بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مهاجر سرزمین آفتاب

بریده‌هایی از کتاب مهاجر سرزمین آفتاب

۴٫۸
(۲۳۷)
امریکایی‌ها برای دختران هم‌سن‌وسال من رشتهٔ ورزشی بیس‌بال را آوردند، ولی من و بسیاری از دختران ژاپنی با رشتهٔ مشابه سنتی آن، «هانه‌تسوکی» (بدمینتون ژاپنی)، خودمان را مشغول می‌کردیم. آن‌ها تلاش می‌کردند در همهٔ امور از قانون اساسی تا قوانین نظامی‌گری و حتی محتوای درس‌هایی مثل تاریخ اعمال‌نظر کنند. ولی ما در سرودهای مدرسه آن‌قدر مرثیهٔ هیروشیما را می‌خواندیم که مظلومیت هشتادهزار نفر سوختهٔ بی‌گناه را هرگز فراموش نکنیم، این مرثیه را: دنیا هنوز او را به یاد دارد/ به یاد دارد که آنجا، هیروشیما، وجود داشته است/ پرندهٔ آهنین را به سمت هیروشیما پرواز بده/ و بار خود ـ «پسر کوچک» ـ را خالی کن/ و آن کلمهٔ جادویی را به هیروشیما بگو.
زینب هاشم‌زاده
امریکایی‌ها برای دختران هم‌سن‌وسال من رشتهٔ ورزشی بیس‌بال را آوردند، ولی من و بسیاری از دختران ژاپنی با رشتهٔ مشابه سنتی آن، «هانه‌تسوکی» (بدمینتون ژاپنی)، خودمان را مشغول می‌کردیم. آن‌ها تلاش می‌کردند در همهٔ امور از قانون اساسی تا قوانین نظامی‌گری و حتی محتوای درس‌هایی مثل تاریخ اعمال‌نظر کنند. ولی ما در سرودهای مدرسه آن‌قدر مرثیهٔ هیروشیما را می‌خواندیم که مظلومیت هشتادهزار نفر سوختهٔ بی‌گناه را هرگز فراموش نکنیم
زینب هاشم‌زاده
با آشنایی از عمق فاجعهٔ بمباران هیروشیما و ناکازاکی، دیگر شکلات امریکایی‌ها برایم شیرین نبود. آن‌ها ژاپنی‌ها را مردمی خنگ و شایستهٔ تحقیر می‌دانستند و من، کونیکو، فرزند وطن، از این تحقیرها می‌سوختم.
زینب هاشم‌زاده
من به تاریخ علاقه‌مند بودم و هر چه بزرگ‌تر می‌شدم موضوعات تازه‌ای از جنگ، به‌ویژه بمباران هیروشیما و ناکازاکی، به گوشم می‌خورد. یکی از آن‌ها قصهٔ غم‌انگیز ساداکو بود. من با بقیهٔ همکلاسی‌ها برای زنده ماندن یاد ساداکو دُرناهای کاغذی درست می‌کردیم. ساداکو دختری نوجوان از اهالی هیروشیما بود که براثر عوارض بمب اتم، مثل بسیاری از مردم که از شهر هیروشیما دور بودند، در معرض تشعشعات هسته‌ای قرار گرفت و به بیماری سرطان مبتلا شد. آن روزها دوستان او تصمیم گرفتند برای بهبودی و سلامت او هزار دُرنای کاغذی بسازند. بر اساس یک اعتقاد قدیمی، اگر برای سلامت و طول عمر یک بیمار هزار دُرنای کاغذی ساخته شود، او زنده می‌ماند. دوستان و همکلاسی‌های ساداکو فقط ۶۷۵ دُرنا ساخته بودند که او تسلیم مرگ شد.
زینب هاشم‌زاده
امریکایی‌ها در مقابل تن‌فروشی به دختران جوان پول می‌دادند. از آن زمان، روسپی‌گری در میان دختران یک شغل شد؛ شغلی که اخلاق سنتی و عفاف خانوادگی را از بین برد. فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهرهای ما عادی شد. روسپی‌ها پیراهن قرمز می‌پوشیدند؛ همان رنگی که من از کودکی دوست داشتم. ولی پدرم، پس از بدنام شدن این رنگ، هرگز اجازه نداد پیراهن قرمز بپوشم؛ حتی کیمونوی قرمزی را که قبلاً دوست داشتم برای همیشه توی صندوق گذاشتیم.
زینب هاشم‌زاده
نظامی‌های امریکایی از هر خیابانی که رد می‌شدند با دیدن جماعتی از بچه‌ها می‌ایستادند، لبخند می‌زدند، و مشت‌هایشان را پُر از شکلات و آدامس می‌کردند و به‌طرف بچه‌ها می‌ریختند. بچه‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتند و شکلات‌ها و آدامس‌ها را از دست هم می‌قاپیدند و ما و همهٔ دختربچه‌های ژاپنی، که تا آن زمان شکلات و آدامس نخورده بودیم، با این هدیه ذائقه‌مان شیرین می‌شد.
زینب هاشم‌زاده
بیش از گذشته از جنگ می‌شنیدیم و قیافه‌های امریکایی‌ها را، که تا پیش از پایان جنگ در ذهنمان ساخته بودیم که داخل هواپیماهای غول‌پیکر ب ۲۹ می‌نشستند و بر سرمان بمب می‌ریختند، حالا روی زمین می‌دیدیم که توی واگن‌های قطارـ ترامواـ کنار ژاپنی‌ها می‌نشینند و با غرور به سیگار برگشان پک می‌زنند یا مثل فاتحان سوار بر خودروهای نظامی در خیابان‌ها جابه‌جا می‌شوند. آن‌ها اولین کاری که کردند این بود که نگذاشتند اجساد جزغاله‌شده در هیروشیما و ناکازاکی روی زمین بماند و با کمک نظامی‌های شکست‌خوردهٔ ژاپنی همهٔ اجساد و چوب‌های سوختهٔ خانه‌ها را جمع کردند تا تصویر این خیانت تاریخی در اذهان مردم ژاپن کم‌رنگ شود و بعد، انحلال ارتش را طی بیانیه‌ای اعلام کردند. بسیاری از پسرها خوشحال بودند که دیگر به سربازی نمی‌روند.
زینب هاشم‌زاده
امریکایی‌ها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنی‌ها می‌دیدند توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن گفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همهٔ گناه‌ها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمی‌شد، امپراتور هیروهیتو هرگز تسلیم نمی‌شد و جنگ جهانی دوم پایان نمی‌یافت. مردم به این توجیهات بی‌اعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و می‌توانند خانه‌هایشان را از نو بسازند.
زینب هاشم‌زاده
امپراتور با زبان رسمی و کلاسیک ژاپنی سخن گفت و پایان حضور ژاپن در جنگ جهانی دوم را اعلام کرد. این سخنان به معنی تسلیم شدن امپراتور در مقابل خواست امریکا و متحدانش‌ـ بعد از بمباران هیروشیما و ناکازاکی‌ـ بود. سخنانی که بسیاری از ژاپنی‌های متعصب، که برای امپراتور مرتبهٔ خدایی قائل بودند، جگرسوز و حتی تحمل‌ناپذیر بود. شماری از مردان به نشانهٔ وفاداری به امپراتور به شیوهٔ سنتی «هاراگیری» با شمشیر شکم خود را پاره کردند. شنیدم شماری از زنان و دختران جوان، برای اینکه به دست امریکایی‌ها نیفتند، به داخل غاری در دل یک کوه رفتند و دسته‌جمعی خودکشی کردند.
زینب هاشم‌زاده
روزها به‌سختی می‌گذشت. تابستان داغ ۱۹۴۶ میلادی رسید؛ من و چند نفر از دوستانم برای ماهی‌گیری به ساحل رودخانه رفته بودیم. وقتی برگشتیم، قیافهٔ همهٔ اعضای خانواده گرفته و درهم بود. خبری را از رادیو شنیده بودند: «هیروشیما در کمتر از یک دقیقه در آتش سوخت و خاکستر شد.» هیچ کس نمی‌دانست بمب اتم چیست و چه می‌کند؟ مردمی که کیلومترها از هیروشیما فاصله داشتند آن روز طلوع خورشید را دو بار دیدند. چهار روز بعد، خبر مشابه دیگری رسید: «شهر ناکازاکی هم، مثل هیروشیما، با یک بمب سوخت و خاکستر شد.»
زینب هاشم‌زاده
امروزه، در قلب شهر توکیو در منطقهٔ شیناماجی موزه‌ای مردمی برای نشان دادن ابعاد این بمباران ساخته شده است. روی یک لوح این نوشته آمده است: «ویرانگرترین بمباران هوایی تاریخ». دو ساعت پیش از طلوع آفتاب، روز دهم مارس ۱۹۴۵، بیش از ۳۲۵ بمب‌افکن ب ۲۹ ارتش امریکا بمباران وسیعی را در مرکز توکیو آغاز کردند. در این بمباران بیش از ۱۷۰ تُن بمب آتش‌زا بر مناطق پُرجمعیت شهر فروریخته شد و شهر به جهنمی از آتش تبدیل گردید و، طی دو ساعت بمباران بی‌وقفه، بیش از صدهزار نفر از ساکنان شهر در کام مرگ فرورفتند و یک میلیون نفر آواره و بی‌خانمان شدند. این بمباران فقط یکی از صد حملهٔ هوایی به توکیو بود که شصت‌درصد شهر را با خاک یکسان کرد و به مرگبارترین بمباران تاریخ شهرت یافت. ـ نویسنده
زینب هاشم‌زاده
هرچه زمان می‌گذشت دامنهٔ بمباران‌ها بیشتر می‌شد. همهٔ شهرهای بزرگ از شمال تا جنوب بمباران می‌شدند. اوج این بمباران‌ها در پایتخت، توکیو، بود. فقط در یک شب ۳۲۵ هواپیما، در سه ساعت، توکیو را بمباران کردند و صدهزار نفر را یک‌جا کشتند. خانه‌های چوبی سوختند و پایتخت به تلّی از خاکستر تبدیل شد. به‌ناچار، دولت دستور داد زن‌ها و بچه‌ها را از شهرهای بزرگ، به‌صورت گروهی، به روستاها و شهرهای کوچک ببرند و اگرچه اَشیا هنوز بمباران نشده بود، اما به شهرهای بزرگ و صنعتی مثل کوبه نزدیک بود و، به‌اجبار، من همراه خواهر و مادر و مادربزرگم به منزل دایی‌ام در روستای کوچکی در ساندا رفتیم و پدر و برادرم در اَشیا ماندند تا اگر هواپیماها روی شهر بمب‌های آتش‌زا ریختند، با همان مخازنِ آبِ سرِ کوچه‌ها آتش را خاموش کنند.
زینب هاشم‌زاده
ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکسته‌شده‌ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجاـ هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادری‌ام‌ـ بازیافتم.
MASOUMEH KHAKI
درحالی‌که همچنان صدای تیراندازی از دور و نزدیک می‌آمد، صدای مردم بلندتر از گلوله‌ها بود.
MASOUMEH KHAKI
وقت خداحافظی به زهرا خانم گفت: «دخترم، من می‌خواهم دو تا یادگاری خوب به شما بدهم که همیشه آن‌ها را داشته باشید: یکی اینکه قبل از خواب حتماً با وضو باش؛ دوم اینکه هر شب سه آیه قرآن بخوان و بعد بخواب.»
حسینی
تنها کلمهٔ فارسی او «خانم جان» بود. با کلمهٔ «خانم» آشنا بودم، اما کلمهٔ «جان» به گوشم نخورده بود و برایم بی‌معنی بود. پرسیدم: «جان یعنی چی؟» و انگار قصهٔ دلبری را بخواهد با این کلمه کامل کند گفت: «جان یعنی همهٔ دل‌خوشی من، همهٔ دارایی من، همهٔ زندگی من.»
Elaheh
آن روز در حین تظاهرات دانشجویان علیه نیکسون، شماری از دانشجویان کشته شدند که یکی از آنان دوست من بود. حالا که من امروزِ ایران را با دیروزِ ژاپن مقایسه می‌کنم، فکر می‌کنم اگر شما این‌گونه مقتدرانه مقابل امریکا ایستاده‌اید، به خاطر رهبری امام خمینی است. به اینجا که رسیدم، آقا که به‌موقع شوخی را چاشنی جدیت می‌کرد، پرسید: «با این خاطره‌ای که از ژاپن تعریف کردی، حالا می‌فرمایی ما باید چه کار کنیم، خانم؟!» گفتم: «همه با هم تلاش کنیم این امریکایی‌های زورگو و فخرفروش را از این کشور بریزیم بیرون.» انگار حرف دل آقا را زده باشم، آهی بی‌صدا کشید و گفت: «ملت ما سال‌ها چشم به راه این روزها بودند و حالا که امریکایی‌ها و شاه را از در بیرون کرده‌ایم، نمی‌گذاریم از پنجره وارد بشوند.»
leila
ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکسته‌شده‌ام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجاـ هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادری‌ام‌ـ بازیافتم.
soode
«سواکو، نمی‌خواهم از این سفر خاطرهٔ تلخی در ذهن بچه‌هایم باقی بماند. به ایران که برگشتم، برایت نامه‌ای می‌نویسم و حرف دلم را آنجا می‌زنم.» روزهای آخر سفر دل و دماغ ماندن در ژاپن را نداشتم و بچه‌ها دوست داشتند دیدنی‌های ژاپن را ببینند. اول سری به دبیرستانی که درس خوانده بودم زدیم. بعضی از همکلاسی‌هایم
کاربر ۴۰۹۲۸۳۲
امریکایی‌ها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنی‌ها می‌دیدند توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن گفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همهٔ گناه‌ها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمی‌شد، امپراتور هیروهیتو هرگز تسلیم نمی‌شد و جنگ جهانی دوم پایان نمی‌یافت. مردم به این توجیهات بی‌اعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و می‌توانند خانه‌هایشان را از نو بسازند.
Sobhan Naghizadeh

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۳
۱۴
صفحه بعد