۴٫۲
(۵)
مردمان قرنها مینشستند روی این پلهها تا تماشا کنند در میدان چه میگذرد و از فرق اندکِ دیروز و امروز سر درآورند.
mohsen
خوشت آمد از شهر؟
سرخ است، هیچ سرخیای به سرخیِ بولونیا ندیدهام. آه! اگر رازِ آن سرخی را میفهمیدیم... شهری است برای اینکه برگردی به آن، لَ پروسیما وُلتا
mohsen
او و موراندی میتوانستند، بیآنکه هیچکدامشان باخبر بشوند، خودشان را جای آن یکی جا بزنند! هیچکدامشان ازدواج نکرده بودند: هر دویشان چندباری با زنِ مجردِ پابهسنگذاشتهای زندگی کرده بودند. دماغ و دهانشان حالتی شبیه به هم داشتند که انگار پیِ انسوالفتی اینجهانی نبودند. هر دو دوست داشتند تکوتنها پیادهروی کنند و هر دو مدام کنجکاو بودند در مقابل چیزهایی که وقتِ پیادهروی میدیدند.
mohsen
هربار که میایستادم کنارش، در خیال یا واقعیت، خاطرم آسوده میشد.
mohsen
اشتیاق اصلیاش نوشتن (و دریافتِ) نامه بود. برای دوستان مکاتبهای، خویشاوندان دور، غریبهها و آدمهایی نامه مینوشت که فقط یکبار در سفرها دیده بودشان.
mohsen
باید با این شروع کنم که چگونه دوستش داشتم، به چه صورت، به چه اندازه و چهقدر دور از فهم.
mohsen
مگر میشود از ایتالیا نوشت و تاریخ هنر را به یاد نیاورد؟
mohsen
وقتی با خودم کلنجار میروم جُستار یا داستانی بنویسم، همیشه یک مُدل از چیزی که پیشتر دیدهام دارم؛ چیزی که قبلاً درکش کردهام؛ شاید در زندگی، یا در فیلمی، یا یک تابلوِ نقاشیای، یا کارِ ادبی دیگران. حس میکنم همیشه دقیقاً چیزی هست که ناگفتنی به نظر میرسد. و کلنجارِ من همیشه تلاشی است برای آفرینش دوبارهٔ این چیزِ ناگفتنی در قالب کلمات.
mohsen
میتوان به گذشته رفت و ماند؛ دعوتِ گذشته را هیچوقت نمیتوان رد کرد. میتوان با به یاد آوردن لحظهای، یا جملهای، اصلاً از ذهن و خاطره بیرون زد و به جستوجوی چیزی در تاریخ برآمد و مگر تاریخ، این روایت مکرر، چیزی جز لحظههای مدام تکرارشدهای است که کمکم در حافظهٔ جمعی جا خوش کردهاند؟
mohsen
«ناداستانِ خلاق» یا «ناداستانِ روایی» را گاهی به حافظهای شبیه میدانند که هر چند نشانی از واقعیت در آن پیداست نمیتوان کاملاً به آن اعتماد کرد؛ چون ذهنِ هر آدمی در گذر زمان چیزهایی را کنار میگذارد و چیزهای تازهای به آنچه در ذهنش مانده اضافه میکند.
mohsen
حافظه، آنگونه که کراکوئر نوشته، پُر است از شکافهایی که ارزشی برای تقویم و تاریخ قایل نیستند.
mohsen
در گذشته همیشه چیزی است که از یاد میرود و ذهنی که مدام در حال به یاد آوردن است دنبال راهی میگردد که این خاطرات را، این تکههای پراکنده را، جفتوجور کند؛ لحظهای که به یاد میآید و آنقدر واضح است که انگار لحظهای قبل آن را دیدهای، اما قبلِ آن چه؟ و بعدِ آن دقیقاً چه اتفاقی افتاده؟ به یاد نمیآوری. آنچه داری، آنچه به یاد میآوری، لحظهای است که با سلیقهٔ خودت، آنگونه که دوست میداری، آنگونه که ترجیح میدهی، قاب کردهای.
mohsen
جان بِرجِر در سایبانِ سرخ بولونیا به حافظه پناه برده؛ چون، آنگونه که پیش از این هم گفتهاند، خاطرات ناخودآگاه زنده میشوند و هر خاطره داستانی دارد یا خودش را به داستانی گره میزند و با هربار به یاد آوردن، با هربار تعریف کردن، انگار شاخوبرگ بیشتری پیدا میکند.
mohsen
گاهی به نظر میرسد مثل یونانیان باستان من هم بیشتر دربارهٔ مرگ و مُردگان مینویسم.
mohsen
حجم
۲۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۲۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰۵۰%
تومان