بریدههایی از کتاب وقتی نیچه گریست
۳٫۸
(۸۸)
«مردن دشوار است. من همیشه معتقد بودهام که آخرین پاداشِ مرده این است که دیگر نخواهد مرد!»
منکسر
«برای خاطر خدا بس کن! دست از فکر کردن بردار! چشمانت را باز کن! نگاه کن! دنیا را به درون راه بده!»
nila
ولی... همیشه پیشاز آنکه فکر کنی،
اتفاق میافتد!
sahel
آنجا، درست آنجا، مردی را میبینیم، مردی با ذهنی هوشمند و حساس. بیایید به او بنگریم. شاید او روزی به وحشتی که در وجودش لانه دارد عمیقاً نگریسته است. شاید بیش از آنچه باید دیده است! شاید با آروارههای خورندهٔ زمان یا با ناچیز بودن خویش اینکه ذرهای بیش نیست و یا با فانی و تصادفی بودن زندگی رودررو شده است. ترس او خام و هولناک بود تا روزی که دریافت شهوتْ ترس را تسکین میدهد. این بود که ورود شهوت به ذهن را گرامی داشت؛ و شهوت، این هماوردِ سنگدل، بهزودی جا بر سایر اندیشهها تنگ کرد.
alireza karamollahi
من همیشه از فیض بردن در حضور اندیشههای بزرگ لذت بردهام. شاید بهایندلیل که به الگویی برای تکامل خود نیازمندم یا شاید فقط بهاینخاطر که دوست دارم آنها را دور خودم جمع کنم.
alireza karamollahi
بی خاکستر شدن، کی نو توانی شد؟
ملیکا بشیری خوشرفتار
"آنچه مرا نکشد قویترم میسازد." پس تکرار میکنم که بیماری من یک موهبت است.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
آیا تو نیز با درماندگی در سوگ زندگیای که هرگز آن را نزیستی ننشستهای؟
منکسر
«پرفسور، اگر قرار باشد همهٔ مفسران توسط چارچوب زندگینامهٔ خود محدود شوند، شما چگونه از چنین محدودیتی در کارتان میگریزید؟»
نیچه پاسخ داد: «نخست باید محدودیتها را شناخت. بعد باید از خود فاصله گرفتن و از دور به خود نگریستن را آموخت. افسوس که گاه شدت بیماری به حدی است که به چشمانداز ذهنیام نیز آسیب وارد میکند.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«زیگ، بگذار اینطور برایت بگویم که حس یک انسان چهل ساله نسبت به زندگی را نمیتوان در بیست و پنج سالگی فهمید.»
منکسر
ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست،
اما بندگسلِ دوست خویش تواند بود.
ida
از کسانی که به اسرارمان پی میبرند و ما را در موقعیتهای حساس غافلگیر میکنند منزجریم. آنچه در آن لحظات محتاجش هستیم همدردی نیست، بلکه فرصتی است تا دوباره تسلط خویش را بر هیجاناتمان به دست آوریم.
Atiyeh
«بشو، هر آنکه هستی!»
کاربر ۴۹۶۶۵۶۶
رؤیا رازی باشکوه است که تمنای گشوده شدن دارد.
ملیکا بشیری خوشرفتار
اشک زیاد تطهیرکننده است.
منکسر
امروز فهمیدم بهترین آموزگار آن است که از شاگردانش بیاموزد.
منکسر
«یعنی سخت است آزادانه سخن گفتن و خود را تخلیه کردن و همزمان مراقب کلمات خود بودن که مبادا نامی که نباید، بر زبان جاری شود. اینطور نیست؟»
منکسر
«امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره کردهام که وقتی جعبهٔ پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناختهتر بود در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا امید بود. ازآنپس انسان این جعبه و امید درونش را بهاشتباه صندوقچهٔ نیکاقبالی میداند. ولی ما از یاد بردهایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویشتن ادامه دهد. امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی میکند.»
منکسر
انسان حتی در برابر فراموشکاریهایش نیز مسئول است
Sima Abdollahi
«بهزودی همهٔ وجودش در چنین حقارتی خلاصه شد. تفرجگاههای بزرگِ ذهنش که برای عقاید اصیل و باشکوه ساخته شده بودند، انباشته از زباله شدند. خاطرهٔ اندیشههای بزرگی که زمانی در سر میپروراند کمرنگ و محو شد. ترسش نیز ناپدید شد. او ماند و اضطرابی فرساینده برای چیزی که به انحطاط گراییده است. با حیرت در میان زبالههای انباشتهشده در ذهن، منشأ اضطرابش را جستجو کرد. و امروز ما او را اینگونه مییابیم: در حال کاوش میان زبالهها، انگار که حاوی پاسخ اویند. حتی از من میخواهد که با او به جستجو بپردازم!»
نیچه در انتظار پاسخ برویر ساکت شد. سکوت.
alireza karamollahi
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۳۶,۹۰۰۷۰%
تومان