بریدههایی از کتاب ماه تمام من
۴٫۷
(۱۷)
مگر هرکسی شایسته است که حسین به او بگوید: جانم بهفدایت. حسین که خود عالمی به فدای اویند، جهانی تشنه اویند، و عرش و فرش شوریده نگاه او. آسمان اگر اینگونه ایستاده است، به حرمت اوست و زمین اگر از هم نمیپاشد، به یمن قدم اوست. آفتاب اگر میتابد و باران اگر میبارد، همه از فیض وجود اوست. حسین، واسطه فیض آسمان و زمین است، و اگر هستی هست، همه از هستی حسین است؛ و تو چه شرافتی داری ای علمدار که چنین بزرگواری میگوید: جانم بهفدایت!
mahbubeh
سرت را بالا بگیر! تو در کنار عرشی. تو شانهبهشانه آفتابی. این جذبۀ محبت حسین است که تاب از تو ربوده است. این رایحه موّاج باغهای بهشت است که مشام تو را نوازش میکند. هرچه از گل روی حسین میطراود، پر از مهربانی است، پر از عاطفه و پر از لطافت است. عجب اعجازی دارد شمیم حسین!
چه میتوان گفت از کهربای عشق حسین و جان شیفته تو.
mahbubeh
اگر تقدیر بر این باشد که فرزندان حیدر کاری کنند چهکسانی را یارای ایستادن. وقتی تقدیر بر این شد که درِ خیبر با دستان علی از جای کنده شود، اتفاقی که باید، میافتد. آنهنگام که بر سینه تمامی کفر نشست و او را مغلوب قدرت الهی خود کرد، چشمان حسودان خیره مانده بود که چگونه این جوان، سردار نامدار عرب را با چیرگی بیمانند بر خاک مذلت مالیده است و ذرهای از کشتن او به سود خود نمیاندیشد؛ چهاینکه با جسارت عبدود از روی سینه او برمیخیزد، قدری راه میرود و سپس او را به جهنم روانه میکند.
شکوفه ▪︎
عباس! همه میدانند که تو ذخیره حماسه دیگری هستی. اراده علی بر این است تا تو در این توفان حوادث از گزند بدخواهان و نامردمان در امان بمانی.
تو ایستادهای؛ اما دل از دست دادهای!
قرار بود تا تو هستی فرزندان فاطمه در هر معرکهای نباشند. قرار بود که تو بلاگردان فرزندان پیامبر باشی و قرار بود تو جان خویش را سپر دردها و رنجهای آنان کنی؛ و چه میدانیم، شاید لالاییهای مادرت تو را اینگونه بار آورده است.
ای مرد! اما علی تو را برای روزهای دیگری هم میخواهد. تو باید مشق عشق کنی تا در مصافی دیگر بال گشایی و آسمان را به حیرت واداری. نگهبانان شریعه از ضرب شست سپاه اسلام پراکنده و تارومار شدند. صدای تکبیر همه را متوجه خود کرد و شریعه آزاد شد.
شکوفه ▪︎
عباس!
نمیدانم چرا نام آب که میآید، دستانت بر قبضه شمشیر مینشیند، قلبت میتپد و چشمانت به لبهای حسین خیره میشود.
امیر!
وقتی حسین آب میخواهد از میان اهل خانه تو بهتاخت میروی و با ظرفی آب بازمیگردی؛ و علی نگاه میکند و دلش قرار مییابد. عباس! فرزندان فاطمه که نظرکرده خاتماند؛ اما تو نظرکرده علی هستی. علی تو را وقف کرده است. هربار که شیرینزبانی میکنی و هربار که دلواپس حسین و زینب میشوی، علی بیشتر خاطرجمع میشود. امالبنین هم میداند که تو برای علی معنای دیگری داری.
عباس! همه میدانند که تو ذخیره حماسه دیگری هستی. اراده علی بر این است تا تو در این توفان حوادث از گزند بدخواهان و نامردمان در امان بمانی.
شکوفه ▪︎
سپاه تزویر شریعه را بسته است؛ چه اینکه تزویر هماره سد سدید شریانهای حیات است. تزویر سراب است؛ واههای خیالی در کویر پندار آدمی. تزویر که عرضاندام کند، حقیقت در نزد خیالاندیشان رنگ میبازد و دنیاییان دل خویش را. تزویر وهمآور است. دل را میپوساند و چشم و گوش را میفریبد.
سپاه تزویر شریعه را بسته است و آزادی آن، شاید نقطهعطف صفین باشد. سپاهی که ساقی کوثر امام آن باشد، محال است که در عطش اسیر شود و سپاهی که چون تو را داشته باشد، هرگز از طراوت امید خالی نمیشود.
مردان لشکر خدا به فرماندهی حسینبن علی با شجاعتی بیبدیل
و حملههایی بیامان بهسوی شریعه میتازند و تو هم اینپا و
آنپا میکنی تا برادر و سالارت تو را برگزیند و با خود همراه کند.
عباس!
شکوفه ▪︎
نقاب بر چهره داری و در برابر سپاه سیاه معاویه در انتظار رخصت. ای مرد! صفین روز محک مردان مردی است که گرداگرد خورشید ولایت علی طواف میکنند. صفین روز محک همه آنانی است که اگر نبودند، علی بر شتر خلافت مهار نمیزد. صفین، روز مرزبندی علیباوران با ظاهرسازان است. این روز، روز شجاعان است؛ همآنان که جز طنین دلنشین علی از دروازه گوشهایشان چیزی عبور نمیکند و جز با نفس دلنشین امام، دلهایشان آرام نمیشود. صفین روز عمارهاست، روز مالکها و روز تو ای ساقی تشنگان.
شکوفه ▪︎
عباس! ایستادن وقتی معنا دارد که قامت تو آشکار میشود. هیبت آن لحظه تفسیر میشود که چهره تو طلوع میکند و شجاعت آن زمان رنگ میگیرد که از چشمان تو صاعقۀ غیرت برخیزد.
ایستادهای؛ شجاعانه و پرهیبت؛ رو در روی دشمنان حقانیت علی. همراه و همطراز با آفتاب طلعت برادران دیگر. چه اینکه تو را «قمر» نامیدهاند؛ یعنی نور از نور خورشید میگیری و تا آفتاب طلعت فرزندان زهراست، تو میدرخشی و درخشانتر از روی تو ای ماه، کجاست؟
شکوفه ▪︎
و تو خوب میدانی عباس که حسین پناه عالمیان است، کشتی نجات آدمیان است؛ چراغ راه، و پاره تن رسولالله است.
تو خوب میدانی عباس. تو خوب میدانی که حسین کیست. معنی لرزش چشمان علی را شاید تو بهتر از همه میفهمی. لهیب کلام پدر حکایت از حکایتی سرخ دارد عباس. و این را تو خوب میفهمی. تو خوب میدانی که انقلاب فاطمه جز با حماسه حسین بر رسوایی غاصبان حق علی نمیافزاید.
عباس! صاعقه نگاه پدر، بصیرت نافذت را چنان به حرکت انداخت که تا همیشه تاریخ تو پناه بیپناهان و باب الحوائج عالمیان شدی.
شکوفه ▪︎
عباس! حسین، باب نجات است و هر که در طریق محبت او گام مینهد، زیر چتر نگاه آسمانی توست؛ و فقط خدا میداند که چه رازی است میان تو و حسین. سرت را بالا بگیر عباس! در این گاهِ اندوه، و بر بالین این ابرمرد آسمانی، روی سخنِ علی، تویی و حسین!
... بمان عباس. نرو. تو نیز پسر فاطمهای.
تو جلوۀ یاس و احساسی عباس! تو بمان. جان تو و جان حسین! دستان برادرت را بگیر و هیچگاه او را تنها رها مکن. مگذار که حسین من لحظهای از صفحه چشمان پروغ و مهتابآفرینت محو شود. مگذار که گرد غم و اندوه بر چهره خورشید بیهمتای فرزند فاطمه بنشیند و مگذار که حسین من بیپشت و پناه باشد.
شکوفه ▪︎
حسین غریبانه پرپر شد؛ چراکه علمدارش قطعهقطعه شده بود. زینب در شام غربت به اسارت رفته بود؛ چراکه چشمان عباس به خون نشسته و دستان او بر خاک گرم کربلا آرمیده بود. نالههایت جگر هر شنوندهای را آتش میزد.
شکوفه ▪︎
ای حسین! ای بهار روح من! ای فدای تو جان من! چه کسی تو را کشت؟ آخر چرا و به کدامین گناه؟ مگر نه اینکه تو زینت دوش محمد بودی؟! مگر نه اینکه حنجرت بوسهگاه لبان مبارک پیامبر بوده است؟! مگر نه اینکه تو جان احمد بودی و جان احمد از توست؟! چه کسی تو را آزرد؛ تویی که دردانه نبی بودی! چه پست و ملعون است کسی که حسین را بیازارد؛ و مگر میتوان جان نبی را آزرد؟!
شکوفه ▪︎
حجم
۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان