بریدههایی از کتاب ماه تمام من
۴٫۷
(۱۷)
حسین جان من است. روح من است. نباشم آنروز که بییاد حسین زندگی کنم....
مادربزرگ علی💝
این کلامت تعارف نبود؛ از باور قلبیات حکایت داشت.
طاهره
تو مرجع تمام اشارههایی عباس!
brm
دور است از پاکی و مردانگی عباس که با پلیدی و پلشتی همزبان شود
brm
پشتیبان حسین من باش؛ ای ماه مظلوم من!
brm
حسین هستی من است
mahdi_yar
نباشم آنروز که بییاد حسین زندگی کنم....
brm
عباس!
نقش بر آب کردی تمام نقشه او را و بازگشتی؛ اما دلشکسته. درست شنیده بودی. در این هیاهوی خیانت و تزویر، تو را هدف گرفته بودند تا حسین خویش را تنها بگذاری. چه اندیشیده بود این دشمن بیحیا درباره تو. عباس و تنهایی فرزندان فاطمه؛ هرگز. عباس و اطاعت از فرزندان ناپاک و هرزه! هیهات.
brm
پس از پرسش تو، بشیر آرزو کرد که ای کاش نامش بشیر نبود! اکنون او باید پاسخ میداد. سرش را که بالا گرفت، رنگ رخساره و شکستگی چهرهاش تو را بیشتر مضطرب کرد. با زحمت بسیار و شکستهشکسته گفت: ای امالبنین! خداوند صبرت دهد، ماه زیبایت عباس کشته شد!
sadeghi
عجب درد جانکاهی است، درد بیخبری از حسین!
mahdi_yar
... هر گام که بهسوی تو برمیدارد، دلت به لرزه میافتد. نه به چشم او مینگری و نه به دستانش؛ گامهای او را زیر نظر داری. پیداست از کسی که اینچنین با اکراه گام برمیدارد، خبری خوش شنیده نمیشود!
اما نه... او بشیر است. شاید به مقتضای نامش بشارتی داشته باشد. شاید از خورشید تابانم حسین، خبری نیکو آورده باشد؛ شاید از بانوی من زینب، پیامی داشته باشد؛ شاید از سلامتی جوانان حسین من خبری دهد؛ شاید میخواهد از شیرینیهای حاجی ششماهۀ مولایم حسین برایم بگوید و شاید از ماه زیبایم عباس دستخطی برایم آورده است....
دلت را اینگونه آرام میکنی بانو! به خودت دلداری میدهی. اما میدانی که...
سلام
عباس! دلت شکست. غم در سینهات لانه کرد و اشک از چشمان تو روانه شد. به چشم خود اوج تنهایی حسین را دیدی.
امان از اماننامه!
sadeghi
عباس! دلت شکست. غم در سینهات لانه کرد و اشک از چشمان تو روانه شد. به چشم خود اوج تنهایی حسین را دیدی.
brm
عباس! هرکه با این خانواده عزیز ارتباطی داشته، جز سخاوت و بزرگی و مهربانی ندیده. هرکه حاجتی بر درگاه اهل کساء برده است، سرافراز و شادمان و راضی بازگشته است.
مگر این خانواده چه کرده است جز خوبی؟! چرا برای آزار این خاندان، عدهای عنان اختیار از دست میدهند و کار بد و زشت خویش را به بدترین و پستترین شکل انجام میدهند. فاطمه چه کرده بود با امت محمد که سیلی خورد؟! علی چه کرده بود با مردم که خانهنشین شد؟
sadeghi
جانت پرکشیده بود. تنی بیجان از خدا چه میخواهد؟ زندگی بیحسین مگر ممکن است؟ آه از این دم! آه از این دردی که درمان نمیپذیرد و آه از این روزگاری که قدر حسین را نشناخت. از درد میگویی. آتش میبارد از کلامت:
ای حسین! ای بهار روح من! ای فدای تو جان من! چه کسی تو را کشت؟ آخر چرا و به کدامین گناه؟ مگر نه اینکه تو زینت دوش محمد بودی؟! مگر نه اینکه حنجرت بوسهگاه لبان مبارک پیامبر بوده است؟!
السلام علیک یاقمربنی هاشم
در این هنگام او نفسی گرفت و گفت: ای امالبنین! یکایک پسرانت کشته شدند! دیگر ای مادر پسران، برایت پسری نمانده است.
این سخن را که شنیدی تاب نیاوردی. تو از امام خویش میپرسیدی و او پاسخی دیگر میداد. وقتی امام نباشد، اگر هزاران باشند، چه سود؟ وقتی خورشید نباشد، ماه فروغ بیبدیل خود را از کجا میستاند؟! تو از محبوب خویش میپرسیدی و بشیر تو را به شهادت پسرانت بشارت میداد. تو از امام عزیز خویش میپرسیدی و او از کسان دیگری میگفت.
sadeghi
زندگی بیحسین مگر ممکن است؟ آه از این دم! آه از این درد
mahdi_yar
... تو همانی که در محبت امام خویش ذوب شدهای. تو همانی که بنیانهای ادب را بنا کردی! تو همانی که هیچگاه کسی را بر امام خویش مقدم نکردی.
بانو!
brm
اینک این تویی ای بانو و این درد و این مدینه. دردهایت را کدام سینه تاب شنیدن دارد. غربت بیشمار تو ای مادر عباس در کدامین سطر میگنجد. درد شهادت عباست با کدام واژه گفتنی است و جز اشک و آه چه داری در این بقیع غماندود. بغض میکنی، آه میکشی، اشک میریزی، به ماه مینگری و میگریی و آنگاه تا بدر کامل بعدی چشم بر هم نمینهی...
السلام علیک یاقمربنی هاشم
ای بانو! علی روضه خواند و تو اشک ریختی. علی آه میکشید و تو میسوختی. تو دانستی که این بازوان برای یاری امام زمان فرزندت جدا خواهد شد و اما علی، مژدهای نیز به تو داد؛ مژدهای که تو نیز با آن بال گشودی و آرام شدی.
اما تو مادری!
اگرچه عنایت خداوند بهجای بازوان فرزندت در بهشت تو را مسرور ساخت، ولی در گوشه قلبت، مادرانه دلنگران فرزند خویش بودی. بانو! قصه عجیبی بود این قصه بازوان عباس.
sadeghi
حجم
۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان