بریدههایی از کتاب چند نامه برای ریمیدیوس
۴٫۱
(۸)
من به دیهگو گفتم وقتی آدمها میتوانند عاشق بشوند چرا میروند مبارزه میکنند؟ دیهگو گفت آنها مبارزه میکنند تا بقیه بتوانند در دنیای بهتری عاشق بشوند.
بلاتریکس لسترنج
کسانی که کمتر کتاب میخوانند بیشتر اظهارنظر میکنند و آنهایی که بیشتر کتاب میخوانند اصلاً مجال حرف زدن پیدا نمیکنند
|قافیه باران|
دیروز میان این همه آدمهای ناراحت یک خانمی را دیدم که خیلی لباسهای زیبایی پوشیده بود و ناخنهایش را لاک زده بود و بوی خوبی میداد (خوبها!) و موهایش صاف و بلند بود و لبخند قشنگی داشت و خرامانخرامان راه میرفت و... البته خودت خوب میدانی که ریمیدیوس من اصلاً به او نگاه هم نکردم، حتی یک لحظه هم نگاه نکردم، حتی یک نظر، فقط یک آن دیدمش و سرم را برگرداندم و تو را تصور کردم و بوی تو ذهنم را پر کرد... چرا اینجوری نگاه میکنی ریمیدیوس؟ فکر بد نکن، گفتم که تو را تصور کردم. گیر نده، آن خانم اصلاً به من نمیخورد. راستش را بخواهی هیچکس و اگر روراست باشم هیچ خری زن من آس و پاس نمیشود جز تو که خیلی مهربانی و من وقتی به تو فکر میکنم لبخند گشاده میزنم و نیشم تا بناگوش باز میشود.
سپیده
بعضیها میتوانند هرچیز بیربطی را آنقدر خوب تعریف کنند که آدم با دهان کاملاً باز و لبخندی کاملاً گشاده به آنها گوش دهد.
|قافیه باران|
در فیلم کازابلانکا همفری بوگارت در ایستگاه قطار با نامهای در دست مانده بود و انگرید برگمن نیامده بود. حالا باران قطره قطره بر نامه میبارید و بوگارت هی شکست عشقی میخورد. هی باران میبارید هی بوگارت شکست عشقی میخورد. باران ارتباط تنگاتنگی با شکست عشقی دارد. «بوی موهات زیر بارون بوی گندمزار نمناک» را اگر شنیده باشید به صحت ادعای من پی خواهید برد. گمانم یکی از دلایلی که باران میبارد علاوه بر تلطیف هوا و استفاده برای کشت و زرع و... همین شکست عشقی باشد. انگار مردم در هوای آفتابی یا ابری شکست عشقیشان نمیآید و حتماً باید نمنم بارون، گلهای گلدون، شرشر ناودون، با تو دیدن داره!
نازبانو
من از اول هم میدانستم خدا حرف تو را گوش میکند. نمیشد یک کم ملایمتر دعا میکردی ریمیدیوس جان؟!
نازبانو
من نمیدانم در طول تاریخ چرا همهی کسانی که کودتا میکنند میگردند میبینند چه کسی در کشورشان محبوب است دقیقاً علیه او کودتا میکنند. بر فرض اگر رئیس دولت یک آدمی باشد که همه از او بیزار باشند و مدام دروغ بگوید و بد صحبت کند و نداند ادب مرد به ز دولت اوست و... قطعاً هیچ کودتایی بر علیه او اتفاق نخواهد افتا
نازبانو
سلام ریمیدیوس!
من حالم خوب است و امیدوارم تو هم خوب و سرحال باشی. امیدوارم یعنی دوست دارم اینجوری خیال کنم. من زیاد خیال میکنم ریمیدیوس ولی تو نمیدانی که این شهر حتی از خیالهای من هم گل و گشادتر است. خیالهای من را یادت میآید؟ یادت هست یک روز خیال کردم اگر دم گاو را مثل تلمبه بالا و پایین کنم از دهانش شیر خواهم دوشید؟ من این کار را کردم و گاو به من لگد زد و تو را هل داد و تو افتادی کنار من!
چه گاو خوبی بود ریمیدیوس. و من از آن روز همه گاوها را دوست دارم و حالا ما قرار است با هم ازدواج کنیم. ریمیدیوس چه کسی فکر میکرد حتی یک گاو هم در تقدیر آدم نقش داشته باشد، آن هم به این پررنگی!
سپیده
وقتی به تو فکر میکنم لبخند گشاده میزنم و نیشم تا بناگوش باز میشود.
|قافیه باران|
دیهگو با پای برهنه آمد خانه. پابرهنه بودنش چندان عجیب نبود، این دیوانه عادت دارد کفشهایش را به خیابانخوابها بدهد. نه، دیهگو آمد و به من گفت پدرو، پدرو، خب البته میدانم این هم عجیب نیست او یا هر کس دیگر وقتی من را صدا میزند طبعاً نخواهد گفت اسکار، اسکار!
نازبانو
حجم
۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
حجم
۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان