کوراسون گفت «لباس عروسی و کفن آدمها از بهشت میآن. خودت نمیتونی بفهمی چه وقتی اون لباسها سراغت میآن و میپوشندت.»
niloufar.dh
مادرم میگفت زندگیِ بعضیها در یک کتاب خلاصه میشود، اما برای بعضی دیگر دایرةالمعارفی کامل لازم است. اگر بود میگفت «برای زندگی لئو یه جمله هم کافیه.»
niloufar.dh
هیچوقت با او مخالفت نمیکردم. عاشق بودن یعنی اینکه باید با همهچیز موافق باشی.
niloufar.dh
آنقدر غمگین بودم که مطمئناً میبایست عاشق میشدم.
niloufar.dh
به من گفت «واقعیت اینه که هرگز نمیتونی بفهمی آخرین روز زندگیت چه وقت میرسه. هیچکس نمیدونه.»
mahya
مادر گفت «پدرم برای تولد دهسالگیم یه چرخفلک بزرگ کرایه کرد و روی چمنهای جلوِ خونه گذاشت. چمنها کلاً از بین رفت. مردهایی که چرخفلک رو نصب کردند همهجای چمن رو لگدکوب کردند، جا به جا سوراخ درست کردند و باعث شدند روغنموتور همهجا پخش بشه. چرا این کار رو کردند؟ چرا؟ میتونستند زیرش مقوا بذارند یا یه جور پلاستیک، چمن بیچاره زجر میکشید.»
«از کجا میدونی؟»
«پِرل، میشد حسش کرد. یه روز یه دانشمندی راهی پیدا میکنه که زبون گیاهها رو بفهمه، فقط صبر کن و روزی رو ببین که درختها بتونند به ما بگن قطع کردن شاخههاشون چه حسی داره. اون روز بهزودی میرسه. اون وقت دنیا حسابی مبهوت میشه.»
1984
«اگه ازم دور نشی چهطور میتونم دلتنگت بشم؟»
niloufar.dh
بدن دیگری را نمیشناختم که از من محافظت کند. او پوست سیب و پرتقال بود، پوست تخممرغ، غلاف پنبه یا پوست درخت.
niloufar.dh
میگفت «تو مثل سیبی هستی که روی درخت من دراومده.»
niloufar.dh
مادرم مثل یک فنجان شکر بود. میتوانستی هر وقت بخواهی قرضش بگیری.
آنقدر شیرین بود که دستهایش مزهٔ کیک تولد میداد و نفسش بوی آبنباتهای نعناعی و میوهای.
و تمام ترانههای عاشقانه را از بر بود.
اما تنها فایدهٔ شیرینی این بود که مردِ بد او را توی جمعیت پیدا کرد.
niloufar.dh