بریدههایی از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
نویسنده:حمید حسام، مسعود امیرخانی
ویراستار:محبوبه قاسمی ایمچه
انتشارات:انتشارات سوره مهر
امتیاز:
۴.۸از ۲۳۷ رأی
۴٫۸
(۲۳۷)
غربیها ایران را به یک اتهام ناروا به ساختن سلاحهای هستهای متهم میکردند؛ همانها که برای اولین بار بمب اتم را روی دو شهر هیروشیما و ناکازاکی انداختند قطعنامه در محکومیت ایران صادر میکردند. ایرانی که خود قربانی سلاحهای کشتار جمعی شیمیایی بود. من بسیاری از جانبازان شیمیایی را میشناختم و میدیدم که یکییکی مثل شمع خاموش میشوند.
همچنان خواهم خواند...
«جادهٔ تمدن خوب است، اما جادهٔ ثواب بیانتهاست.»
zahra.n
در کوچه مردم سیاهپوش را میدیدم که سر روی شانههای هم میگذاشتند و در آغوش هم گریه میکردند. گویی تمام ملت یتیم شده بودند. امام خمینی نه امپراتور بود نه شاه. او رهبری الهی بود که بر دلها حکومت میکرد و هیچکس باور نمیکرد روزی در میان ما نباشد.
Sobhan Naghizadeh
هرکس بهشکلی باید به جبهه کمک میکرد. شماری از زنان موهایشان را بریدند و به هم بافتند و از آن طنابی به طول هفتاد متر و ضخامت سی سانتیمتر ساختند تا جنگجویان ژاپنی در نیروی دریایی از آن برای بستن کشتی استفاده کنند. من و دانشآموزان مقطع ابتدایی هم سهمی برای کمک به جبهه داشتیم که از سر اجبار بود. ما را به صحرا بردند؛ صحرا و زمینهای کشاورزی که از هجوم ملخها در امان نمانده بودند و ما باید تا میتوانستیم ملخ زنده میگرفتیم و داخل کیسه میکردیم.
دانشآموزان، چه دختر چه پسر، با بیمیلی این کار را میکردند و دلیل کارشان را نمیدانستند. یکی از همکلاسیهایم از زبان پدرش شنیده بود که این ملخها را خشک میکنند و با پودر آن چیزی شبیه به نان میپزند و به جبهه میفرستند؛
Elaheh
سفارشهای آخر او بیشتر در گوشم بود که میگفت: «جادهٔ تمدن خوب است، اما جادهٔ ثواب بیانتهاست.»
عمار ٣٤٦
آقا گفته بود جسم امام در میان ما نیست، اما روح او بر هستی سیطره دارد. امام مثل چراغی است که در میان تاریکی زندگی ما روشن شده و پرتو نور او راه خدا را نشان میدهد. پس از امام حاجتی بخواه.
کاربر ۷۲۳۴۰۸۸
سال ۱۳۵۸، سالی پُر از بحران بود. مرتب، روزنامهها را میخواندم. تیتر همهٔ روزنامهها جنگ در کُردستان با تحریک گروههای مسلح چپ بود که علمِ خودمختاری بلند کرده و شهر پاوه و سنندج را به محاصره درآورده بودند. آنها، مدتی بعد، با سازماندهی در جنگلهای شمال، به آمل حمله کردند. در ترکمنصحرا همین غائله با تحریک دهقانان شروع شد و با هدف تجزیهٔ مناطق ترکمننشین ادامه یافت. امریکاییها هم، که با پیروزی انقلاب منافعشان را از دست داده بودند، از طریق دشت طبس حملهٔ نظامی کردند که نافرجام ماند و مدتی بعد خلبانان وابسته به حکومت پهلوی کودتایی را با هدف براندازی نظام در پایگاه هوایی شهید نوژهٔ همدان شروع کردند که اگر یکی از این چند ماجرا به نتیجه میرسید، نظام نوپای اسلامی سرنگون میشد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکستهشدهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجاـ هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریامـ بازیافتم.
همچنان خواهم خواند...
در مدرسه وقتِ خالی نداشتیم. هر روز، بعد از تمام شدن درس، کارمان نظافت و تمیز کردن مدرسه، کلاسها، و محوطه بود و یکی از دانشآموزان کلاس بالاتر مسئول ارزیابی و دادنِ نمره میشد. تقریباً، همه نمرهٔ خوب میگرفتند و دانشآموزان در این کار با هم رقابت میکردند.
زینب هاشمزاده
امریکاییها در مقابل تنفروشی به دختران جوان پول میدادند. از آن زمان، روسپیگری در میان دختران یک شغل شد؛ شغلی که اخلاق سنتی و عفاف خانوادگی را از بین برد. فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهرهای ما عادی شد. روسپیها پیراهن قرمز میپوشیدند؛
•)•
«جادهٔ تمدن خوب است، اما جادهٔ ثواب بیانتهاست.»
zahra.n
آموزش چای سبز قدیمیها را بیشتر از گلآرایی راضی میکرد. ابتدا میهمانان وارد اتاقی میشدند که درِ کوتاهی داشت و حتی باید خم میشدند. این خم شدن نشانهٔ خضوع بود. همه دور اتاق دوزانو مینشستند. اول شیرینی میخوردند و بعد خالهام پودر چای سبز را با یک قاشق چوبی، که از جنس چوب درخت بامبو بود، توی کاسههایی میریخت که روی آن نقاشیهای قدیمی از امپراتور، شوگانها و ساموراییها، و طبیعت و دریا نقش بسته بود. چای در آب جوشانده میشد و آن را با همان قاشق چوبی هم میزد تا کف کند و به دهان هر یک از میهمانان یک قاشق چای میداد و بعد تعارف میکرد خودشان بخورند. شکلِ گرفتنِ فنجان در دست و نوشیدن آن قاعدهٔ مخصوصی داشت.
zahra.n
در آفرینش ما حکمتی بوده و بیهوده آفریده نشدهایم. ما به اشکال مختلف مورد آزمایش قرار میگیریم و باید در این آزمایشها صبر پیشه کنیم و حتماً به سوی خدا بازخواهیم گشت.»
mahan
مرد ایرانی با زبان انگلیسی روان توضیح داد که «من مسلمانم و روزی پنج مرتبه نماز میخوانم. نمازْ صحبت کردن با خدای یکتاست.»
mahan
وقتی از اطاعتپذیری زنان ژاپنی حرف میزد و از ازدواج با من اظهار رضایت میکرد، میگفتم: «خواب دیدهای خیر باشد. من مسلمان شدهام و فقط در مقابل خدای یکتا تعظیم میکنم!»
ریحانه
اصلاً آینده روی هوا نیست. آینده همین حالاست؛ همین حالا که من تو را از ته دل دوست دارم، خانم.
نورانا
دفعهٔ بعد، با یکی از دوستان دورهٔ دبیرستان، دختری به نام آدادچی، به آموزشگاه زبان رفتیم، به این امید که شاید دوباره آن مرد ایرانی را ببینم. سر ظهر بود و از شانسم همانجا بود؛ در همان اتاق مجاور و باز هم داشت آن حرکات خم شدن و ایستادن و نشستن را انجام میداد. تا ما را دید، نشاطی در چهرهاش دوید. با خوشرویی به ژاپنی سلام گفت: «کن نیچیوا.»
نورانا
نکتهای که در ازدواج همهٔ ایرانیها برای من پندآموز بود دادن یک جلد قرآن در مهریه بود. آقا میگفت قرآن نسخهٔ زندگی و نقشهٔ رسیدن به سعادت است که باید به آیات آن عمل کرد و خودش فهم بسیار زیادی از مفاهیم قرآن داشت و بچهها را جمع میکرد و چند آیه میخواند و معنای آن را میگفت.
رحيم اهری
از مدرسه بی هیچ توضیحی به معلمان و دانشآموزان و بدون خداحافظی به خانه آمدم. همه چیز عادی بود. سلمان توی آزمایشگاهش مشغول کار بود و بلقیس هم با زینب بازی میکرد. هنگام عصر آقا آمد. رنگِ پریدهام را که دید، گفت: «خانم، مثل اینکه حال شما خوب نیست!» گفتم: «الان خوبم. ولی سر کلاس یکدفعه حالم به هم خورد و خودم هم نفهمیدم چرا؟! آیا برای محمد اتفاقی افتاده؟!» آقا گفت: «نه.»
آقا اهل پنهانکاری نبود. اگر خبری داشت، حتماً به من میگفت
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
وقتی به خانه برگشتم، آنچه از عشق مردم به امام دیده بودم با فارسی دستوپاشکسته برای آقا توصیف کردم. نژاد ما بهگونهای بود که از نقل یک واقعه، برخلاف ایرانیها، چندان احساساتی نمیشدیم، اما آن روز درحالیکه اشک در چشمانم حلقه زده بود، از امام برای شوهرم تعریف کردم و گفتم دوست داشتم من هم یکی از آن جماعت پاسدارانی باشم که جلوی امام ایستاده بودند که اگر ساواکیها تیراندازی کردند، تیر به من بخورد. اتفاقاً، آقا گفت چند نفر از آنان، از جمله آقای میرزایی دماوندی، که پاسداری از جان امام را بر عهده گرفتهاند، از دوستان انقلابی او هستند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰۵۰%
تومان