- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب مادر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب مادر
۴٫۲
(۴۱)
در آن موقع گمان میکردم که بدبختترین مخلوق روی زمینم اما مادرجان اگه تمام بدبختیهای من پهلوی هم قرار بگیرد و ده برابر بشه به پای یک ماه از زندگی شما نمیرسه... نه! تحمل این شکنجه روزانه در ظرف سالهای متمادی... مردم بیچاره از کجا نیروی زجر کشیدن بهدست میآورند؟»
مادر آهی کشید و جواب داد: «به اون عادت میکنن.»
Naarvanam
«گمون میکردم که با این زندگی آشنا هستم ولی وقتی آن تأثرات را در کتابی نخوانی بلکه یک آدم از اون حرف بزنه وحشت آوره! و جزئیات، حتی قسمتهای پوچ آن و ثانیههایی که سالها رو تشکیل میده وحشت آوره...»
Naarvanam
اما مادرجان اگه تمام بدبختیهای من پهلوی هم قرار بگیرد و ده برابر بشه به پای یک ماه از زندگی شما نمیرسه... نه! تحمل این شکنجه روزانه در ظرف سالهای متمادی... مردم بیچاره از کجا نیروی زجر کشیدن بهدست میآورند؟»
Naarvanam
حالا میتونم کمی از خودم و از خویشان و نزدیکانم صحبت کنم... چون زندگی رو میفهمم و از وقتی که تونستهام مقایسه کنم شروع به فهمیدن کردم. پیش از آن معیاری برای مقایسه نداشتم. در طبقه ما همه یک جور زندگی میکنن. حالا میبینم دیگران چه طور به سر میبرند و به یاد میآرم که خودم چگونه زندگی کردم و به خاطر آوردن آن، برای من دشواره... بالاخره آدم به عقب برنمیگرده و اگر هم برگرده دیگه جوانی شو پیدا نمیکند.
Naarvanam
«ما، مردم محروم اجتماع، همه چیز را حس میکنیم، اما بیان احساسات برایمان سخته. خجالت میکشیم از اینکه نمیتوانیم آنچه را میفهمیم بگوییم و گاهی علیه افکارمون و همچنین علیه کسانی که آن افکار را به ما القا میکنن عصبانی میشیم. از هر طرف ما رو میکوبند، مجروحمون میکنن. اما هرگز نمیتوانند روحمان را تسخیر کنند. دلمون میخواد استراحت کنیم، اما افکار روح را بیدار میکنه و به او فرمان نگاه کردن میده...»
Naarvanam
«نه، باید بفهمید! یک نفر، مخصوصآ یک زن وقتی غمگینه ممکن نیست موسیقی رو حس نکنه...»
Naarvanam
«نه، باید بفهمید! یک نفر، مخصوصآ یک زن وقتی غمگینه ممکن نیست موسیقی رو حس نکنه...»
Naarvanam
«چه سعادتها که نصیب من کرد! چه خوب بلد بود زندگی کند!... دائمآ شادمانی، شادمانی کودکانه و زنده در نهادش سرشته بود...»
Naarvanam
«این خواهر و برادر زندگی آرام و دوستانهای دارند. موسیقی مینوازند... ناسزا نمیگویند و نوشیدنی نمیخورند و برای موضوعات احمقانه با هم ستیزه نمیکنند. برخلاف آنچه نزد مردمان تیرهبخت مرسوم است در فکر رنجاندن همدیگر نیستند.»
Naarvanam
«همه چیز عوض شده! پول هم در نظر شماها ارزشی نداره. مردم برای کسب پول به هر کاری تن در میدهند حتی روح خودشونو تباه میکنن اما برای شماها حکم کاغذ و مهرههای مسی رو داره. مثل اینکه پول را فقط برای نیکی کردن به دیگران میخواین.»
Naarvanam
به ساعت نگاه کرد و گفت: «درباره این موضوع بعدآ صحبت میکنیم! کار خطرناکی را به عهده میگیرید... خوب فکر کنید!»
پلاگه فریاد زد: «دوست عزیزم، فکر کردن چه فایدهای داره؟ بچهها یعنی پاکترین خون ما، جگرگوشههای ما که بیش از هر چیز در نزد ما عزیزند، آزادی و جان خودشونو نثار میکنن و بدون تأسف درباره خود هلاک میشن. پس من که مادرم چه طور حاضر به انجام هر کاری نباشم؟»
Naarvanam
«دوست من، خواهش میکنم این کار را به من واگذار کنید. هر جا بخواین میرم. نترسین، در هر ایالتی که باشه راه را پیدا میکنم. تابستون و زمستون تا لب گور، راه میرم... به خاطر حقیقت، پیامبر میشم. در این صورت سرنوشت من باعث حسادت دیگران نمیشه؟ زندگی خوشی است؛ آدم دنیا را میگرده در حالی که هیچی نداره و جز نان به چیزی محتاج نیست! هیچ کس را خوار و خفیف نمیکنه، دنیا را به آرومی و بدون جلب نظر طی میکنه. منم میخوام این طوری زندگی کنم و به پاول، به آندره و به جایی که آنها هستند میرسم...»
Naarvanam
بله. همه جا را گشتن حتی منو، این آدما هیچ وجدان و حیاندارند!
نیکلا شانههایش را بالا انداخت و پرسید: «چهطور ممکنه داشته باشند؟»
Naarvanam
«این زن راست میگه، بچههای ما میخوان با شرافت و آبرو و از روی عقل و منطق زندگی کنن و ما اونها رو رها کردیم... بله اونها رو ترک کردیم.
Naarvanam
«فرزندان ما در دنیا به سوی شادی میروند. به نام همه و به نام حقیقت مسیح، علیه چیزهایی اقدام میکنن که اشخاص شرور، فریبکاران و مردان حریص به وسیله اونها ما را در زنجیر میکنن، به زندان میاندازند و یا در اسارت نگه میدارند! رفقای من! برای خاطر مردم، برای تمام دنیا و برای همه ستمکشان است که جوونهای ما، جگرگوشههای ما قد علم کردند... اونها رو رها نکنید. نگذارید فرزندانتان تکوتنها در راه خود رهسپار بشن!... به خودتان رحم کنید... اونها را دوست داشته باشید. به آرمان این دلهای جوان پی ببرید... به اونها اعتماد کنید.»
Naarvanam
«رفقا، سربازها هم مثل ما آدم هستند، ما را نمیزنند! چرا بزنند! چون ما حقیقتی را که برای همه واجب است بازگو میکنیم؟ خود آنها هم به این حقیقت ما احتیاج دارن... هنوز نمیفهمن، اما آن زمانی که در صف ما قرار بگیرن و نه در زیر لوای غارتگران و آدمکشها بلکه در زیر لوای ما یعنی زیر پرچم آزادی و نیکی، آنان نیز قیام میکنن. برای اینکه زودتر به آزادی ما پی ببرن لازم است که ما پیش بریم! به پیش رفقا! همه به پیش!»
Naarvanam
«با همه این حرفها، از ماها میترسن!... سرباز و فرماندار برامون میفرستن!»
Naarvanam
برخیزید ای ستمکشان روی زمین!
Naarvanam
«ناراحت نباشین کار مقدسی است... خود عیسی هم اگه کسانی به خاطر او نمرده بودن، امروز اسمی ازش نمونده بود.»
Naarvanam
آندره و پاول فریاد میزدند: «بهپا خیز ای کارگر، بشورید ای مردم گرسنه!...»
Naarvanam
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰۳۰%
تومان