ولی... همیشه پیشاز آنکه فکر کنی،
اتفاق میافتد!
sahel
آنجا، درست آنجا، مردی را میبینیم، مردی با ذهنی هوشمند و حساس. بیایید به او بنگریم. شاید او روزی به وحشتی که در وجودش لانه دارد عمیقاً نگریسته است. شاید بیش از آنچه باید دیده است! شاید با آروارههای خورندهٔ زمان یا با ناچیز بودن خویش اینکه ذرهای بیش نیست و یا با فانی و تصادفی بودن زندگی رودررو شده است. ترس او خام و هولناک بود تا روزی که دریافت شهوتْ ترس را تسکین میدهد. این بود که ورود شهوت به ذهن را گرامی داشت؛ و شهوت، این هماوردِ سنگدل، بهزودی جا بر سایر اندیشهها تنگ کرد.
alireza karamollahi
«پرفسور، اگر قرار باشد همهٔ مفسران توسط چارچوب زندگینامهٔ خود محدود شوند، شما چگونه از چنین محدودیتی در کارتان میگریزید؟»
نیچه پاسخ داد: «نخست باید محدودیتها را شناخت. بعد باید از خود فاصله گرفتن و از دور به خود نگریستن را آموخت. افسوس که گاه شدت بیماری به حدی است که به چشمانداز ذهنیام نیز آسیب وارد میکند.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست،
اما بندگسلِ دوست خویش تواند بود.
ida
اشک زیاد تطهیرکننده است.
منکسر
امروز فهمیدم بهترین آموزگار آن است که از شاگردانش بیاموزد.
منکسر
آیا تو نیز با درماندگی در سوگ زندگیای که هرگز آن را نزیستی ننشستهای؟
منکسر
«یعنی سخت است آزادانه سخن گفتن و خود را تخلیه کردن و همزمان مراقب کلمات خود بودن که مبادا نامی که نباید، بر زبان جاری شود. اینطور نیست؟»
منکسر
«زیگ، بگذار اینطور برایت بگویم که حس یک انسان چهل ساله نسبت به زندگی را نمیتوان در بیست و پنج سالگی فهمید.»
منکسر
راه انسانها از ابتدا جدا میشود: کسانی که در آرزوی آرامش و شادی روحاند باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند؛ و آنان که در پی حقیقتاند باید آرامش ذهن را ترک گویند و زندگیشان را وقف پرسشها کنند.
Sima Abdollahi