بریدههایی از کتاب معسومیت
۳٫۵
(۱۵)
یه هفته از مرگ پدرم گذشته بود اما به جای پدرم یا اون منصوربناسحاق نیشابوری بیپدرومادر، شروع کردم به نوشتن دربارهٔ نادیا. نوشتم، اینکه صدای خوبی مثل صدای نادیا به جای رادیو توی زیرزمین ادارهٔ ثبت احوال و اموات حبس شده و صبح تا شب به جای خوندن شعر و نمایش داره جواب پدرمردهها و مادرمردهها رو میده، معنیش اینه که باید درِ این دنیای عوضی رو گل گرفت چون لابد میلیونها آدم دیگهٔ شبیه نادیا هم هست که به جای کاری که برای اون ساخته شدهند، دارند توی میلیونها زیرزمین دیگه میلیونها کار مزخرف دیگه انجام میدن. نوشتم، اگه میلیونها آدم سرجای خودشون نیستند، معنیش اینه لابد میلیونها عوضی دیگه جای اونها رو گرفتهاند. به اینجا که رسیدم دلم گرفت.
sosoke
یکی از حرفهایی که به نقل از اون صوفی تو اون کتاب اومده اینه که آدم نباید خودش رو در معرض هر چیزی قرار بده چون یواشیواش تبدیل میشه به همون چیز. میگه آدم باید سعی کنه خودش رو در معرض بهترین چیز قرار بده. از نظر این آقا اگه کسی خودش رو در معرض یه سنگ یا درخت یا ابر یا بارون قرار بده، یواشیواش روحش یا مثل سنگ سخت میشه یا مثل درخت سبز و خرم میشه یا به نرمی ابر درمیآد یا مثل بارون خیس میشه.»
imalializade
من تقریبا هیچچیز رو نمیشناسم که بشه صددرصد بهش مطمئن بود. منظورم اینه همین که به چیزی مطمئن شدیم یه درجه خر شدهیم و هرچه بیشتر مطمئن بشیم خرتر شدهیم. به نظر من «مطمئن» هم از اون کلمات بیپدر و مادریه که هیشکی حاضر نیست سرپرستیش رو قبول کنه.
imalializade
گفت: «متولد چه ماهی هستی؟»
میدونستم میخواد از روی ماه تولدم یه مشت مزخرف تحویلم بده. از اون چیزهایی که هرکی یه ذره عقل تو کلهش باشه میفهمه سر تا ته دروغ و چرندند. اصلا چه فرق میکنه آدم کی از شکم مادرش زده باشه بیرون؟ اگه دنیا خرتوخر و هردمبیل باشه ــ که همیشه میگم هست ــ پس آدمهاش هم الابختکی پرت میشن تو دنیا.
NeginJr
از نظر من کلا پسرها دو دستهند؛ یا دوست دارند اول دربارهٔ دخترها حرف بزنند و بعد دربارهٔ پول یا دوست دارند اول دربارهٔ پول حرف بزنند و بعد برند سراغ دخترها. یعنی تو کل مخ اونها بگردی حتی یه نقطه هم پیدا نمیکنی که مربوط به همدلی و سنگ صبور بودن و این جور چیزها باشه.
NeginJr
یکی دیگه از مرضهای من اینه که اگه یه نفر رو که میشناسم غلطی بکنه، حتی اگه طرف هزار کیلومتر دورتر از من باشه، فورا میگم لابد تقسیر من بوده. یعنی هزار جور دلیل میآرم تا خودم رو قانع کنم میتونستم جلوش رو بگیرم و چون جلوش رو نگرفتهم پس شریک جرمش هستم.
NeginJr
حرفها مثل سطل میمونند که باهاشون غم رو از چاه دل میکشند بیرون.
NeginJr
همینجا بگم من تو آرومکردن بقیه گاو تمومم.
NeginJr
بعد اتفاق مهمی افتاد. منظورم از اون اتفاقهاییه که روانشناسها میتونند مثل کفتار بیفتند به جون لاشهش و اونقدر دربارهش حرف بزنند که جز یه مشت استخوون چیزی ازش باقی نگذارند.
NeginJr
«قانون خیلی چیزها میگه. خیلی وقتها درست میگه اما خیلی وقتها هم چرند میگه. منظورم اینه قانون که آدم نیست. قانون خیلی وقتها مثل یه حیوونِ وحشی خطرناک میشه.»
NeginJr
خب، بچه بودم و فکر میکردم طلاق مال بقیهس نه مال ما. فکر میکردم تصادف و سرطان و آتشسوزی مال بقیهس و ما هیچوقت جزء اون بقیه نیستیم.
NeginJr
اردی میگه با نوشتن و خوندن این کتاب میشه از شر خیلی چیزها راحت شد. میگه نوشتن مثل باز کردن یه دمل چرکی میمونه؛ درد داره اما راحتت میکنه. چرند میگه. به خدا چرند میگه. این حرف از بیخ و بن مزخرفه. به نظر من نوشتن مثل چنگال کشیدن رو جاییه که از آب جوش یا روغن داغ حسابی سوخته و از سوختگی ورم کرده و حتی یه ثانیه هم نمیتونی دردش رو تحملکنی. راحتی کجا بود؟!
NeginJr
«میدونید، آدمها گاهی تو چاهی میافتند که هیچکدوم از هشت میلیارد آدم دیگهٔ کرهٔ زمین نمیتونه اونها رو بیاره بیرون. اون شب من تو یکی از اون چاهها بودم.»
کاربر ۲۵۱۴۶۲۳
اردلان میگفت بهترین راه نوشتن قدم زدنه. میگفت با قدم زدن خون میره تو مغز آدم و نویسندهای که کلمات تو خونش باشند، با قدم زدن اونها رو میفرسته تو مغزش.
M a r i a m
گفت: «رضا خیلی دوست داشت شما رو ببینه. رضا میگه شما یه دراماتورج (یا دراماتورژ، اولین بار بود این کلمه رو میشنیدم و معنیش رو هنوز هم نمیدونم چه برسه به این که املاش رو بلد باشم) واقعی هستید.»
گفتم: «اگه فحش نیست اشکال نداره.»
sosoke
حاضرم رو هرچی شما بگید شرط ببندم که نودونه درصد این نسناسها اگه پسر باشند فقط برای لاس زدن با دخترها سراغ فیلم و تئاتر و شعر و اینجور چیزها میآند و اگه دختر باشند واسه اینه که ملت براشون هورا بکشن. من که از این جماعت خرتر سراغ ندارم. یکی دیگه از خسوسیات این آدمها اینه که همیشه فکر میکنند کل دنیا به گند کشیده شده و کلید نجات عالم فقط تو جیب اونهاست. از این نظر گمونم این تایفه خیلی شبیه منصوربناسحاق نیشابوریاند؛ چون اون هم یه جورایی مدام داره از جیبش کلید میآره بیرون. به هرحال مثل چی برام روشن بود که رضا جهرمی هم یکی از اون نسناسهاست که خیال میکنه کلی کلید تو جیبهاش داره.
sosoke
به این فکرکردم که اگه زمین هر سال یه چرخ کامل دور خورشید میزنه، پس لابد مثل یه هواپیمای خیلی بزرگ میمونه، یه هواپیمای خیلیخیلی بزرگ، اونقدر بزرگ که میتونه با چند میلیارد مسافرش تو آسمون پرواز کنه. بعد به این فکر کردم که اگه زمین یه هواپیما باشه، پس خلبانش کجاست؟ موتورش کجاست؟ چرا به مقسد نمیرسیم؟ اون خلبان قراره این هواپیمای کوفتی رو کدوم جهنمی ببره که بعد میلیونها سال هنوز به اونجا نرسیده؟
imalializade
ز نظر من پسرها تو این کار گاو تموماند. منظورم اینه حتی یه ذره شعور هم ندارند که باهاتون همدلی کنند. همین که شروع کنید به حرفزدن، اونها هم شروع میکنند به گفتن اینکه نباید این یا اون خریت رو میکردین و حقتون بوده تا خرخره تو لجن فرو برید و باید درس عبرت بگیرید که دیگه از این گندها نزنید و از اینجور چرندیات. از نظر من کلا پسرها دو دستهند؛ یا دوست دارند اول دربارهٔ دخترها حرف بزنند و بعد دربارهٔ پول یا دوست دارند اول دربارهٔ پول حرف بزنند و بعد برند سراغ دخترها. یعنی تو کل مخ اونها بگردی حتی یه نقطه هم پیدا نمیکنی که مربوط به همدلی و سنگ صبور بودن و این جور چیزها باشه. برعکس، به نظر من نصف مخ دخترها مربوط به همدلیه و نصف دیگهش هم مربوطه به چیزهای دیگه. حتی احمقترین دخترها هم تو شنیدن درددل نابغهند.
بهار قربانی
به نظر من که عید صد درجه از عصر منحوس جمعه بدتره. هرچی باشه عصر جمعه چند ساعت بیشتر نیست و وقتی شب خوابیدیم و صبح شنبه بیدار شدیم میبینیم گورش رو گم کرده و رفته. ولی عید چی؟ عید تموم نمیشه، لامسب. هرچی میخوابی و صبح از خواب بیدار میشی باز میبینی هنوز هستش. اگه اون عصر نکبت شبیه یه کامیون غم و غصهس، عید، انگار هزارتا عصر جمعه رو چسبونده باشند به هم، شبیه یه قطار باریه با هزارتا واگن پر از چیزها و حرفهای تکراری که تا ته فروردین یقهت رو ول نمیکنه.
imalializade
اگه از من بپرسند پدربزرگها و مادربزرگهای کرهٔ زمین تو چی به هم شبیهاند، فورا میگم اول سفیدی موهاشون و بعد آرزوشون برای ازدواج نوهها.
imalializade
حجم
۱۳۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۳۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان