بریدههایی از کتاب هفتتا هفتتا
۴٫۶
(۵۷)
پنجرهای اینجاست و از جایی که هستم، از گوشهای روی کاشیهای سرد، تماشا میکنم که چطور طلوع آفتاب دنیا را در نوری نارنجی فرو میبرد.
tasnim
فکر نمیکنم این موضوع عجیبی باشد، چون تقریباً هر کاری که من میکنم برای درک یا سرگرمی خودم است.
فکر میکنم تماشاچی کار آدم را خراب میکند.
monamomeni
سیبها روی درخت سیب در میآیند. گیلاسها هم روی درخت گیلاس. اما بلوطها ممکن است روی درختانی غیر از درخت بلوط هم در بیایند.
monamomeni
فکر میکنم تلاشی که صرف تحرک جسمانی میشود از نتیجهاش مهمتر است.
Afsaneh Habibi
حالا میفهمم که زندگی، سفر بزرگی وسط میدان مین است و آدم نمیداند با کدام قدم میرود هوا
Afsaneh Habibi
فکر کنم اگر مدت زیادی منتظر چیزی مانده باشید، رضایتتان از آن بیشتر میشود.
بدون شک میتوان برای تقارن بین نیاز و برطرف شدنش، یک فرمول ریاضی تنظیم کرد.
Afsaneh Habibi
یک نوجوان معمولی دوست دارد پوشش خیلی ناراحتی داشته باشد.
مشاهداتم نشان میداد هر چه پیرتر میشدید، بیشتر کلمهی راحت را دوست داشتید.
برای همین خیلی از پیرها شلوارهای کمرکشی میپوشند. البته اگر اصلاً شلوار بپوشند. شاید این توضیح دهد که چرا پدربزرگها و مادربزرگها عاشق اینند که برای نوههایشان پیژامه و حولهی حمام بخرند.
لباسهایی که دانشآموزان دیگر میپوشیدند، به نظر من، یا خیلی تنگ بود یا خیلی گشاد.
از قرار معلوم پوشیدن لباسی که اندازهتان باشد قابل قبول نبود.
ز.م
گفتم: «فهمیدم برای اولین روز سکوییا چی بپوشم.»
بابا جلوی ظرفشویی ایستاده بود و یواشکی یک تکه دونات میخورد. من تمام سعیام را میکردم که آنها غذای ناسالم نخورند، اما آنها خیلی از عادتهای غذاییشان را قایم میکردند.
بابا زود دوناتش را قورت داد و پرسید: «و اون چیه؟»
خوشحال شدم.
«لباس باغبونیم رو میپوشم.»
حتماً بابا لقمهی بزرگی خورده بود، چون مثل اینکه دونات توی گلویش پرید. به هر زحمتی بود گفت: «مطمئنی میخوای این کارو بکنی؟»
معلوم است که مطمئن بودم. اما خودم را بیخیال نشان دادم.
ز.م
وقتی معلم گفت: «ویلو، این کتاب باعث میشه چه حسی بهت دست بده؟»
مجبور بودم واقعیت را بگویم: «یه حس خیلی بد. ماه نمیتونه صدای کسی رو که بهش شب بهخیر میگه بشنوه، ماه دویست و سی و پنج هزار مایل دورتر از ماست. بچهخرگوشا توی خونه زندگی نمیکنن. تازه، فکر نمیکنم تصویرهای کتابم خیلی جذاب باشن.»
لب پایینم را گاز گرفتم و دهانم پر از مزهی آهن خون شد.
«اما وقتی کتاب رو میخونین واقعاً حالم بدتر میشه چون میدونم معنیش اینه که مجبورمون میکنین روی زمین دراز بکشیم، در حالی که میکروبا ممکنه مریضمون کنن. یه چیزی به اسم سالمونلا هست و خیلیام خطرناکه. مخصوصاً برای بچهها.»
بعدازظهر آن روز، کلمهی غیرعادی را یاد گرفتم، چون بچههای دیگر اینطوری دربارهام حرف میزدند.
ز.م
مهد کودک فقط چند خیابان با خانهی ما فاصله داشت و آنجا بود که برای اولین بار مرتکب گناهی شدم به نام زیر سؤال بردن سیستم.
ز.م
من فقط چیزهایی را میبینم که میخواهم ببینم.
شاید مردم اینطوری از بحران عبور میکنند.
دنیایی که تویش زندگی میکنیم بیشتر توی سرمان است.
کاربر963963
شاید وقتی خیلی چیزها را پشت سر بگذارید همچین اتفاقی برایتان میافتد. مثل شیشهای که توی دریا افتاده باشد، تمام زوایای خشنتان سابیده میشود و از بین میرود.
کاربر963963
معنا و مفهوم از زندگیام رفته است.
خودم را وادار میکنم به هر چیزی فکر کنم، جز همان چیزی که در واقع همیشه دارم به آن فکر میکنم.
آن هم آنقدر خستهکننده است که بیشتر از همیشه میخوابم.
کاربر963963
اگر به اندازهی کافی صبر کنید، فعالیت و یک لیوان آب تقریباً هر چیزی را درمان میکند.
کاربر963963
حالا میفهمم که زندگی، سفر بزرگی وسط میدان مین است و آدم نمیداند با کدام قدم میرود هوا.
کاربر963963
چه غمانگیز که سالهای اول عمرمان یادمان نمیماند.
حس میکنم این خاطرات میتوانند جواب سؤال "من کی هستم؟ " باشند.
اولین کابوسم چه بود؟
اولین قدمی که برداشتم واقعاً چه حالی داشت؟
کاربر963963
اگر گیاهان صدا داشتند، صدایشان خیلی با صداهای موجودات دیگر فرق داشت. اما آنها با رنگ و شکل و اندازه و بافت با هم حرف میزنند.
کاربر963963
زندگی آنقدر پر از اتفاقهای ناگهانی است که احتیاط هیچ معنایی ندارد
sogand
غافلگیر میشوم.
لبخند که میزنم قیافهام عوض میشود.
شاید همه همینطورند.
sogand
توی ماشین، از دل میپرسم یواشکی دربارهی چی حرف میزدند و او هم میگوید: «هنری میخواست بدونه اوضاعت چطوره.»
مردم راحت نیستند این سؤال را از یک بچه بپرسند. برای همین از بزرگترها میپرسند.
اما بزرگترها بیشتر وقتها اصلاً از جواب خبر ندارند.
sogand
حجم
۲۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۷ صفحه
حجم
۲۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۷ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان