معلوم است که ذهن ما قربانی خیالبافیها، توهمها، فرافکنیها و هولوهراسهای عصبی است. معلوم است که ما از یک عالمه چیزهایی میترسیم که اصلاً در جهانِ بهاصطلاح واقعی وجود ندارند. اما آیا چنین پدیدههایی آنقدر «غیرمنطقی» اند که فکر میکنیم شایسته نیست برای این قبیل پیچیدگیهای زندگی عاطفی به سراغ منطقی عمیقتر و همدلانه برویم؟ معلوم است که پاسخ منفی است
|ݐ.الف
آدمها در جوامع ما کلی درمورد فشارهای ناشی از کم دوست داشته شدن صحبت میکنند؛ همه این موضوع را درک میکنند؛ اما همگی آنطور که باید و شاید از فشارهای ناشی از زیادی دوست داشته شدن حرف نمیزنند، یعنی گاهی احترامی که میبینیم با احساسی که درمورد خودمان داریم جور درنمیآید، از درون احساس بیچارگی میکنیم، اما آنکه دوستمان دارد از آن تصویر خیرخواهانه و مهربانانهای که از ما دارد دست نمیکشد
|ݐ.الف
مراد از خوب زیستن، در یک جمله، نه لزوماً زندگی شاد و همراه با کامیابی، بلکه زیستنی است که ارزشش را داشته باشد
|ݐ.الف
برای خوب زیستن باید از نیروی حکمت و خردمندی مدد بگیریم، حکمتی که نه مرز میان رشتهها را میشناسد نه مرز میان سرزمینها را، نه مرز میان زبانها و نه مرز میان فرهنگها را.
|ݐ.الف