زخمیها زوزه سرداده بودند، لشکر شاه از سر لطف گلولهٔ بین ابروانشان میکاشتند. سر لشکر به جناب امیرِ امیران چنین نگاشت: موشخوران در استانهٔ سقوطاند. جز ارزگان دیگر اراضی در اختیار ندارند. امروز صبح، الحمدالله دایزنگی فتح شد و تا مرز ارزگان پیشروی کردیم. غنیمت دوپا و چهارپا طرف مرکز گسیل میشوند. غنیمت انبوه با فتح ارزگان در انتظار ماست. فردا به احترام روز جمعه استراحت میکنیم. روز جمعه به استراحت پرداختند و روز شنبه...
BookishFateme
صدای شاه: ادامه بده.
کاتب: دشتهای دایزنگی آتش محصول دادند. گاوها بجای ماغ نعره کشیدند. خانهها تبدیل به شمع شدند. کودکان از بوی گندمبریان و کباب نشئه بودند. مادران دیوانهوار میدویدند و دست کودکی را گرفته با صدای نحسشان از صحرای محشر بسوی جنهم میشتافتند. آفتاب گرم نشده خط مقدم شکست. طاغیان؛ طرف آخرین سنگرشان ارزگان پا به فرار نهادند. مگسها و زنبوران دور لاشها ضیافت گرفتند. لاشخوران منتظر بودن حرارت زمین فروبکاهد.
BookishFateme