- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب مادر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب مادر
۴٫۳
(۳۹)
«میدونین؟ باز هم دردهای زیادی در پسانداز مردم وجود داره، دستهای طماعی باز خون زیادی از اونها میگیرن... اما همه اینها، همه درد و خون من در مقابل آنچه در وجودم و در مغز و استخوانهایم دارم فدیه ناچیزیست. از همین حالا مانند ستارهای از پرتو سرشارم... همه چیز را تحمل میکنم... در مقابل هر چیز طاقت میآورم، چون در نهاد من نوعی شادی است که هیچ کس و هیچ چیز هرگز قادر به کشتن آن نیست! و این شادی نیروی منه!»
Naarvanam
ـ چه خوابیده باشم، چه هر جای دیگه برم صدای این ناقوس را میشنوم و از شنیدن آن شاد میشم. میدونم زمین از تحمل ظلم و درد خسته شده و صدایی از اون بلند میشه؛ مثل اینکه به صدای ناقوس جواب میده تا به خورشید تازهای که در سینه بشر طلوع میکنه خیرمقدم بگه.
Naarvanam
اما ناگهان مردی پیدا میشه که زندگی را با مشعل عقل فروزان میسازد و فریاد میزند: «اوهوی حشرات بیچاره گمراه! وقت آن است که بفهمید منافع همه شما یکی است و هرکس حق زندگی و رشد دارد! این مردی که فریاد میکنه تک و تنهاست و بدین جهت که با صدای بلند داد میزند. دوست لازم داره، خود را تنها و محزون میبینه و سردشه و به صلای او تمام دلها به یکدیگر میپیوندن و یکی میشن و دلی بسیار بزرگ، نیرومند و عمیق و حساس تشکیل میدن که مانند ناقوسی از نقره است... و این ناقوس به ما میگه که مردم همه کشورها متحد شوید و به صورت یک خانواده درآیید! محبت، مادر زندگی ست نه کینه. رفقا، من از حالا صدای این ناقوس را میشنوم!»
Naarvanam
آندره جواب داد: «مادرجان، باید همین طور باشه، علتش اینه که قلب تازهای در زندگی رشد میکنه. تمام دلها در اثر اختلافات منافع در هم شکسته، حرص کورکورانه آنها را جویده و حسد آنها را گزیده است و پر از زخم و جراحت چرکین و دروغ و جبن هستند... مردم همه بیمارند و از زندگی میترسند. گویی که در مه سرگردانند... هر کس جز از درد خود اطلاع نداره
Naarvanam
مادر جواب داد: «همه چیز عوض شده! غصه غیر از غصههای سابقه و خوشحالی هم غیر از خوشحالیهای گذشته... دیگه اونی که منو زنده نگهمیداره نمیشناسم و به اون پی نمیبرم و با حرف هیچ چیز رو نمیتونم بیان کنم!»
Naarvanam
اشک روی صورت مادر روان بود اما این اشکها ابدآ تلخی نداشت. با شرمندگی در حالی که آنها را پاک میکرد گفت: «زنها از گریه کردن خوششون میاد.. همونطوری که از غصه گریه میکنن از شادی هم اشک میریزن!»
Naarvanam
آن دو مرد یکدیگر را در آغوش کشیدند. برای یک لحظه آن دو بدن یک روح بیشتر نداشتند؛ روحی که از محبتی پر حرارت میسوخت.
Naarvanam
ـ آدم هر حرفی که داشته باشد باید همیشه با متانت بیان کنه.
ـ با مادرت؟
ـ با همه کس! به مهر یا محبتی که جلوی منو بگیره و پایبند من بشه احتیاج ندارم...
ـ عجب قهرمانی! دماغتو پاک کن اون وقت برو این حرف رو با ساشنکا بزن... حقش بود با او اینطور صحبت میکردی.
ـ همین طوری صحبت کردم!
ـ به همین سختی؟ دروغه! با او به صدایی گرم، دلنواز حرف میزنی... حرفات رو نشنیدم اما میدونم! در عوض جلو مادرت شجاعت نشون میدی... غیر از اینه؟ پس بفهم حیوون، شجاعت تو هیچ ارزشی نداره.
Naarvanam
«بعضی از محبتها مانع زندگی آدم میشه.»
Naarvanam
«باید حظ کنی نه اینکه غصه بخوری... کی وقت آن میرسه که مادرها فرزند خود را به سوی مرگ با خوشحالی روانه کنن؟!»
Naarvanam
«آندره میدانی اشخاصی که بیشتر وقتها میخندند کسانی هستند که بیشتر از بقیه زجر و ناراحتی کشیدند.»
آندره پس از لحظهای سکوت پلکهایش را روی هم گذاشت و جواب داد: «این حرف درست نیست؛ اگه این طور بود باید تمام روسیه از خنده میمرد!»
Naarvanam
«آندره میدانی اشخاصی که بیشتر وقتها میخندند کسانی هستند که بیشتر از بقیه زجر و ناراحتی کشیدند.»
Naarvanam
همچنان با همان بیان پر تصویر شرح داد که چگونه مردم در کشورهای مختلف درصدد اصلاح سرنوشت خود برآمده است.
Naarvanam
«ما راه خود را بیآنکه حتی یک قدم منحرف بشویم باید تعقیب کنیم.»
Naarvanam
«هه! وقتی که مردی به چهل سالگی رسید و خودش مدت مدیدی با تردید و بدگمانیهای روح خود مبارزه کرد تغییر دادنش مشکله.»
Naarvanam
«هه! وقتی که مردی به چهل سالگی رسید و خودش مدت مدیدی با تردید و بدگمانیهای روح خود مبارزه کرد تغییر دادنش مشکله.»
Naarvanam
دشمنان ما به سزای اعمال خود میرسند و با این وسف هر قطره کوچک از خون آنها قبلا با سیلابهایی از اشک مردم شسته شده...
ناگهان شروع کرد به خندیدن و افزود: «این عادلانه است اما مایه آرامش نیست.»
Naarvanam
«وسف چیکف بالاخره گلوی او را نمیبُرد! ببینید، آقایان طبقه حاکمه چه احساساتی در بین طبقات پایین تولید میکنند!... هر وقت تمام کسانی که مثل وسف هستند به وضعیت موهن خود پی بردند و حوصلهشان سر رفت. خدایا چه اتفاقی میافتد؟ خون به آسمان میپاشد و زمین مثل اینکه با خزه قرمزی پوشیده شده باشد کف میکند.»
Naarvanam
«من از این آدم میترسم گویی مثل آن بخاری است که بینهایت داغ شده باشه و دیگه گرمی نمیده بلگه میسوزونه.»
Naarvanam
«کی از همه مقصرتره؟»
ـ کسی که پیش از همه مردم گفته است: «این مال منه!»
Naarvanam
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان