۴٫۲
(۵)
به چشم من همیشه جوان بود. نه که تغییر نکند، نامیرا هم که قطعاً نبود، اما همیشه جوان بود؛ چون قُلابش به هیچ دورهوزمانهای گیر نکرده بود؛ گذشته یا آینده. و اینگونه بود که در بچگی میتوانستم به اندازهٔ همسنوسالهایم دوستش بدارم. و داشتم.
mohsen
جان بِرجِر در سایبانِ سرخ بولونیا به حافظه پناه برده؛ چون، آنگونه که پیش از این هم گفتهاند، خاطرات ناخودآگاه زنده میشوند و هر خاطره داستانی دارد یا خودش را به داستانی گره میزند و با هربار به یاد آوردن، با هربار تعریف کردن، انگار شاخوبرگ بیشتری پیدا میکند.
لیلا.ش
او رفته. گوشهای من پُر از صدای شهر است.
mohsen
خرافات همیشه بوده است. گریزی از آن نیست. کمک میکند با آنچه بهزور انکار میشود کنار بیاییم و شاید حقیقت هم همان باشد.
mohsen
چهار قرن گذشت و یک قصهگو از راه رسید. قصهگو نام اورسولا را روی قبری، جای دیگری، پیدا کرد. گورِ کودکی که هشتساله از دنیا رفته بود. با غلط خواندن عددنویسیِ رومی، داستان را اینطور طرح کرد که بگوید اورسولا، که یکشبه بدل شد به دختر پادشاه انگلستان، همراه یازدههزار دوشیزهٔ دیگر در راه سفری زیارتی بوده!
mohsen
اواخر قرن چهارم، در نزدیکی کُلن بازیلیکی در دست تعمیر بود و سنگتراشها گوری دستهجمعی پیدا کردند، مُردگان همه زن بودند و گفته میشود همگی دوشیزه. نوشتهای حک کردند بیذکر نام و تاریخ.
mohsen
اگر کسی اتفاقی آنجا ایستاده باشد میتوانید سرِ صحبت را با او باز کنید، او هم میتواند شروع کند به صحبت با شما، صدای هر دوتان هم کاملاً واضح و بلند خواهد بود، با اینکه آدمهای زیادی از بینتان عبور میکنند هیچکس دیگر کلامتان را نمیشنود.
mohsen
اما سوگ کلمهٔ درستی است؟ سوگش بدل شده است به عزمی راسخ. چیزی جلودارش نخواهد بود.
mohsen
مردِ این جمع آراماند، چهار مریم گرفتارِ گردباد سوگ. مرکز این گردباد مریم مجدلیه است. آنچه باد بر سر جامههایش آورده، آنگونه که باد جامههای او را که سراسیمه پیش میرود دریده، درست همان است که سوگواری بر سر لبها و گلویش آورده.
mohsen
بیایید یکراست برویم سروقتِ بهترینش. بلو مانتینِ جامائیکا. بار جدیدِ این محصول که میرسد به دستشان، شب میگذارندش توی گاوصندوق، کنار اسکناسهاشان! طعمِ این قهوه تا پنجاه دقیقه بعد از نوشیدنش در دهان میمانَد. مغز هم طعمش را حفظ میکند.
mohsen
قاشقهای چایخوری سِحرش میکردند، در سفرهایش قاشق چایخوری جمع میکرد. نیمدوجین قاشق چایخوری از دابلین جمع کرده بود که توی جعبهای مستطیلی نگهشان میداشت، درست مثل جعبهٔ نگهداری مدالهای جنگی. قاشقها توی جعبه، روی مخمل آبیِ تیره، کنار هم درازبهدراز قرار گرفته بودند.
mohsen
برتریِ هر چیزِ سربهمُهر در این است که نمیشود با صفت معمولی دستبهسرش کرد. پروردگار سربهمُهر است، شبی در سَنمالو این را در گوشم زمزمه کرد، پیش از خواب، سرگرم مزه کردنِ بندیکتن.
mohsen
حتی در آن سنوسال کم هم حس میکردم این چیزی است فراتر از یک بازی کودکانه.
mohsen
چشمتوچشم میشویم. میشناسمش. وانمود میکند نمیشناسدم. حسِ تبانیِ چهرهاش آشناست. بار آخری که این قیافه را داشت، موقعی بود که در بیمارستان کراواتش را دادم و خداحافظی کردم. پشت عینک دوکانونهاش سریعترین برق یک چشم (چشم چپش) میگوید: همین دوروبرها میبینمت؛ وقتش که برسد.
mohsen
نور هم مثل سکوتِ آنجا کمرمق است، کمفروغ، انگار همهٔ آن طاقههای پارچه در طول سالها غبار سفید پنبهایِ نامرئی و خیلی لطیفی منتشر کردهاند؛ این غبار روی اشیایی که موراندی هم کشیده نشسته است، او حتماً این مغازه را میشناخته.
mohsen
عکسها به ترتیب حروف الفبا مرتب شدهاند. میانهٔ قرن بیستم. چندتاشان خیال میکردند پُرترهشان کنار هزاران شهید دیگر، چسبیدهبههم، ردیفبهردیف، روی دیواری در مرکز شهر آویزان شود؟ بیش از آنچه حدس میزنیم. به ترتیب الفبا میدانستند چه خطری در کمین است: در این بخشِ ایتالیا، از هر چهار پارتیزانِ ضدفاشیست، زن یا مرد، یکی جانش را از دست داد.
mohsen
دیواری پوشیده از چندهزار عکس سیاهوسفید که پشت شیشههای قابهایشان نشستهاند. پُرترههای مردان و بعضی زنان، همراه نامشان و تاریخ تولد و مرگشان که پایین سینهشان چاپ شده، جایی که اگر آدم گوشیِ پزشکی داشته باشد میتواند صدای قلبشان را بشنود.
mohsen
این سرخِ رُسی نیست، سرخِ آجری هم نیست، سرخی از پالتِ رنگ است. آنسویش تنها هستند و رازهایشان، اما سوی دیگرش رازی نیست.
mohsen
این طاقها، برای آنهایی که خانهزندگیشان اینجاست، وعدهگاههایی شخصیاند، ساختهشده از سنگ و آجر و قلوهسنگ. میتوانی سراغ طلبکارهایت بروی، محبوبِ پنهانیات، دشمن قسمخوردهات، کافهٔ محبوبت، مادرت، دندانپزشکت، دفتر محلیِ کاریابیات، قدیمیترین دوستت، یا نیمکتی که اغلب کاملاً تکوتنها رویش مینشینی و چسب زخمی را صافوصوف میکنی که روی زگیل ملتهبِ روی انگشت اشارهات چسباندهای؛ میتوانی به تمام این قرارها برسی بیآنکه هیچوقت رنگِ آسمان را ببینی.
mohsen
بولونیا شهری غیرمنتظره است؛ به شهری شبیه است که شاید پس از مُردن در آن قدم بزنی.
mohsen
حجم
۲۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۲۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰۵۰%
تومان