آخرْ خیابان تنها جایی است که هیچکس پشتبندِ گریهام نمیگوید «باز قضیهٔ شایانه؟» این «باز» را که میگویند، دلم میخواهد بخوابانم زیر چانهشان وبگویم آره، باز! مسئلهٔ من همیشه شایان بوده و من بیعرضهترین فراموشکنندهٔ این کرهٔ خاکیام که پایان دادن به یک رابطه برایم از تجزیهٔ پلاستیک بیشتر طول میکشد.
fereshteh
نمیدانم با اینهمه فشار روحی، چرا فقط موهای سر تصمیم به هجرت میگیرند. موهای باقی مناطق طوری در ماندن مسئولیتپذیرند که انگار بابت نریختنشان حقوق دریافت میکنند.
negrary
همهٔ آدمها نیتِ سوئی در سرشان دارند، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
Parinaz
من بیعرضهترین فراموشکنندهٔ این کرهٔ خاکیام که پایان دادن به یک رابطه برایم از تجزیهٔ پلاستیک بیشتر طول میکشد.
Parinaz
دوروبرم را نگاه کردم. چشمم افتاد به جای تابلوِ کندهٔ گاندی. دوباره دختر را نگاه کردم و گفتم «الآن تو گشت ارشادی یعنی؟»
بازویم را کشید و با سر تأیید کرد. لُپش را کشیدم و گفتم «جان من؟ جدی؟»
دختر چند لحظه نگاهم کرد و گفت «من شوخی دارم با تو؟»
خودم را از دستش بیرون کشیدم و یک هوا صدایم را بردم بالاتر. «بابا چی داری میگی؟ مردی نیست که گشت ارشاد داشته باشیم! خُل شدهای؟ ببین من رو. مجلس زنونهست. کجا بریم؟»
لبخند کوچکی زد که بیشتر شبیه دعوت به خفه شدن بود و هُلم داد داخل ماشین. در را بست.
بشری
فکر کنم آنقدرها هم برای آنها سخت نیست: چیزی که نیست، نیست دیگر. برای ما سختتر است. یادم هست از بیست و سهسالگی تا سیسالگی داشتم به خاطر پسرها گریه میکردم و لابهلایش گاهی زندگی هم میکردم.
سمیرا میرزایی
هربار خواستم با فرهاد با زبان بدن حرف بزنم فقط یک چیز گفته «جاییت میخاره؟»
سمیرا میرزایی