بریدههایی از کتاب دن کیشوت (جلد ۲)
۴٫۱
(۳۵)
حکومت ولو به رسم شوخی و برای خنده و بازی باشد وقتی زوال پذیرفت این حسرت و آرزو را در دل بهجا میگذارد.
داش مجتبی
در واقع کسی که صاحب و متصرف ثروتها و مکنتها است تنها از داشتن آنها سعادتمند نخواهد بود، بلکه با خرج کردن آن ثروت خوشبخت خواهد شد. آن هم نه خرج بیهوده و بیموضوع بلکه باید بداند که چگونه و در چه موارد خرج کند.
amir.eb8
برای تشخیص خوب و بد این دو نوع پهلوان که هر دو عنوان واحدی دارند ولی کردارشان تا به این اندازه مختلف است عقل و هوشی سرشار و فکر و تمیزی موشکاف و نازکبین باید.
amir.eb8
گویی که در تمام معایب و رذایل لذتی مطبوع نهفته است لیکن در عیب رشک و حسد جز تلخکامی و اندوه و خشم و غضب جانکاه چیزی نیست.
pejman
من اکنون پندی به تو میدهم که به یادگار بهخاطر بسپار و بدان که از آن سود سرشار خواهی برد و در مواقع رنج و مصیبت ناشی از شغلی که در پیش گرفتهای تو را تسکین و تسلی خواهد بخشید و آن اینکه تا میتوانی هرگز به خیال وقوع حوادث و اتفاقات شوم، خاطر خود را آزرده مکن و از هیچ حادثهای بیم به دل راه مده. در جهان بدترین بلایی که ممکن است بر سر انسان بیاید مرگ است و حال آنکه اگر توأم با شرف و افتخار باشد مردن از هر چیزی خوشتر و بهتر است.
داش مجتبی
اجل همچون زنی است که هیبت و قدرت بیش از ذوق و نزاکت دارد. این عفریته هیچ چیزی را بد ندارد، یعنی هرچه به دستش برسد میخورد و به هرچه که بیابد قانع است و خورجین خود را از هر نوع انسانی به هر سن و سال و به هر وضع و حال که باشد پر میکند. اجل دروگری است که هرگز به خواب قیلوله نمیرود و هر وقت و هر ساعت به درو کردن مشغول است و گیاه خشک و تر را از دم داس بیدریغ خود میگذراند. این آدمخوار شکار خود را لقمه لقمه نمیجود بلکه هر چه در سر راه خود بیابد در یک دم فرو میبرد، زیرا وی جوعی شبیه به جوع سگ دارد که هرگز سیری نمیپذیرد، و هرچند که شکم ندارد گویی مبتلا به مرض استسقاء است و جام حیات زندگان را همچون تشنهای که کوزهای آب خنک سر میکشد میآشامد و هیچوقت سیراب نمیشود.
داش مجتبی
تمام دیوانگیهای ما ناشی از ایناست که شکممان خالی است و کلهمان پر باد
pejman
باری گینار گفت: «ای پهلوان ارجمند، غم و یأس به دل راه مدهید و آمدن خود را به این سرزمین نشان بخت بد مگیرید. تقدیر و سرنوشت راه گم کرده شما، راه راست خود را بازخواهد یافت، چه، خداوند عالمیان به طرقی عجیب و به وسایلی بغرنج و پیچیده که فکر بشر از فهم و پیشبینی آن عاجز است دست افتادگان را میگیرد و بینوایان را به نوا میرساند.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
من اگر نتوانم محبت و احسان کسی را به عمل پاداش دهم لااقل آرزوی جبران آن را در دل میپرورانم و اگر صرف آرزو کافی نباشد خبر آن احسان را به هر جا میپراکنم، زیرا کسی که وصف نیکی و احسان مردم را در حق خود به هرجا بازگوید و برای هر کسی حکایت کند معلوم است که در صورت قدرت و استطاعت به جبران آن نیز برخواهد خاست.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
تصور این که دراین جهان همه چیز بر یک مدار استوار است پنداری است محال، بالعکس چنین پیدا است که در جهان دور و تسلسل برقرار است یعنی تابستان از پی بهار آید و خزان از پی تابستان، زمستان بر اثر خزان رسد و بهار بر اثر زمستان و این گردش روزگار همواره بر همین مدار برقرار است. تنها چیزی که کوتاه است و به زودی زود پایان میپذیرد عمر آدمی است که امید بازگشت آن نیست مگر در آن جهان که آدمی عمر جاوید یابد، عمری که آن را حد و انتها نباشد.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
صحنه زندگی را به چیز دیگری نیز تشبیه میکنند و آن عرصه شطرنج است، یعنی مادام که بازی ادامه دارد هر مهرهای موقعیت و نقش مخصوص به خود را دارد، لیکن همین که بازی به پایان رسید مهرهها را درهم میریزند و تکان میدهند و سرانجام در کیسهای میاندازند، مانند اینکه آنها را از حال حیات به حال ممات یعنی به گور انداخته باشند.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
دن کیشوت گفت: بسیار خوب، کار کمدی این جهان نیز بر همین منوال است، یعنی گروهی نقش امپراتور برعهده دارند و گروهی کشیش میشوند، و به همان اندازه که شخصیتهای مختلف در صحنه نمایشهای کمدی ظاهر میشوند در صحنه نمایش این دنیا نیز شرکت میکنند. لیکن وقتی به پایان نمایش رسیدند یعنی حیاتشان بهسر آمد دست اجل جامهها و تزییناتی را که مایه اختلاف ایشان بوده است از تنشان بیرون میآورد و همگان در پشت صحنه یعنی در گور یکسان خواهند شد.
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
ارباب، شما باید بدانید که این اشخاص اسباب تفریح و خوشی مردمند و همه از ایشان حمایت میکنند و به کمک آنان میشتابند و به ایشان عزت و احترام میگذارند، بهخصوص وقتی که از دسته بازیگران شاهی و صاحب عنوان باشند، که در این صورت مردم ایشان را از لباس و سر و وضع و قیافهشان شاهزاده میپندارند.
کاوشگر
سامسون گفت: ولی سانکو، بدان و آگاه باش که جاه و جلال، خلق و خوی آدمی را ضایع و تباه گرداند و شاید که تو وقتی خود را حاکم دیدی مادرت را نیز نشناسی. سانکو گفت: این خصیصه از آن مردمی پست و فرومایه است که زیر بوته به عمل آمده باشند نه از آن کسانی همچون من که روحشان را چهار انگشت پیه مسیحیت گرفته است. شما قدری اخلاق مرا بیازمایید تا ببینید که من نسبت به هیچ کس ترشرویی و بدخلقی نخواهم کرد. دن کیشوت گفت: خدا کند که چنین باشد؛ باید دید که وقتی پای حکومت به میان آمد چه خواهد شد
کاوشگر
این آفریده خداوند که بختش مینامند، زنی است بلهوس و عشوهگر که همواره مست است و کور. بدین جهت خود نمیبیند که چه میکند و نمیداند که را به خاک مینشاند و که را از خاک برمیدارد.
Reza Haghighi
خدای عشق در اجرای نقشههای خود پابند عقل و منطق و حرمت و شخصیت نیست و اخلاق او در این باره به اخلاق عزرائیل میماند که به کاخ پادشاهان و کوخ چوپانان یکسان میتازد و چون قلب کسی را کاملاً مسخر کرد اول بار ترس و شرم را از وی میگیرد
Reza Haghighi
بیا ای مرگ، لیکن چنان آهسته و آرام که آمدن تو را احساس نکنم، چه، میترسم که از شوق وصل تو بار دیگر زنده شوم.
Reza Haghighi
کامروایی که خدا بروی نظر لطف و احسان اندازد بهتر از کسی است که از سحرخیزی کامروا گردد، و نیز گفتهاند که روده و شکنبه نگهدار پا است نه پا نگهدار روده و شکنبه
Reza Haghighi
وقتی شجاعت مبتنی براساس حزم و تدبیر نباشد جسارت نام دارد و هنرنمایی مرد جسور در صورتی که با فتح و ظفر قرین گردد، مدیون و مرهون حسن تصادف و بخت و اقبال است نه شجاعت و رشادت ذاتی.
Reza Haghighi
حقیقت هرچند ظریف و شکننده باشد هرگز نخواهد شکست و همچون روغن که همواره روی آب شناور است بر بالای دروغ شنا خواهد کرد.
Reza Haghighi
حجم
۷۷۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۷۵ صفحه
حجم
۷۷۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۷۵ صفحه
قیمت:
۳۸۷,۵۰۰
تومان