بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب العبد: شرح احوالات و زندگانی جامع فقه و عرفان حضرت آیت الله‌العظمی محمد‌تقی بهجت فومنی ( ره ) | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب العبد: شرح احوالات و زندگانی جامع فقه و عرفان حضرت آیت الله‌العظمی محمد‌تقی بهجت فومنی ( ره )

بریده‌هایی از کتاب العبد: شرح احوالات و زندگانی جامع فقه و عرفان حضرت آیت الله‌العظمی محمد‌تقی بهجت فومنی ( ره )

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۵۹ رأی
۴٫۶
(۵۹)
باری تقوای در رفتار و گفتار، تقوای در خانواده و جامعه، تقوای علمی و عملی، اخلاقی و معنوی حد و مرزی ندارد و رعایت تقوا و ترک گناه در هیچ مرحله‌ای از انسان ساقط نیست بلکه برای هر کسی در شأن و مرتبۀ خودش لازم است و چنین است که آیت‌الله بهجت می‌فرماید: «ترک معصیت در اعتقادات و اعمال و نماز اول وقت کافی و وافی است برای وصول به مقامات عالیه اگرچه هزار سال باشد.»
العبد
«این احساس لذت در نماز یک سری مقدمات خارج از نماز دارد و یک سری مقدمات در خود نماز. آنچه پیش از نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند. معصیت روح را مکدر می‌کند و نورانیت دل را می‌برد. در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمی دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود. یعنی فکرش را از غیر خدا منصرف کند و توجهش به غیر خدا مشغول نشود و اگر به طور غیر اختیاری توجهش به جایی منصرف شد به محض التفات پیدا کردن باید قلبش را از غیر خدا منصرف کند. وقتی وارد نماز می‌شوید هنگام خواندن حمد و سوره به معنای آن توجه کنید تا ارتباط حفظ شود.»
mehr_1989
«افرادی که می‌آمدند اگر گناهکار بودند ایشان اصرار داشت که پیش او اقرار به گناه نکنند، می‌فرمود: پیش خدا توبه کنند اما پیش بندۀ او اقرار به گناه نکنند و نسبت به او دلسوزتر می‌شد مثلاً فردی آمده بود و می‌خواست پیش او اقرار کند، آقا فرموده بود: لزومی ندارد و به احدی هم نگویید. باز دوباره فردا می‌آمد ایشان خیلی با دلسوزی سعی می‌کرد حرفش را گوش کند. بین این‌همه مراجعه‌کننده کسی که گناه کرده و پشیمان شده بود را بیشتر تحویل می‌گرفت. بعضی‌ها یک مقدار این برایشان سؤال بود که چرا مثلاً این...؟ می‌گفتم: شما نمی‌دانید، شاید او بیشتر نیاز دارد.»
صالحین
موقع صبحانه و شام، مگس را با عصایش رد می‌کرد. گاهی با بادبزن در تابستان رد می‌کرد. اگر من اشتغالاتم طوری بود که زودتر متوجه می‌شدم، می‌آمدم با یک حشره‌کش مسئله را حل می‌کردم اما می‌فرمود: این‌ها را نکش، بیرون کن. بار دوم باز هم می‌زدم. بار سوم باز هم. می‌فرمود: نگفتم این‌ها را نکش بیرون کن؟ می‌گفتم: حاج‌آقا، من این‌ها را بیرون کردم. یک نگاهی می‌کرد یعنی این چه جور بیرون کردن است؟ می‌گفتم: از حیات و زندگی بیرونشان کردم! حالا تعبیرات مفصلی هم راجع به این قضیه داشتم که حاج‌آقا، اسم عربی مگس ذباب است. از هر طرف برود دوباره همان‌جا برمی‌گردد. ما هم که کارگر نداریم هر دقیقه این‌ها را بیرون بکند اما ایشان در زندگی‌اش اصلاً نمی‌خواست مگسی کشته شود. دیگر حساب بقیۀ کارها را شما بکنید
صالحین
«ایشان این‌قدر رئوف بود که یکی از جهاتی که فکر ایشان را به خودش مشغول می‌کرد امور حیواناتی بود که در منزل بودند. می‌فرمود: این باید تأمین بشود. نه اینکه تنها دستور بدهد بلکه دائماً خودش این را می‌خواست کنترل کند و ما می‌خواستیم ایشان فکرش راحت باشد، به عبادتش برسد، به مطالعه‌اش برسد، نگران چیزی نباشد ولی وقتی می‌آمد، می‌گفت: به این‌ها غذا دادید؟ یک جعبۀ کوچولو چهارتا جوجه مرغ داخلش بود، می‌فرمود: خب این‌ها غذایشان را خوردند؟ بعد می‌فرمود: خب حالا شاید آنجا دلشان گرفته باشد، جعبه را باز کن بیایند در اتاق یک گشتی بزنند! می‌گفتیم آقا ساعت دوازده شب است! مگر اینجا جای مرغ است؟ همین هم که اینجا آمده باید خدا را شکر کند.
صالحین
ایشان گاهی به عنوان طعن و طنز می‌فرمود: «بله، ماها برای تکامل خود دنبال یک چیزی می‌گردیم که نه خدا گفته باشد، نه پیغمبر و نه امام![ اما ]چطور ممکن است چیزی بیشترین تأثیر را در سعادت انسان داشته باشد و آن‌ها غفلت کرده باشند و نگفته باشند، واگذار کرده باشند به اینکه یک پیری، مرشدی، قطبی بیاید بیان بکند؟ و یا به چیزهایی تأکید کرده باشند که چندان اهمیتی نداشته باشد؟!»
up
«یک عکسی از ایشان چاپ کرده بودند و زیرش القاب داشت. عکس را داخل پوشه‌ای گذاشته بودم و فقط این نوشته پیدا بود. یک روز آمدم دیدم این نوشته زیر عکس پاره شده است! عکس را در آوردم، دیدم این کار بچه‌ها نبوده است، چون تمام القاب عارف و سالک و فقیه و شیخ‌الفقهاء و المجتهدین همه را پاره کرده بود، فقط محمدتقی بهجتش را گذاشته بود.»
راحله
«اگر با بنده کار داشت مرا صدا نمی‌زد: علی، پا شو بیا بلکه از جایش بلند می‌شد و می‌آمد آنجایی که من می‌نشستم تا ببیند اگر هستم، کاری را که می‌خواست بفرماید و اگر نبودم به جای دیگری که بودم می‌آمد و اگر نبودم آن‌وقت می‌آمد صدا می‌زد: علی‌آقا، وقتی هم می‌خواستم همراه ایشان به سفر حج بروم ایشان مخفیانه اول از خانمم اجازۀ رفتن من را گرفته بودند. همسرم مات و مبهوت مانده بود چون معمولاً اجازۀ زن را از شوهر می‌گیرند و همسرم عکس قضیه را اولین‌بار بود که می‌شنید. گفته بود: آقا برای چه؟ ما از خدا می‌خواهیم ایشان خدمت شما باشند. آقا فرموده بودند: آخر ایشان نباشد این بچه‌ها اداره‌شان برای شما زحمت نیست؟ تا این حد برای همه ارزش و شخصیت قائل بودند.»
کتابدوست
گفت خواجه این سه دروازه ببند تا ببینی سرّها این است پند چشم و گوش و لب و آن مولودها خود رها از دست این‌ها می‌نما این اشعار اشاره است به آن روایت شریف که می‌فرماید: هرکس شرّ سه چیز را نگه دارد از تمام شرور خودش را نگه داشته: از زبان و شکم و شهوتش.»
سید محمد حسن
لب ببند و چشم بند و گوش بند گر نبینی سِرّها بر من بخند
سید محمد حسن

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۵ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۵ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
تومان