مادرِ بتها بتِ نفْسِ شماست
زآنکه آن بت مار و این بت اژدهاست
علی جلیلیان
ما در این انبار گندم میکنیم
گندمِ جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کاین خلل در گندم است از مکرِ موش
موش تا انبارِ ما حفره زدهست
وز فنش انبارِ ما ویران شدهست
اوّل، ای جان، دفعِ شرِّ موش کن
وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن
soshiantne
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مُبدَل کند
soshiantne
عشق خواهد کاین سخن بیرون بوَد
آینه غمّاز نبوَد، چون بوَد؟
آینهت دانی چرا غمّاز نیست؟
زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست
soshiantne
ای بدیده خالِ بد بر روی عَم
عکسِ خال توست آن، از عَم مَرَم!
علی جلیلیان
چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از مَیلان و خشم
علی جلیلیان
چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از مَیلان و خشم
علی جلیلیان