و هیچوقت آن کار را بهخاطر کسی جز خودم انجام ندادم. نمیتوانستم دنیایی را تحمل کنم که کاری در آن از دستم برنمیآمد؛ دنیایی که در آن اجازه میدادم عزیزانم زجر بکشند و آسیب ببینند
sarahoosh
«دقیقاً انسانها همهشون فکر میکنن که دنیا حول محور اونها میچرخه؛ فکر میکنین رودخونهها مال شمان؛ آسمون، دریا مال شمان. شماها فقط یه بخش کوچیکی از دنیای بینهایت هستین و، اگه نظر من رو بخوای، بخشی هستین که تمام بخشهای دیگه رو به تباهی میکشونه.»
sarahoosh
میدانم باید عین قهرمانان قصههای مادربزرگم قوی باشم؛ اما مستأصلم؛ خستهام؛ و، اگر حرفهای شین حقیقت داشته باشد، بیروحم. عجیب است، اما شجاعبودن آسانتر بود وقتی او روبهرویم بود؛ وقتی من از سر خشمم به او نیرو میگرفتم؛ الآن که تنها و سرد و بیکس هستم، شجاعبودن سخت است.
sarahoosh
مادربزرگم اغلب میگفت که خطرناکترین خدایان آنهایی هستند که به دست فراموشی سپرده شدهاند.
River Song
مادربزرگم اغلب میگفت که خطرناکترین خدایان آنهایی هستند که به دست فراموشی سپرده شدهاند.
River Song
«پس چرا من رو پشت سرش جا گذاشت؟»
«چون میدونه اونقدر دوستش داری که رهاش کنی.»
River Song