جان ز پیدایی و نزدیکیست گم
چون شکم پر آب و لب خشکی چو خُم
علی جلیلیان
داد حق عمری که هر روزی از آن
کس نداند قیمتِ آن در جهان
علی جلیلیان
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان، ای فلان
علی جلیلیان
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگْذاشتی پیغامِ هوست
علی جلیلیان
پوست باشد مغزِ بد را عیبپوش
مغزِ نیکو را ز غیرت غیبپوش
علی جلیلیان
آن یکی را روی او شد سوی دوست
وآن یکی را روی او خود روی اوست
علی جلیلیان
در شکارِ بیشهٔ جان باز باش
همچو خورشیدِ جهان جانباز باش
علی جلیلیان
دادِ خود از کس نیابم جز مگر
زآن که او از من به من نزدیکتر
علی جلیلیان
گفت: این از بهرِ تسکینِ غم است
کز مصیبت بر نژادِ آدم است
علی جلیلیان
این طلب در ما هم از ایجادِ توست
رَستن از بیداد، یارَب، دادِ توست
علی جلیلیان