بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این جا بدون مرد | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب این جا بدون مرد

بریده‌هایی از کتاب این جا بدون مرد

نویسنده:مونا زارع
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۴از ۵۲ رأی
۳٫۴
(۵۲)
هیچ‌وقت دقیقاً نمی‌فهمی طرف دشمنت است یا رفیق صمیمی‌ات.
Parinaz
فکر کنم آن‌قدرها هم برای آن‌ها سخت نیست: چیزی که نیست، نیست دیگر. برای ما سخت‌تر است. یادم هست از بیست و سه‌سالگی تا سی‌سالگی داشتم به خاطر پسرها گریه می‌کردم و لابه‌لایش گاهی زندگی هم می‌کردم.
سمیرا میرزایی
واقعاً اگر می‌دانستم ازدواج تا این حد به آدم‌ها اجازه می‌دهد که به هر سوراخِ زندگیِ آدم وارد شوند و توی کله‌اش را هم بخواهند با سلیقهٔ خودشان چیدمان کنند، نه‌تنها ازدواج نمی‌کردم، بلکه عملیات تروریستی هم علیه محضرهای ازدواج ترتیب می‌دادم. آهنگ توی گوشم پیچید و انگشت‌هایم تکان خورد. احساس
mery
«تو ستایش‌انگیز و بی‌نظیری. چه دیدنی هستی وقتی آرام تخلیه می‌شوی و دستمال توالت را در سطل می‌اندازی، ترک‌کنندهٔ زیبا.» شبیه این جمله را ده سال پیش توی اتاق‌خواب شراره دیدم، روی کمد لباس احمد. «تو ستایش‌انگیز و بی‌نظیری، وقتی به جای دیدن لحظات زندگیِ خصوصیِ غریبگان، فیلم عروسی‌مان را تماشا می‌کنی.» احمد هم زیر یادداشتش نوشته بود «چک کردم، فیلم خصوصی نیست. هفده نفر عوامل و تهیه‌کننده دارد. نگران نباش بانو.» نمی‌دانم شراره چه‌طور فیلم عروسی‌اش را که فقط چهل و پنج دقیقه‌اش رقصیدن پدربزرگش روی ویلچر است جایگزین خوبی می‌دانست، اما احتمالاً فکر می‌کرده دیدن و باز دیدنِ چندبارهٔ فیلم آن عروسیِ هشلهف قوای جنسی احمد را ضعیف‌تر و احتمال خیانتش را کم‌تر می‌کند.
fereshteh
از آن آدم‌هایی است که همیشه لب‌های‌شان خیس است و مقداری از آب دهان‌شان را روی لب‌ها نگه می‌دارند. اما به قول مامان خیلی‌ها همینش را هم ندارند. البته مامان این را دربارهٔ کتلت‌های خشکش و اتاق مشترک من و آیسان می‌گوید، ولی احتمالاً در مورد همه‌چیز مصداق دارد
fereshteh
آخرْ خیابان تنها جایی است که هیچ‌کس پشت‌بندِ گریه‌ام نمی‌گوید «باز قضیهٔ شایانه؟» این «باز» را که می‌گویند، دلم می‌خواهد بخوابانم زیر چانه‌شان وبگویم آره، باز! مسئلهٔ من همیشه شایان بوده و من بی‌عرضه‌ترین فراموش‌کنندهٔ این کرهٔ خاکی‌ام که پایان دادن به یک رابطه برایم از تجزیهٔ پلاستیک بیش‌تر طول می‌کشد.
fereshteh
من بی‌عرضه‌ترین فراموش‌کنندهٔ این کرهٔ خاکی‌ام که پایان دادن به یک رابطه برایم از تجزیهٔ پلاستیک بیش‌تر طول می‌کشد.
Parinaz
دوروبرم را نگاه کردم. چشمم افتاد به جای تابلوِ کندهٔ گاندی. دوباره دختر را نگاه کردم و گفتم «الآن تو گشت ارشادی یعنی؟» بازویم را کشید و با سر تأیید کرد. لُپش را کشیدم و گفتم «جان من؟ جدی؟» دختر چند لحظه نگاهم کرد و گفت «من شوخی دارم با تو؟» خودم را از دستش بیرون کشیدم و یک هوا صدایم را بردم بالاتر. «بابا چی داری می‌گی؟ مردی نیست که گشت ارشاد داشته باشیم! خُل شده‌ای؟ ببین من رو. مجلس زنونه‌ست. کجا بریم؟» لبخند کوچکی زد که بیش‌تر شبیه دعوت به خفه شدن بود و هُلم داد داخل ماشین. در را بست.
بشری
«هیچ‌وقت از مردها خوشم نمی‌اومد. بهتر که تنم نخورد به‌شون.»
سمیرا میرزایی
«هیچ‌وقت از مردها خوشم نمی‌اومد. بهتر که تنم نخورد به‌شون.»
سمیرا میرزایی
هربار خواستم با فرهاد با زبان بدن حرف بزنم فقط یک چیز گفته «جاییت می‌خاره؟»
سمیرا میرزایی

حجم

۱۶۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۶۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۴۴,۰۰۰
۲۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد