مقصدهایی برای خود متصور شده‌اید؟ در مراسم خاکسپاری پاول‌جی‌مایر که یکی از اساتید و مربیانم بود، به یاد تنوع و غنای زندگی او افتادم. او به‌اندازه بیش از دوازده نفر تجربه، دستاورد و موفقیت داشت. خبر درگذشت او باعث شد در اندازه و ابعاد اهدافم بازنگری کنم. اگر پاول این‌جا بود، به ما می‌گفت:

اگر تا امروز، هنوز ارزش‌های واقعی‌تان را مشخص نکرده‌اید، ممکن است خود را در حال انتخاب‌هایی ببینید که با خواسته‌هایتان در تضاد هستند. به‌عنوان مثال اگر صداقت برای شما ارزشی بزرگ است، ولی با اشخاص دروغگو بیرون می‌روید، تناقض به وجود می‌آید. درنهایت، شما ناراضی، غمگین و عصبانی خواهید بود. روان‌شناسان به ما می‌گویند هیچ چیز در ما به‌اندازه وقتی که اعمال و رفتارهایمان با ارزش‌های درونی‌مان مطابق نیستند، ایجاد استرس نمی‌کند. تعریف کردن ارزش‌های واقعی‌تان به شما کمک خواهد کرد زندگی را ساده‌تر کنید و بازدهی بالاتری داشته باشید. اگر درمورد ارزش‌های واقعی‌تان مطمئن هستید، تصمیم‌گیری آسان‌تر خواهد بود. وقتی با انتخاب مواجه می‌شوید، از خودتان بپرسید: «آیا این مطابق ارزش‌های اصلی من است؟» اگر هست، آن را انجام دهید. اگر نیست، انجام نداده و به عقب نگاه نکنید. تمام تردیدها از بین خواهند رفت.

انگیزه اصلی نقطه دستیابی به قدرت چرایی‌تان از طریق ارزش‌های اصلی‌ و درونی‌تان مشخص می‌کند چه کسی هستید و برای چه چیزی زندگی می‌کنید. ارزش‌های اصلی شما مانند قطب‌نمای درونی یا جی‌پی‌اس داخلی‌تان است. آن‌ها همانند فیلتر عمل می‌کنند و می‌توانید توسط‌ آن‌ها درخواست‌ها و تمایلات زندگی‌تان را اداره کنید. آن‌ها شما را مطمئن می‌سازند که در مسیر مقصد واقعی‌تان در حرکت هستید. تعریف کردن دقیق ارزش‌های واقعی و کالیبره کردن درست آن‌ها، یکی از مهم‌ترین گام‌هایی است که زندگی شما را به‌سوی بهترین شکل آن سوق خواهد داد.

مادامی‌که چراهای شما مشخص نشده باشند، چگونه‌های شما بی‌معنی هستند. تا وقتی تمایلات و انگیزه‌تان را در جای درست قرار ندهید، مسیرهای جدید برای رسیدن به زندگی بهتر را از دست خواهید داد. اگر قدرت چرای شما (تمایلات‌تان) به‌اندازه کافی خوب نیستند، اگر تعهدات‌تان به‌اندازه کافی قوی نیستند، مانند بقیه خواهید بود؛

نیروی اراده را فراموش کنید. الان موقع استفاده از نیروی چرایی است. انتخاب‌های شما تنها وقتی معنادار هستند که بتوانید آن‌ها را به تمایلات و آرزوهایتان متصل کنید. هوشمندانه‌ترین و محرک‌ترین انتخاب‌ها، آن‌هایی هستند که با آن‌چه به‌عنوان هدف برای خود برمی‌گزینید و با ارزش‌های متعالی شما مطابقت داشته باشند. باید چیزی را بخواهید و بدانید چرا آن را می‌خواهید؛ در غیر این صورت به‌راحتی جا می‌زنید. خب؛ چرای شما چیست؟ اگر می‌خواهید پیشرفت‌های بزرگی در زندگی‌تان ایجاد کنید، باید دلیل داشته باشید. برای این‌که مجبور شوید تغییرات ضروری را ایجاد کنید، چرای شما باید بسیار انگیزه‌بخش باشد. باید سال‌ها بخواهید که بالا، بالا، بالا، بالا، بالا و بالاتر بروید. خب؛ چه چیزی بیشتر از همه باعث حرکت شما می‌شود؟ مشخص کردن چرای شما بسیار مهم و ضروری است. چه چیزی به شما انگیزه می‌دهد اشتیاق‌تان را شعله‌ور کنید؟ چه چیزی منشا تمایلات و سوخت لازم برای ثابت‌قدمی شما‌ست؟ این مسئله آن‌قدر مهم است

در حقیقت شما انتخاب‌ها را انجام می‌دهید، سپس این انتخاب‌ها شما را می‌سازند.

چیزی که من را درمورد این حقیقت به هیجان می‌آورد، این است که اگر تغییر، آسان بود و همه این کار را به‌سادگی انجام می‌دادند، برای من و شما خیلی سخت بود که بتوانیم متمایز شویم و فردی موفق و خارق‌العاده باشیم. عادی بودن، آسان است. خارق‌العاده بودن است که شما را از سایر مردم دنیا متمایز می‌کند. خود من وقتی کاری سخت باشد، خوشحال می‌شوم. به این دلیل که می‌دانم بیشتر مردم کاری را که باید، انجام نمی‌دهند. برای همین برای من آسان‌تر خواهد بود که یک گام از آن‌ها جلوتر افتاده و پیشگام و موفق شوم. جمله‌ای را که دکتر مارتین‌ لوترکینگ گفته، به‌شدت دوست دارم: «ارزیابی نهایی یک فرد از جای راحت و آرامی که اکنون ایستاده، صورت نمی‌گیرد، بلکه جایی اندازه‌گیری می‌شود که با سختی‌ها در چالش است.»

متمرکز شدن برای به دست آوردن هر آنچه می‌خواست را داده بود.

جامعه پر شده از تبلیغات خالی از توجه. گاهی انجام عمل غیرمنتظره مستلزم این است که کاری کنید صدایتان شنیده شود. اگر دلیل یا ایده‌ای عالی دارید که ارزش توجه دارد، هر آنچه را لازم است، انجام دهید؛ حتی کارهای غیرمنتظره تا صدایتان شنیده شود. کمی بی‌پروایی به خرج دهید.

در زندگی همان چیز‌هایی را به دست خواهید آورد که تحمل‌شان می‌کنید.