بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سرود | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب سرود اثر آین رند

بریده‌هایی از کتاب سرود

نویسنده:آین رند
انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز:
۳.۶از ۶۶ رأی
۳٫۶
(۶۶)
من از گنجینه‌هایم محافظت می‌کنم، از اندیشه‌ام، اراده‌ام، آزادی‌ام. و بزرگ‌ترین‌ِ آن‌ها آزادی است.
The Old Man and the Sea
نمی‌دانم زمینی که بر آن ایستاده‌ام مرکز هستی است یا غباری گم‌گشته در ابدیت. نمی‌دانم و اهمیتی هم برایم ندارد. چرا که از شادی‌هایی که در این کرهٔ خاکی برایم مهیاست، آگاهم و توجیه شادی‌ام به هیچ هدف بالاتری وابسته نیست. شادی من در خدمت هیچ هدفی نیست، بلکه خود، هدف است. هدف و مقصودِ خودش. من نیز وسیله‌ای در خدمت اهداف و آرزوهای دیگران نیستم. من ابزار آن‌ها نیستم. من خادم نیازهای آن‌ها نیستم. من زخم‌بند جراحت‌های آن‌ها نیستم. من قربانی محراب‌های آن‌ها نیستم.
The Old Man and the Sea
بدنمان دارد به ما خیانت می‌کند، چرا که شورای خانه مشکوک به ما می‌نگرد. خوب نیست که زیادی شادمان باشیم یا از زنده بودن بدنمان خوش‌حال باشیم. زیرا ما اهمیتی نداریم و زنده بودن یا مردنمان نباید برایمان مهم باشد، این چیزی است که برادرانمان می‌خواهند. ولی ما، برابری ۲۵۲۱-۷، خوش‌حالیم که زنده‌ایم. اگر این رذیلت است، پس ما آرزوی فضیلتی نداریم.
marie45
گفتیم: «آزادی ۳۰۰۰-۵ شما زیبا هستید.» چهره‌شان هیچ حرکتی نکرد و نگاه از ما برنتافتند. فقط چشمانشان گشادتر شد و پیروزی در نگاهشان هویدا بود، این پیروزی نه دربرابر ما، بلکه پیروزی بر چیزهایی بود که نمی‌توانستیم حدسشان بزنیم. آن‌گاه ایشان پرسیدند: «نام شما چیست؟» پاسخ دادیم: «برابری ۲۵۲۱-۷.» «برابری ۲۵۲۱-۷ شما از برادران ما نیستید، چرا که ما نمی‌خواهیم باشید.» نمی‌توانیم بگوییم منظورشان چه بود، زیرا واژه‌ای برای بیان آن منظور نیست، ولی ما بی‌نیاز به واژه‌ها آن را می‌فهمیم و همان‌وقت نیز آن را دریافتیم. پاسخ دادیم: «نه، شما هم از خواهران ما نیستید.» «اگر ما را میان شماری از زنان ببینید، به ما نگاه خواهید کرد؟» «آزادی ۳۰۰۰-۵ حتی اگر در میان همهٔ زنان روی زمین ببینیمتان، ما به شما نگاه خواهیم کرد.»
marie45
با برادرانم فی‌نفسه دوستی یا دشمنی ندارم، بلکه چنانم که هر یک از آن‌ها سزاوارش‌اند. صرفِ زاده‌شدن برای بهره‌مندی برادرانم از عشق من کافی نیست. من عشقم را بی‌دلیل و به هر رهگذری که مدعی‌اش باشد، نثار نمی‌کنم. من انسان‌ها را با عشقم گرامی می‌دارم، اما باید بکوشند تا لایق این گرامی‌داشت باشند.
رهگذر
دست‌دردست یکدیگر در جنگل به راه افتادیم. آن شب بود که دانستیم در آغوش گرفتن زنان نه زشت است و نه شرم‌آور، بلکه حس شوریدگی و شعفی است که به بشر هدیه شده است.
کاربر ۱۳۲۰۴۹
شعله‌ها که زبانه کشید، اتفاقی افتاد که جز ما چشم دیگری آن را ندید، که اگر غیر از این بود ما امروز زنده نبودیم. شاید هم فقط به نظرمان چنین آمد، اینکه چشمان خطاکار از میان جمعیت ما را برگزیده و مستقیم به ما می‌نگریستند. نه رنجی در آن چشم‌ها بود و نه نشانی از حسِ آن زجر جانکاه جسمانی. تنها سرور و سرافرازی بود که در آن‌ها موج می‌زد، سرافرازی مقدس‌تر از آنچه بتواند در زمرهٔ افتخارات انسانی بگنجد. به نظر می‌آمد این چشم‌ها می‌کوشند از میان شعله‌ها چیزی به ما بگویند و بی‌صدا واژه‌ای را به چشمان ما برسانند. گویی این چشم‌ها به التماس از ما می‌خواستند آن واژه را دریابیم و مگذاریم که از جان ما و از روی زمین محو شود. ولی شعله‌ها سر به آسمان کشیدند و ما نتوانستیم آن واژه را دریابیم... آن چیست؟... کاش بدانیم آن واژهٔ ناگفتنی چیست، حتی اگر ما را همچون قدیسِ تلِ آتش به‌خاطرش بسوزانند؟
BIDAR
زمانی که با زنجیر بدنشان را به چوبهٔ مرگ بستند و آتشی بر هیزم‌ها انداختند، خطاکار به شهر نگاه می‌کردند. باریکه‌ای از خون از گوشهٔ دهانشان جاری بود ولی لب‌ها می‌خندید. آن‌گاه بود که فکری هولناک به ذهنمان رسید، فکری که هرگز رهایمان نکرد. ما چیزهایی دربارهٔ قدیسان شنیده بودیم. قدیسان کارگر، قدیسان شوراها و قدیسان نوزایی بزرگ. ولی هیچ‌گاه نه قدیسی را دیده بودیم و نه می‌دانستیم قدیس به چه مانند است. و آن‌گاه که در میدان ایستاده بودیم، با خود اندیشیدیم که قدیس به چهره‌ای مانند است که در شعله‌های پیش رویمان دیدیم، چهرهٔ خطاکاری که واژهٔ ناگفتنی را بر زبان آوردند.
BIDAR
ما چنین انسانی را دیده‌ایم که در میدان شهر زنده‌زنده سوزانده شدند. و این صحنه سال‌ها ذهن ما را تسخیر کرده و رهایمان نمی‌کند و قرار از ما ربوده. آن زمان کودک ده ساله‌ای بودیم. با همهٔ کودکان و مردان شهر برای تماشای این مجازات به میدان بزرگ فرستاده شده بودیم. خطاکار را به میدان آورده و به سوی تل هیزم بردند. زبان خطاکار را کشیده بودند و ایشان دیگر نمی‌توانستند حرف بزنند. خطاکار جوان بودند و رشید. موی طلایی و چشمانی به‌رنگ آبی صبحگاهان داشتند. با گام‌هایی استوار به سمت هیزم‌ها رفتند. و از همهٔ چهره‌های حاضر در میدان و از همهٔ چهره‌هایی که هوار و فریاد می‌کردند و بر ایشان ناسزا می‌گفتند، چهرهٔ ایشان آرام‌ترین و خوش‌حال‌ترین بود.
BIDAR
اما آن دوران، روزگار پلیدی بود و با رویارویی انسان با حقیقت بزرگ، به سر آمد. حقیقت این است: همهٔ انسان‌ها یکی هستند و اراده‌ای جز اراده و خواست همه با هم وجود ندارد.
کاربر ۱۳۲۰۴۹
همانندی ۰۳۰۶-۵ گفتند: «و چنان‌چه این نیرو از زحمت انسان‌ها بکاهد، پس شری عظیم است، چرا که هستی انسان جز تحمل رنج و زحمت برای دیگران دلیل و معنایی ندارد.»
کاربر ۴۱۰۵۵۶۳
اسرار این دنیا بر همگان آشکار نیست، فقط آن‌ها که به جست‌وجویش می‌روند آن را می‌بینند.
ملیکا
آن نعمتی را که نفرین خود نامیده بودمش، شناختم. دریافتم که چرا بهترین‌ها برایم همان گناهان و معصیت‌هایم بوده‌اند و چرا هرگز از گناهانم احساس تقصیر نداشته‌ام. فهمیدم که قرن‌ها غل‌وزنجیر و تازیانه روح انسان و حقیقت درونش را نمی‌کشد.
نوشین
من دوستانم را از میان مردم برمی‌گزینم، نه نوکر می‌خواهم و نه ارباب. تنها کسانی را برمی‌گزینم که باعث رضایت‌خاطرم باشند، به آن‌ها عشق و احترام می‌ورزم، اما فرمان یا فرمان‌بری در کار نیست. هرگاه بخواهیم دست‌دردست یکدیگر خواهیم داد و هرگاه میلمان باشد تنها قدم می‌زنیم. چرا که هر انسانی در معبد روح خویش تنهاست. بگذارید هر کس معبدش را دست‌نخورده و پاک نگاه دارد. بگذارید اگر می‌خواهد خارج از آستان پاک و مقدس خویش، به دیگران بپیوندد.
نوشین
با برادرانم فی‌نفسه دوستی یا دشمنی ندارم، بلکه چنانم که هر یک از آن‌ها سزاوارش‌اند. صرفِ زاده‌شدن برای بهره‌مندی برادرانم از عشق من کافی نیست. من عشقم را بی‌دلیل و به هر رهگذری که مدعی‌اش باشد، نثار نمی‌کنم. من انسان‌ها را با عشقم گرامی می‌دارم، اما باید بکوشند تا لایق این گرامی‌داشت باشند.
نوشین
دریافته‌ایم که ناشناخته‌ها فراوان‌اند و پایان جست‌وجوی ما به این عمرها قد نمی‌دهد. ولی ما هم پایانی بر جست‌وجوی خود نمی‌خواهیم. آرزویی نداریم جز اینکه تنها باشیم و بیاموزیم و احساس کنیم هر روز که می‌گذرد دید ما تیزتر از شاهین و روشن‌تر از بلور می‌شود.
ملیکا
حقیقت این است: همهٔ انسان‌ها یکی هستند و اراده‌ای جز اراده و خواست همه با هم وجود ندارد.
Delara Vafadar
حقیقت این است: همهٔ انسان‌ها یکی هستند و اراده‌ای جز اراده و خواست همه با هم وجود ندارد.
Delara Vafadar
کاش بدانیم آن واژهٔ ناگفتنی چیست، حتی اگر ما را همچون قدیسِ تلِ آتش به‌خاطرش بسوزانند؟
کاربر ۸۰۱۳۰۵۶
واژهٔ «ما» نباید بر زبان آورده شود، مگر به انتخاب فرد و به‌منزلهٔ مفهومی ثانوی. این واژه نباید در روح و اندیشهٔ انسان در اولویت باشد، وگرنه هیولایی می‌شود که ریشهٔ تمام پلیدی‌های روی زمین، اساس شکنجهٔ انسان به دست انسان و بنیان دروغی دهشتناک از او خواهد بود.
1984

حجم

۱۱۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۱۱۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان